گاوگیجه ی درونی

جبرانی کنسله


استاد امروز به دلایل موجه خودشون یک ساعت تاخیر داشتن و برای فردا هم گفتن که کلا کنسله و باز هم به دلایلی که شاید برای خودشون موجه باشه.
حالا اینکه اساتید بتونن چه از نظر اخلاقی و چه شرعی کلاس هاشون رو کنسل کنند اطلاعی ندارم و چیزی که میخوام بگم هم این نیست. 

توی گروه گفتم که خب فردا کلاس تعطیله و امیدوارم استاد خودشون به فکر جلسه جبرانی باشند و کسی هم مخالف نباشه.
یکی از بچه ها جواب داد و اون چیزی که حس من از جواب اون میخوند این بود "جبرانی؟ همین تعداد جلسه ای که داریم کافیه." 
و خب از اون گروه ۵ نفره شاید دو نفرمون موافق جلسه جبرانی باشیم. 
خب نتیجه چی میشه؛به احتمال زیادی جبرانی کنسل میشه. 

فقط خطاب به اونها میگم که
۱. در مسائل آموزشی به نفع راحت طلبی تون نظر ندید.
۲.تو این مسائل عملیِ کاربردی نمره گرا نباشید.

 

 

پ.نون :این استاده از اون استادای حسابی خوبه که تدریسش فقط روخوانی نیست قشنگ مسئله رو باز میکنه.
پ.نون: حالا من و البته سایر افراد گروهمون به اندازه یه جلسه از بقیه گروه ها عقب خواهیم افتاد.

پ.نون : اگه توفیق شرکت در حدیث کساء دسته جمعی شبکه ۳ رو داشتید ، التماس دعا.

۲۶ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۳ ۵ نظر ۰

۲۵_بهمن

فردا صبح زود قراره یه جای دور برم و تنها برم
تقریبا میشه گفت حاشیه شهره، اخرین نقطه سازه های انسانی و بعدش کوهه.
نصف راهو با مترو میرم اما تقریبا ۶۰۰ متر رو باید تا مقصد پیاده روی کنم.
آیا افراد مزاحم و زورگیر ها اون موقع صبح بیدارن؟؟

 


اینو خواستم دیشب بنویسم ولی ننوشتم دیگه.
صبح که اون مسیرو طی کردم دیدم خییییلی پیاده رویش زیاده، هر چقدر میرفتم به مقصد نمیرسیدم. خصوصا اینکه عرض پیاده رو خیلی کمه و کنارش که بشه دیوارای ساختمونای کنار اصلا دیوار نیست، زمینه که با فنس از خیابون جدا شده. هیچ موجود دو پایی هم اون اطراف دیده نمیشد فقط ماشین بود که میرفت و میومد. 

یه عالمه ساختمون نیمه کاره هم اطراف بودش. شاید زورگیرا اون تو قایم شده بودن.


صبح یکم زود تر رسیدم. تو محوطه رو نیمکت جلوی ورودی نشستم تا بقیه بچه ها هم برسن. 
همینجور نشسته بودم و ماشین هایی که هر کدوم حاوی یه مسافر بود و آدمایی که رو به روی ورودی پیاده میشدن رو  تماشا میکردم.(از بس از اون پیاده روی خسته شده بودم.) بعضیا با تاکسی میومدن و بی هیچ خداحافظی و تعللی از ماشین پیاده میشدن. بعضیا با یه آشنا که به نظر میرسید همسرشونه میومدن. بعضیا هم با معشوقه شون. اینو از روی اون خداحافظی گرمی که تا نیمکت من به چشم میومد میگم.
همینجور بقیه رو داشتم نگاه میکردم ؛ که یه ماشین ۲۰۶ مشکی جلو ورودی وایستاد یه دختر جوون لبخندی به آقای بغل دستیش که کت سورمه ای تنش بود زد ،از همون خداحافظی های گرم کرد و  عینک آفتابیش رو از روی داشبورد برداشت و از ماشین پیاده شد. 

 

 

 

اون لحظه گفتم هعی خدا حداقل یه ماشین بهمون میدادی....
چه وضعیه؟؟؟

۲۵ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۲ ۱۰ نظر ۰

مرغ همسایه

اونی که داره و دستش درازه 
همونیه که میگه مرغ همسایه غازه

 

 

پ.نون : یادم نمیاد منبعش کجا بود..

 

۲۴ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۱۰ ۱ نظر ۰

منم پاسخ میدم :)

1-راست دستین یا چپ دست؟ راست دست، وقتی بچه تر بودم و میشنیدم که ادمای چپ دست فلان ویژگی رو دارن. برای چند روز چپ دست میشدم که آره منم اینجوریم و تو این دسته اقلیت خفن قرار دارم و طی اون مدت حسابی خرابی به بار میاوردم :|

2-نقاشی تون در چ حده؟

خیلی داغونه ولی کپی بردار حرفه ای هستم.

3-اسمتونو دوس دارین؟ 

  بله. البته فکر کنم پدرم بیشتر از من اسمم رو دوست داشته باشه. تا مدتها نحوه انتخاب اسم منو برام تعریف میکرد :))

4-شیرینی یا فست فود؟

شیرینی با اختلاف اندک این دوئل رو میبره.طعم فست فود متنوع تره اما خیلی زود دلزده میکنه.

5-دوس دارین که قد همسر ایندتون تقریبا چندسانت باشه؟ (سانت بگینااا)

الان دارم حساب میکنم که اگر قرار باشه که من تا جای شونه اش باشم قدش چقدر باید باشه. نمیتونم حدس بزنم یه سر و گردن چند سانت میشه D:

 

7-عمو یا دایی؟

دایی وسطیم یه جذبه خاصی داره.

8-خاله یا عمه؟

هر دو

10-عدد مورد علاقتون؟

چطور میتونن اعداد نسبت به هم برتری داشته باشن!!

هر عددی که شماره من تو قرعه کشی ها باشه :))

11-اولین وبی که زدین رو، حذف کردین؟

اینجا اولیشه

12-با کی بیشتر از همه صمیمی این، تو بیان؟

با همه یه اندازه صمیمیت رو دارم. (البته داشتم فکر میکردم خیلی حس سرخوردگی که با یکی صمیمی باشی ولی طرف مقابل این حس رو نداشته باشه.)
13-بابا و مامانتون تو بیان، کی عه؟

اولا که این سوالو میخوندم با خودم میگفتم یعنی چی، چه لزومی داره والدین یه وبلاگ نویس هم توی اون فضا، حساب کاربری داشته باشن. مگه رضایت نامه اردویه...

14-رو جنس مخالف کراشی؟ 

خیر. بنده توانایی عاشق شدن هم ندارم حتی :/

15-مترو یا قطار؟

قطار ؛ خصوصا خوابیدن رو تخت طبقه سومش

16-بنظرت شادی ینی چی؟

اینکه کاری رو درست و کامل انجام بدم یا بدونم راه درست کدوم وره

17-سه تا از صفاتت؟

خوش بینم ، زودرنجم ،اندکی سر به هوا

18-اگه میتونستی هویتت رو عوض کنی ، دوست داشتی جای کی باشی؟

جام خوبه فعلا :)

19-الان..از چی ناراحتی یا چی اذیتت میکنه؟ 

هنوز عرق امتحانا خشک نشده کلاسا شروع شدن.

20-به چی اعتیاد داری؟

فکر کنم بستنی

21-اگه میتونستی یه جمله بگی که کل دنیا بشنوه ، چی میگفتی؟

عزیزانتون رو بغل کنید ^_^

22- پنج تا چیز که خوشحالت میکنه؟

•شنیدن اینکه "برات یه بسته اومده" یهویی و بی اطلاع من باشه (یعنی به سفارش خودم نبوده باشه)

•لرز بعد خوردن بستنی تو هوای سرد

•وقتی چیزی رو برای اولین بار درست میکنم و خوب درمیاد

•وقتی خنده یه نی نی رو میبینم.

•شنیدن اینکه "شما آخرین نفری هستی که بهش نون میرسه". حس نجات یافتگی خاصی داره
23-اگه میتونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت میکردی؟

مطمئن راهتو انتخاب کن

24-چه عادتا/رفتارایی دارین که باعث آزار بقیه ست؟

اینکه یهویی حوصله حرف زدن ندارم و ساکت میشم.

25-صبحا اگه مامان/بابات بیدارت میکنه چجوری اینکارو انجام میده؟

بیدارم نمیکنن اغلب 

اما قبلا اینجوری بود که بابام هر یه ربع میومد بالاسرم و یادآوری میکرد که مگه نمیخواستی فلان کارو بکنی

26-کراشاتون تو مدرسه؟ (با ذکر جزئیات)

اون موقع نمیدونستم بهش کراش میگن :|

27-تا حالا شده به یکی اشتباهی پیام بدین و دردسر بشه؟

اره چند وقت پیش به یکی از پسرای کلاس بابت سوال امتحان توی تلگرام پیام دادم و بعد متوجه شدم که چه سوال بیهوده ای جوابش دقیقا توی جزوه اس بعد اومدم پیامم رو پاک کنم اشتباها فقط برا خودم پاک کردم و مجبور شدم بحث رو ادامه بدم.(از غالب پسرای کلاسمون یه رفتارایی دیدم که دیگه دورشون رو خط قرمز کشیدم)

28-یه جمله تاثیرگذار برا مخ زنی؟

ندانم =/

29-چه فرقی بین شما تو فضای مجازی با اونی که تو واقعیت هستین وجود داره؟

تو واقعیت خجالتی و رسمی تر و یکم بالغ تر به نظر میام.

30-یه دروغی که اینجا ب ما گفتین؟

فکر نکنم دروغی گفته باشم.

31-تو بیان چندتا اکانت دارین؟

یدونه

32-اولین دوستتون تو بیان؟

نمیدونم ، چه حد روابط رو تو فضای وبلاگی دوستی حساب کنیم؟؟

33-چند بار تو وبتون ** ناله گذاشتین؟ 

اوایل همش ناله بود بگمونم.

 

 

به دعوت بهار عزیز 

و دعوت میکنم از بزرگواران پرواز، پسر کر، آیاسر ،busymind ، فسفریک اسید، سوفی آفتابگردون ، رها (مقطعات) ،جناب ساربان که نیست شدن و باقی جمع که چالش رو شرکت نکردن

پ.نون: سه بار نوشتم اما یادم شده بود متن رو ذخیره کنم :/

۲۳ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۲۵ ۲ نظر ۰

میم مثل من از الان دغدغه تو رو دارم.

این چالش قدرت گرفته از بلاگردونه  و به دعوت جناب رحمانی مینویسم.

 

 

فرزند دلبندم
امروز دخترخاله های مامانت اومده بودن خونه مامان بزرگ، فاطمه گله کنان اومد به مامانش گفت: مامااان نگاه کن رضوانه با دخترخاله دوسته و به من از اون آدامس های الکی شون نمیدن بعد مامانش دستش رو به سمت دختر شاکی اش اورد و گفت بیا این آدامس الکی برای تو و فاطمه دست مامانش رو رد کرد و کفت نه این آدامس شبیه اون آدامسا نیست و قهر کنان رفت یه گوشه نشست.
فرزند عزیزم میبینی چقدر دنیای کودکانه تو حساسه و من از دیروز که درباره تو فکر میکنم ، نگران تربیت و رفتار تو ام و  همش دارم با خودم میگم که این کارو نکنم و اونکار رو بکنم. انقدر حواسم به تو بود که موقع جارو کردن، جارو برقی محکم به لبه میز خورد و رنگش پرید و پیش مامان بزرگت شرمنده شدم، از الان بهت بگم که اگه بخوای رابطه من و مامان بزرگت رو خراب کنی کلاهامون تو هم میره.
جوونه ی وجودم از همین الان که دارم به روز های وجود تو فکر میکنم یه عالمه ذوق میکنم و چشمام قلبی قلبی میشه. فکر کردن درباره تو با اون دستای کوچولو یا اون گام های ریزه میزه ای که برمیداری برای همه شب بیداری هایی که قراره به خاطر تو تحمل کنم یا نگرانی های برای تو اینکه با کی دوستی؟ کجا میری؟ چی کار میکنی؟ برای همه اش مشتاقم.
شکوفه امیدم لازمه بهت بگم که مادرت از همین الان داره درباره تربیت تو فکر میکنه و یه عالمه سناریو تو ذهنشه که تو چه موقعیتی چی بهت بگه مثلا ؛
وقتی لیوان مورد علاقه مامان رو شکستی چی بهت بگم 
یا وقتی با دوستت دعوات شده و با هم قهر کردین چی کار کنم.
یا وقتی تو خیابون برای خرید یه اسباب بازی پاتو زمین میکوبی و گریه میکنی ، چجوری قانعت کنم.
موقعی که تو مدرسه نمره کمی میگیری باید چه جوری بهت انگیزه بدم.
چجوری در باره دوستات و بیرون رفتنات راهنماییت کنم.
و یه عالمه چیز دیگه....

 

نور چشمم تربیت تو مهمترین نگرانی من خواهد بود اما اینکه من چجوری باشم چالش اولی تر و بزرگتریه.

مثلا فکر کن در حالی که خودم در برابر سختی ها و شرایط دشوار گله و شکایت کنم و آخر هم شونه خالی کنم چطور میتونم تو رو به صبر و مسئولیت پذیری راهنمایی کنم

یا وقتی خودم نتونم به اندازه ۲۰ دقیقه از یه مسئله حرف بزنم چطور میتونم تو رو به فرهیخته و آگاه بودن تشویق کنم.

یا وقتی ....

 

دلبندم هر چند الان دارم برای تربیت خودم گام بر میدارم اما تاثیرش روی آینده تو بیشتر خواهد بود.

 

 

پ.نون: کودک زاده نشده من یه عالمه برنامه برات دارم :)

 

 

۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۳۱ ۲ نظر ۰

اصل خویش

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ***  باز جوید روزگار وصل خویش


قرار نیست که بگم الان دیگه سیر الی الله و راه کمال رو در پیش گرفتم. نه قضیه خیلی ساده تره، قضیه ای که همین الان متوجه اش شدم.


شاید بشه گفت اساسا آدم کم حرفی نیستم و نبودم،همیشه برای هر موقعیتی یه عالمه حرف تو سرم داشتم. اما همین "همیشه" حرف هام رو بروز نمیدادم ، شاید چون میترسیدم قضاوتم کنن یا اینکه به حرفام توجهی نکنن یا غیره.
مثلا میخواستم فارغ از اینکه بقیه راجع به حرفام چی میگن بیانشون کنم. حدودا دو هفته ای هم موفق بودم اما باز برگشتم سر جای اولم شدم یه آدم رسمی که جز در مواقع لزوم دهن باز نمیکنه. شدم همونی که بودم. 

دوست دارم یه کَس جدید باشم...

 

 

تا حالا براتون اتفاق افتاده که علی رقم تلاش هاتون برای ایجاد یه شخصیت بهتر و جدید، برگردید سر جای اولتون و بشید همونی که بودید؟

۱۹ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۴ ۴ نظر ۰

ابی بَلْتَعِه های نادان

ای حاطب ابن ابی بلتعه نادان! خیال نکن اگر حالا اینجا یک کمکی به آنها کردی، فردا پاس کمک تو را می دارند. نه به خدا. کمکشان کردی، بیشتر بر تو مسلط می شوند. کمکشان کردی، بیشتر دست ظلم و جور را بر روی تو می گشایند.《یَکونوا لَکُم اَعداءً》دشمن شما خواهند بود. 《وَ یَبسُطوا اِلَیکُم اَیدِیَهُم وَ اَلسِنَتَهُم بِالسّوءِ》دست و زبان خود را به بدی بر روی شما می گشایند. دستشان را می‌گشایند، شما را بیشتر تحت فشار قرار می‌دهند. زبانشان را به بدی به روی شما می گشایند،شما را تحقیر می کنند، شما را به حیثیت و شرافت می‌کنند. شما را به عنوان یک انسان قابل نمی شناسند. حالا داری کمکشان می‌کنید،خیال نکنید این کمک‌ها به دردتان خواهد خورد. 《وَ وَدّوا لَو تَکفُرونَ》فردا اگر بر شما مسلط بشوند، همین یک ذره عقیده قلبی را هم نمیگذارند شما نگه دارید، دوست میدارند که شما کافر بگردید. خیال نکنید که آزاد و راحت می گذارند شما مسلمان بمانید و به وظایف اسلامی تان عمل کنید.

 

۱۸ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۵۶ ۵ نظر ۰

سلبریتی

 

 

چه حرفای قشنگی میزنه....

کو گوش شنوا؟؟؟

 

پ.نون : توی کانال تلگرامی  اقای حداد‌پور جهرمی ویدئو کاملتری موجوده. اون رو هم ببینید.

۱۷ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۴۱ ۶ نظر ۰

۱۵ بهمن_ تولد مامانتون مبارک...

امروز با اینکه هیچ امتحانی نداشتم صبح علی الطلوع بیدار شدم و تا ویندوزم بالا اومد گفتم اِهههه زشته که تولد مادر سادات رو به پسرشون تبریک نگیم.
صبحونه خورده نخورده راه افتادم سمت خونه شون.
به قسمت اذن دخول نرسیده فرش پهن کرده بودن تا اون سر.
خب شبای قدر هم حرم رو مفروش میکردن اما این دفعه خیلی فرق داشت. یه سری فرشای طرح جدید اضافه شده بودش. انقده حرم خوشگل شده بود.

اولین دفعه بود که انقدر با امام رضا خودمونی بودم.راه به راه میگفتم وایییی امام رضااا چقده خونت خوشگل شده، تولد مامانت مبارک باشه.
انقدر نگاهام ذوق ناک بود که حدس زدم خانومه که اون جلو تر نشسته بود با خودش میگفت این دختره دفعه اولشه میاد حرم و حسابی بالابالا ها سیر میکنه‌. 

 

 

پ.نون: اینکه بگم به یاد همتون بودم شاید جمله خیلی درستی نباشه اون لحظه انقدررر محو تماشا حرم شده بودم که به یاد خودم هم نبود.یاد اون جمله دامنم از دست برفت افتادم.


 

عصر رفتیم خونه خاله دیدن عزیز جون. عزیز فلشش رو داد بهم و گفت عکسای قدیم آقاجونه ببر خونه ببین. منم گفتم باشه میبرم ولی فردا پس فردا خودتون بیاید دنبالش. عزیز حسابی خندش گرفته بود. 
امیدوارم وقتی میاد دنبال فلشش یه دو سه هفته ای پیشمون بمونه. 

 

 

پ.نون: به عنوان اولین روز پس از امتحانات خیلی خوب بود.
یکی از خاصیتای امتحان داشتن همین خوش گذشتن های بعدشه.

۱۵ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ۱۲ نظر ۰

۱۴ بهمن _ امتحان آخر،ختم الخرابیات

این پست یه روز نوشته که نتیجه اخلاقی هم نداره.

 

امروز عملا فاجعه بود امتحان اول،همونی که استاده منابعش زیاد بود و ۴ نمره پروژه رو ازش کم داشتم، به نظر خودم خوب بود ولی به شدّت کم شده بودم که فکر کنم پاس نشم. 
اعصابم خرد شده بود که این چه وضعیه مگه قرار نبود که هر کی تلاشش رو کرده و به خدا توکل کرده نتیجه امر خوب بشه...
به قول آقای "پسر کر" امتحانای خدا دائمیه.
وقتی عصبانیتم دو برابر شد که فهمیدم امتحان دوم لغو شده و افتاده برای اسفند ماه!!! (از اولش باید حدس میزدم که با این ترمکا نمیشه درس برداشت و آسوده بود)
یعنی اون همه وقتی که من دیروز سر این درس گذاشتم همش پررر و اینکه میتونستم اون تایم رو بزارم برا امتحان اول :((( 

وقتی فهمیدم امتحان اول چقدر نمره ام بد شده، رفتم تو سایت که ببینم میشه حذفش کنم که دیدم نه خیر برا حذف اضطراری خیلی دیره.
گفتم برم به استاده بگم که لطفا لطفا منو بندازه که ترم بعد بتونم دوباره این درسو بردارم،خدایی نمره ۱۰ خیلی معدل رو جابه جا میکنه. بعد گفتم اون همه درباره پروژه باهاش صحبت کردم هیچی به هیچی،اینو که دیگه عمرا کاری بکنه. پس بهتره سنگین رفتار کنم بزارم هر چی اتفاق افتاد با همون پیش برم. 

خلاصه با ذهنی آشفته و خشمگین رفتم خوابیدم که یکم ذهنم آروم بشه. 

از خواب که بیدار شدم گفتم: ریحون بیا پیتزا درست کنیم.
دیگه ادامه روز به طور خوبی پیش رفت و همه گند زدنای صبح رو شست و برد.

 

۱۴ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۴ ۴ نظر ۰