گاوگیجه ی درونی

۱۰ مطلب با موضوع «به افتخار این بازیکن» ثبت شده است

افرین

گاهی آدم همه ی همه ی همه ی توانش رو جمع میکنه که اشکی از صورتش نغلته
که فقط لبخند داشته باشه رو صورتش، گه صورتش رو با سیلی سرخ نگه داره
هنوز به اون حد نرسیدم اما بعضی روزا آدم همه تلاشش رو میکنه که فقط زنده بمونه
به افتخار این بازیکن که امروز رو سر کرد

۱۱ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۵۷ ۲ نظر ۱۵

تو مثل شاه بیت یه شعری

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳ تیر ۰۲ ، ۲۳:۰۱

هنر ارتباطات میان همکاری

دلم راصی نمیشد که اخر اردیبهشتی پست نذارم و از طرفی هم فرصت نکردم جمع بندی اردیبهشت و به طور شایسته ای بنویسم.
انقدر که چیز میز برا گفتن دارم که نوت های گوشیم گیگ به گیگ داره پر میشه.


خلاصه که روز های اخر اینجا بودنمه و من دیشب فهمیدم که باید یه به افتخار این بازیکن بگم، چون  فراتر از تصورم توی ارتباطات بین همکاریم عمل کردم.
نمیدونم به خاطر روز های اخر و بی پروا بودنه یا نه. اما با همکارای شب کار که مدت بیشتری در ارتباط بودم، خیلی خوب و راحت تر از قبل هستم و حرف میزنیم و من خیلی موضوع گم نمیکنم وخجالتی نیستم و اینا.
البته هنوز تا پختگی رابطه خیلی فاصله دارم اما خب همینقدر هم عالی بوده خصوصا شب قبل که فکر میکنم گل سر سبد برقراری ارتباط ها بوده.
نکته سخت ارتباط برقرار کردن برای من اینا بودن
اینکه طوری رابطه و گفتگو باشه که هم حدود همکاری حفظ بشه و هم خیلی نزدیک و صمیمی نشه.
گفتگو ها بی‌طرفانه باشه
گفتگو ها سمت خاله زنک بازی ها و غیبت کردنا پیش نره
خیلی غرغرانه نباشه
از حقوقم با رعایت احترام ها دفاع کنم و زیر بار حرف زور نرم که این مورده خیلی سخت بوده چون ادم تازه کار معمولا اینجور توی ذهن ها جا افتاده که باید خیلی انعطاف پذیر باشه.
گل سر سبد اینها به نظرم اینه که نه سیخ بسوزه و نه کباب

برای تکمیل این پست فاخر بگم که یه سری اصول ارتباط رو برای خودم سرلوحه قرار دادم که احتمال بالا به درد شما هم بخوره.
۱. خودتو بدون ساسنور معرفی کن
۲.درخواست های معقولت رو مطرح کن
۳.درخواست های نامعقولشون رو با دلیل منطقی رد کن
۴. با مخالفت های نامعقول درست و منطقی برخورد کن
۵. احساسات مثبت و منفیت رو به شیوه مناسب ابراز کن
۶. حقوقشون رو به رسمیت بشناس
۷.آغاز، ادامه و پایان گفتگو هات موثر باشه

 

 

شاید اینا یکم خشک باشن و حتی به تغییر نیاز داشته باشن اما خب فعلا به کار میبندیم تا وقتی ماهر تر شدم درشون تغییراتی رو ایجاد کنم.
در پایان همه ایناها اون چیزی که فکر میکنم مهمه اینه که ادم حرف دلش رو به شیوه مناسب بگه و به نتیجه مورد نظرش برسه.

و خصوصا توی ارتباطات بین همکاری اون هم وقتی که تو عضو جوون تیم به حساب میای یادت باشه زیر بار حرف زور نری و با زبان چرب و شیرین خواسته ات رو بگیری.

 

خلاصه که یه دست به افتخار این بازیکن بزنید :)

۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۲۳ ۴ نظر ۱۲

فروردین صلح جو و مهربونم

وقت و حوصله ام نشد که بیام اینجا بگم ۱۴۰۱ چجور گذشت.

اما اومدم بگم که فروردین چجور گذشت.
فوق العاده عالی بودش. ماه رمضون بود و چی از این بهتر.
درباره شیفت هام بگم که ماه های قبل میگفتم که وای من چجور این مدلی پیوسته و بدون روز استراحت شیفت وایستم و حالا میبینم که ماه رمضون رو روزه گرفتم و حتی سر کار رفتم. ادم گاهی حتی توی فکرش هم نمیبینه که از عهده ی یه کاری بر بیاد اما میبینه که بله تونسته. و بله من تونستم اما خداوکیلی اگه کمک های خانواده نمیبود کار سخت میشد برام. چه کمکی؟ همینکه توی این ماه انتظارت والد فرزندیشون رو در حداقل نگه داشتن بزرگترین کمک بوده برام.


خلاصه که فروردین من اروم و صلح جو بودش. فروردین مهربونم؛ اولین ماه سال انقدر خوب بوده و من برای امسال خیلی امیدوارم.

 

این ماه تقریبا شب در میون من مدیتیشن داشتم و قابل قبول بود. یه چند نوع از مدیتیشن ها رو هنوز انجام ندادم و باید برای یک بار هم که شده امتحانشون کنم خصوصا اون دسته affirmation ها. بین اینایی که انجام دادم اون تمرینات تنفسی از همه بهتر بودن و اون دسته از تمرینات که انقباض و استراحت عضلانی داشت هم بد نبود.


امروز صبح یه بار رفتم باشگاه و فهیمه نبودش و اون دختره ای که بودش گفت فهیمه روزای زوج میاد و مگه تو شماره اش رو نداری؟ خب باهاش هماهنگ کن دیگه. منم گفت اره باید همین کارو کنم. برگشتم خونه. ادم وقتی یه تصمیم سخت میگیره باید در جا عملیش کنه وگرنه بشین تا دوباره تو حسش بیفتی. اومدم خونه. رو مبل لم داده بودم و غرق فضای مجازی،به فهیمه پیام دادم و گفت الان تا دو ساعت دیگه باشگاهه. یه تشر به عارفه زدم و از روی مبل بلندش کردم و دوباره اون مسیر رو رفتیم و تادا، این ماه باشگاه به برنامه ام اضافه شد :)) بهت افتخار میکنم عارفه.


از اونجایی که احتمال نمیدم تا دهم این ماه ازدواج کنم و کارت های عروسی رو شخصا پشت نویسی کنم، عصری دارم میرم چرخ سردوز بگیرم و باقی ماه رو باید حسابی صرفه جویی کنم چون قصد دارم یه عینک افتابی طبی هم بگیرم و خدا کنه که زود تر اضافه کاری ها رو واریز کنن وگرنه خیلی زشت میشه اوضاع.

 

برنامه شیفت های ماه بعدم مایوس کننده است و من nonstop شیفت دارم و به معنی واقعی کلمه بدون تعطیلی هستش. اما به افتخار این بازیکن که خیلی بزرگ شده و رشد کرده و بابت برنامه زشت این ماهش فقط ده دقیقه غصه خورده و عصبانی شده و بعدش بلند شده و گفته قو علی خدمتک جوارحی و خلاص. اگه میگی این چجور افرین گفتنه وقتی باز هم بدخلقی کرده، باید بگم برای عارفه ای که ماه اول تا اواسط ماه اشک تو چشماش داشته این خیلی پیشرفته.

 

از اواسط این ماه یه سری اتفاقا افتاد که حتمااا باید بنویسمشون. باید اون غلیان احساساتم، اون شوق و ترس همراه با هم، اون همه فکر و خیال رو بنویسم. میدونم که اگه اون اتفاق خوشایند نیفته هم من میزنم زیر گریه و نا امید میشم و میگم اینم شانسه که من توی زندگی دارم، **** تو این زندگی. خیلی دلخور میشم اما میدونم یه چالش عاطفی خوبی خواهد بود و من بزرگتر میشم. علی ای حال شکر.


برنامه ام برای اینده خیلی واضح تر شده قراره بخشم رو عوض کنم. گرچه نگفتم اما الان میگم چون معمولا ادم مردم ازاری نمیاد که این پست رو تا اینجا بخونه، خلاصه که بخش عفونی کار میکنم و میخوام زودتر جا به جا بشم چون توانایی تحمل اضطراب " یه وقت فلان مریضی رو نگیرم و بد تر از اون خانواده ام نگیرن" رو نمیخوام تحمل کنم. خصوصا که داره کیس های بیماری تب کریمه کنگو میان و خیلی وحشتناک میشه اوضاع. همینجوریش با کوید ها و سل و موکور بد بوده. اره دیگه خیلی برنامه ام واضحه و به‌به.

 

ماه قبل خودمو با گوشی خفه کرده بودم، خودم که نه چشمام رو داغون کردم، انلاین فیلم میدیدم، تلگرام، وبلاگ و غیره. این ماه باید درستش کنم وگرنه با چشمام خداحافظی کنم. باید گوشی رو حذف کنم کم‌کم اما خب باید یه روتین ساده جایگزینش کنم که به اندازه کافی جذاب باشه و در عین حال به تکنولوژی نیازی نداشته باشه. برای کم کردن اعتیاد به گوشی چه پیشنهادی دارید؟

خیلی زیاد و پراکنده شد، دیگه بسه :)


۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۵۲ ۹ نظر ۱۰

به افتخار

به افتخار این بازیکن که علی رغم خستگی زیاد شیفت ۱۲ ساعته روز قبلش از رخت خواب دل کنده و رفته کلاس خیاطی و فهمیده کلاس کنسله و خبرش به دستش نرسیده.
جرئت مندانه وایستاده که نه خب حالا که اومدم باید این شلواره رو بدوزم و بعد برم. وابستاده و دوخته و مربی گفته اوکی من خرده کاریاشو میکنم تو برو یه روز دیگه برات جبرانی میزارم.
و بعد رفته ساعتش رو تعمیر کرده، قرصاشو خریده و لباس خریده و بعدش رفته بیمارستان و فرم "خدا کنه مریض ایدز نداشته باشه" رو داده دفتر پرستاری و اومده خونه عصری هم قصد کرده بره پارچه بخره چون مامان خونه نبوده و حوصله خونه بدون مامان رو نداشته. ولی نرفته و الان هم سعی داره بقبولونه امروز به اندازه زیادی عالی عمل کرده و یه پارچه نخریدن نباید نتایج قبلی رو خدشه دار کنه.

 


تازه شم صبحی باز با پیام هد نرسش رو به رو شده و جواب نداده.
البته اینکه جواب ندادم از روی بی‌توجهی و خب به شونه چپم نبوده. فقط شرمنده بودم و جوابی برای دادن نداشتم. اره دیگه کارم اشکال داشته و سهل انگاری کردم دیگه چی بگم خب.
گاهی واقعا میمونم که چطوره که انقدررر از کارای من اشکال در میاد. پرونده ها رو رندوم چک میکنن و این اشکالا در میاد که اوضاع واقعا جای کار داره و اگر هم که خب نه، مخصوصا پرونده های منو چک میکنن که از توش اشکال در بیارن که بازم جای کار داره دیگه.
با وجود اینکه وقتی با نصیحت های هد نرس مواجه میشم یکم ناراحت میشم اما در عمق وجودم احساس خوشحالی میکنم که جاییم که کارام مهمه و بابت بررسی کارم و اینکه "خب این نیروی جدید داره درست انجام میده یا نه" وقت گذاشته میشه.
 

 

پ.نون: اینو بگم این اشتباهاتی که میگم اشتباهات ثبتی ان، مثلا اینکه چرا فلان پرونده رو امضا نکردی یا چرا مهر فلانی رو پای گزارشت ضمیمه نکردی چرا با خودکار آبی نوشتی و از اینجور چیزا.

۱۶ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۱۵ ۶ نظر ۱۱

چون امروز اخرین روز دی ماهه

خب دی ماه پر حادثه من هم تموم شد

اول از هم اینکه یه دست به افتخار این بازیکن که شیفت لانگ بوده و مریض بدحال درد قلبی رو manage کرده بعد برگشته خونه و روپوشش رو شسته و زبان تمرین کرده.
ایده زبان جدید یاد گرفتن رو از وبلاگ خاطرات یک عدد الکی شاد گرفتم و سه روزی میشه که دارم اجراش میکنم، برنامه دارم که ادامه بدم اما حتی اگه نتونم هم خودم رو سرزنش نمیکنم چون یه تغییر جدید خوب و به موقع بود که منو به اندازه خوبی به شرایط خوبی رسوند.
من این ماه خیلی بزرگتر شدم، (هم ظرفیتاً و هم سناً) یکم اسون تر گرفتم و تو بخش نفرو تونستم روابط خوبی رو شکل بدم، با بعضیا جدی و با عده ای با شوخی و خنده، در هر صورت کار رو جلو میبردم و سعی میکردم خیلی به خودم فشار نیارم، برا خودم یه عالمه که نه اما خب تقریبا خوب خوراکی خریدم و از دل خودم در آوردم. برنامه دارم ماه بعد رو هم همینجور پیش برم و خیلی به فکر پس انداز نباشم و سعی کنم محل کارم رو به یه جای لذت بخش تبدیل کنم، شده حتی با خوراکی :)
ماه بعد برمیگردم بخش قبلی و نمیدونم اوضاع اونجا چطور خواهد بود اما من خودم رو برای یه ماه اماده کردم چون ممکنه این تعویض بخش ها باعث شده باشه نتونم خوب با بخش قبلی سازگار بشم و یکم اولش کند پیش برم و سرزنش بشنوم و سختی بکشم، اما خوب میدونم که یک؛ اولین دفعه ام که نیستش با این چیزا رو به رو میشم و دو؛ میگذره.
این مدت انقدر کامنت های پر مغز ازتون دریافت کردم که همین الان دو تا عنوان پر و پیمون دارم و نیاز به وقت دارم که بشینم بنویسمشون، امیدوارم تا اون موقع ایده ها از سرم نپرن و انگیزه ام برا نوشتنشون کم نشه.
و این مدت که با اضطراب زیادی مقابله کردم هم تجربه های خوبی پیدا کردم که برای دوران های مضطرب بعدم خیلی به کارم میاد و قصد دارم بعد تر که وقت پیدا کردم درباره اش بنویسم.
کلاس خیاطی رو هنوز میرم اما از اینکه وقت نمیکنم بدوزم ناراحتم و از اینکه چشمام ضعیفتر شده ناراحت ترم و وقتی به این فکر میکنم که ممکنه به خاطر چشم هام لازم باشه خیاطی رو کنار بذارم ناراحت تر تر میشم، اما خوشبختانه اونقدر وقت ندارم که به این موضوع فکر کنم و بابتش غصه بخورم.
فردا شیفتم و تقریبا روزی هم نیست که شیفت نباشم، فردا قصد دارم که صبح زود بیدار بشم و قهوه بخورم ‌که خوابم نبره و بتونم کلک اون یه بسته چیپس توی کشو که تقریبا سه هفته شده اونجا منتظرمه رو بکنم.

 

خدایا برکت به زمان هامون بده :)

۳۰ دی ۰۱ ، ۲۲:۲۱ ۳ نظر ۹

به افتخار

به افتخار این بازیکن که صبح بلند شده رفته دندون پزشکی و فهمیده حقوق دو ماهش رو باید خرج دندوناش بکنه. عصری رفته کادو تولد بخره، شب هم رفته شیفت 

۱۵ دی ۰۱ ، ۲۰:۳۷ ۰ نظر ۳

روز دست و پاچلفتی بودنم

ادامه مطلب...
۰۷ دی ۰۱ ، ۱۸:۴۸ ۴ نظر ۴

من و نفرو

اول از همه اینکه یه دست به افتخار این بازیکن بزنید که صبح رفته بانک و پیامکش رو فعال کرده بعد هم رفته ملحفه خریده و دور دوزی کردتش و بعد هم رفته شیفت :))

امروز که رفتم بخش توی برگه تقسیم دیدم جلوی اسمم یه چیزی نوشتن که نمیتونستم بخونم. به همکارهام که داشتن درباره نمیدونم چی صحبت میکردن گفتم اینجا برای من چی نوشتن؟ نمیتونم بخونمش. همه گفتن نوشته نفرولوژی و منتظر بودن ببینن من چه واکنشی نشون میدم. منم اولش مات مونده بودم و گفتم دارین شوخی میکنین و گفتن نه باور کن و من گفتم جدی برم نفرو؟؟؟

اینو اینجا بگم که نفرولوزی یه بخشیه که همیشه کمبود نیرو داشتن از بخش ما نیرو گرفتن اما هر موقع که ما نیرو نیاز داشتیم، بهمون نیرو ندادن و دستمون رو گذاشتن تو پوست گردو. خلاصه اینکه هیچ کس دوست نداره بره بخش نفرولوژی چراییش را تا امروز نمیدونستم اما امروز که رفتم کاملا متوجه شدم.

با گام های استوار و حق به جانب رفتم به ملاقات ward‌ مون و گفتم جدی من باید برم نفرو؟ لبخند تلخی زد و گفت باور کن خود هدنرس گفته تو رو بفرستیم.

لحظه ای مکث کردم و گفتم دارین شوخی میکنین. من خودم اینجا به زور میفهمم چی به چیه حالا برم نفرو؟ گفتش هیچ اشکالی نداره دقیقا همینه، رفتی اونجا طوری باش که پشیمونشون کنی،‌ بگو نیرو طرحی صفر کیلومتری و کلی سوال بپرس. چشم امیدمون به تویه.

واقعا داشتن جدی جدی میگفتن این حرفا رو.

رفتم کوله ام رو برداشتم و جلو اسانسور دوباره برگشتم و گفتم جدی باید برم؟

و رفتم

و بگم که بهم نه تا مریض دادن، فاکینگ نه تا.

برای منی که تا الان ۴ تا رو به زور جمع میکردم نه تا دادن. اول شیفت سوپروایزر اومد و منم گفتم اوضاعو و اون هم به مسئول شیفت نفرو گفتش که کمکم کنه.

و بگم که چه کمک کردنی بود. هرجا میموندم میگفتن اشکال نداره انجامش نده بزار برا شیفت بعد.

خلاصه که خیلی بخش دیوانه کننده ای بود. نه از این نظر که شلوغ بودش و تعداد مریض ها بالا اتفاقا مریض هاشون نسبت به بخش خودمون کم کار تر بودن و وضعیتشون stable بود و خلاصه در برابر مریض های بخش خودمون خیلی خوب به حساب میومدن. مشکل این بود که فوق العاده بی نظم بود بخششون. ست پانسمان نداشتن. ترالی شون نقص زیاد داشت،‌ بعضی دارو ها رو کلا از داروخانه درخواست نکرده بودن و بعضی دارو های مریض هام موندش و مسئول شیفتشون گفت اشکال نداره بنویس شیفت بعدی انجام بده.

به معنی واقعی کلمه اونجا گاوگیجه گرفتم.

تازه یه رزیدنت کشیکی داشتن که فوق العاده روی اعصاب بود چپ میرفت راست میرفت میگفت دوستان عزیزم،‌ دوستان عزیم. هر موقع اینو میگفت دوست داشتم برم خفه اش کنم. رفتارش خیلی خوب بود که دوستانه بود و خیلی خودش رو نمیگرفت اما خب ادم باید یه مقدار حرفه ای هم باشه دیگه.

بعد ببین یه جوری بود که برنامه نیرو هاشون اوکی تر از ما بود ولی باز هم از ما نیرو میگرفتن. خب لعنتیا یکم برنامه هاتونو مناسب تر بنویسید که وبال گردن بقیه نشید. تازه یکی از کمکی هامون که قبلا یه ماهی اونجا بوده میگفته که میومدن نیرو های خودشون رو اف میکردن بعد از یه بخش دیگه نیرو میگرفتن،‌خلاصه خیلی کارشون بوقه.

امروز توی اسانسور داشتم به منشی بخشمون میگفتم که تا الان دعا میکردم که بخشمون نیرو جدید بگیره که شیفتامون یکم سبک تر بشه اما امروز که رفتم بخش نفرولوژی دعا کردم که اینا نیرو جدید بگیرن که ما رو نفرستن اونجا.

 

 

امروز چندین مرتبه خدا رو شکر کردم که موقع تعیین بخش، من رو نفرولوژی ننداختند. دیگه ببین چه اوضاعی بوده که من به این بخش خیلی خطرناک که هیچ کس نمیخواد بره رو به نفرو ترجیح دادم.

خدایا شکرت

۰۳ دی ۰۱ ، ۲۱:۲۳ ۷ نظر ۴

به افتخار این بازیکن

بعضی روز ها هستن با اینکه به برنامه ای که شب قبلش ریخته بودم نمیرسم اما در انتهای روز حس رضایتمندی میکنم. با خودم میگم "وای عارفه امروز چقدر فوق العاده بودی". شاید اون روز کار خاصی نکرده باشم و فقط یه کلاس رفته باشم. بعضی روز ها فقط به خاطر اینکه جرات کردم و فلان حرف رو زدم احساس شادی میکنم. بعضی روز ها واقعا شق القمر میکنم و بعضی روز ها فقط سعی میکنم زنده بمونم. چیزی که مهمه اینه که توی مشغله ها و درگیری های روانی و محدودیت زمانیم چه کار هایی کردم.

توی تلگرام یک کانال روزمره نویسی رو دنبال میکنم به اسم گلبو. گلبو گاهی مینویسه "به افتخار این بازیکن که امروز فلان کار رو کرده "

 

و من میخوام از این به بعد اگه این روز ها رو تجربه کردم بنویسم "به افتخار این بازیکن که ... " و نگهشون دارم برای روز هایی که احساس ناکافی بودن میکنم. برای روز هایی که فکر میکنم زندگی با من سر ناسازگاری داره و ما باهم آبمون تو یه جو نمیره و باید راهمو جدا کنم.

میخوام نگهشون دارم برای زندگی.

 

 

چراغ اول: به افتخار این بازیکن که امروز کلاس طولانی و خسته کننده و تکرار مکررات طرح رو شرکت کرد و با وجود خستگیش نگفت "همین یه امروز" و رفت باشگاه و ورزش کرد و برا خودش تخم مرغ و سیب زمینی اماده کرد و غر نزد.

۲۶ مهر ۰۱ ، ۱۸:۵۲ ۴ نظر ۷