گاوگیجه ی درونی

۴ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

دو راهی

ادامه مطلب...
۲۲ تیر ۰۱ ، ۱۸:۱۳ ۶

OSCE

این پست فقط شرح وقایع آزمون فاینالیه که خیلی بابتش نگران بودم.

ادامه مطلب...
۱۵ تیر ۰۱ ، ۱۲:۳۷ ۳ نظر ۱

میترسم که دوباره بترسم.

حالت گوساله ای را داشت که ناگهان شعور پیدا کرده و فهمیده باشد که مادرش گاو است واز خودش بیزار شده باشد.

خداحافظ گاری کوپر

 

از اون روزی که یکی از نرس های ccu بهم گفت اینجا بمونی تهش میشی مثل ما، یه برنامه خوب و درست برای آینده ات بریز، از اون روزه که خواب درست حسابی ندارم. صبح ها ساعت سه و نیم بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره. دائم تو فکرم که چی کار باید بکنم.

تو همین بحبوحه آزمون فاینال یه سریال جدید شروع کردم که اسمش سلول های یومی هست. یه قسمتی از سریال اینجوری پیش میره که دختره که سی و خورده ای سالشه تصمیم میگیره به آرزوی دوران کودکیش که نویسنده شدنه جامه عمل بپوشونه و از کارش استعفا میده. یه شب با یکی از دوست های قدیمیش میره شام و اونجا دوستش سرزنشش میکنه که چرا همیچین کاری کرده. چرا اون شغل خوب رو رها کرده و فکر کرده میتونه تو این سن یه حرفه جدید دست و پا کنه و باهاش زندگیش رو بگدرونه. بهش میگفت تو دیگه یه دختر جوون پر شور نیستی که بتونی کار جدیدی رو شروع کنی و یا اینکه کارفرما ها با رغبت بخوان تو کاری استخدامت کنن باید از این خواب خوش که هر موقع که بخوای میتونی یه تغییر بزرگ تو زندگیت ایجاد کنی و بعدش هم بتونی از پس عواقبش بر بیای بیدار شی.

خیلی حرف هاش درست و عاقلانه بود.

چرا اینو تعریف کردم؛ برا اینکه چند شب پیش تو خونه بحث کار و حرفه و آینده ستاره درخشان خونه خواهر کوچیکم شد. من تو جمع گفتم که دیگه گذشته اون زمان که میگفتن شغل دولتی رسمی خوبه حداقل مطمئنی یه آب باریکه ای داری و مامان در واکنش به حرف های من گفت عارفه خوبه که انقدر مطمئن و امیدوار حرف میزنی اما جامعه براش این چیزا مهم نیست. میدونم که دوست داری با لذت کار کنی و هر جایی و هر وقتی کار نکنی اما حرفه تو پذیرای این حرف ها نیست و باید امنیت شغلی آینده ات رو هم در نظر بگیری.

 

رفتم و مقدار جزیی در باره اینجا کار کردن و یا یه کشور دیگه کار کردن تحقیق کردم و از خودم بیزار شدم. از اینکه اگه من قصدم اینجا نموندن بود میتونستم همون روز اول برم و همون موقع هم میدونستم اینو ولی ترسیدم. ترسیدم از گفتنش و از تجربه کردنش و الان هم میترسم که دوباره بترسم. دقیق یادم نمیاد که چه فعل و انفعالاتی اون موقع در من رخ داد اما مطمئنا یه چیز مهم بوده که منو از این تصمیم باز داشته و نگرانم که دوباره تو همون مسیر بیفتم، نگرانم که انتخاب اشتباهی کنم چون وقتی به اشتباه بودنش پی ببرم دیگه یه دختر جوون پرشور و انگیزه نیستم که بتونم برگردم و دوباره شروع کنم.

۱۱ تیر ۰۱ ، ۰۹:۱۳ ۳ نظر ۰

آخرین روز

آدم صبح که از خواب پا میشه چقدر با خودش فکر میکنه که امروز اخرین روزه؟
هیچی

 

اما امروز به طرز غیر منتظره ای اخرین روز بود.
اخرین روزی که با کوله به پشت و روپوش به دست از در بیمارستان رد شدم.
اخرین روزی که میتونستم به بیمار بگم "برو از پرستارت بپرس"
آخرین روزی که اجازه داشتم برم تی تایم بدون اینکه نگران انسان روی تخت باشم
آخرین روزی که ...

 

 

احساس سبکی و شادی و نگرانی میکنم.
خوشحالم که تمومش کردم و نگرانم که بعدش باید چی کار کنم.
حس میکنم بار بزرگی از روی دوشم برداشتن و بعدش بهم گفتن برو به سلامت.

 

امروز یه عالمه حس های مختلف رو تجربه کردم.

که مهمتر از همع این بودکه امروز ترسیدم. چون فهمیدم که دیگه واقعا به جز خودم کسی نیست که کمکم کنه و باید به تنهایی با واقعیت زندگی رو به رو بشم.

باید تنها کار کنم. پول در بیارم. در برابر حرف ها وایستم و امیدوار کنم خودمو.

 

 

پ.نون: آخر هفته ی بعد آزمون فاینال رو میدم و بعدش باید برم دغدغه های جدید جور کنم.

۰۸ تیر ۰۱ ، ۲۱:۳۷ ۱ نظر ۰