شب عید علی هیچ تبریکی بهم نگفت

روز پرستار هم که شد پشت تلفن تبریک گفت و تو اینستا استوری گذاشت و برام کلیپی که درست کرده بود رو فرستاد.

عصر بعد اینکه از شیفت اومدم خونه به علی زنگ زدم که امروز رو زودتر بیا خونه روز پرستاره. گفت خیلی کار دارم و پروژه ام مونده و منم هیچی نگفتم. تو دلم اینجوری بود که لنتی مگه چقدر مناسبت توی سال داریم و بریم بیرون و جشن بگیریم و شادی کنیم که تو انقدر اون پروژه ها برات مهمتره. شب هم که دیر اومد خونه یه شاخه گل بهم داد و تبریک. گفتم کادوم کجاست؟ گفتش وقت نکرده بره چیزی بگیره و فقط گل گرفته.دروغ چرا ناراحت شدم و دلم شکست. میدونم علی من یادش نمیره کادو بگیره و توی روز های اینده جبران میکنه اما آدم باید هرچیزی رو به جاش جشن بگیره تا موقعی که ذوقش رو داره انجام بده. پس فردا که بریم بیرون و تو بگی این به جای اون روز پرستار یا هدیه ای ه بعدا میدی قطعا نو خوشحال میکنه ولی ذوق روز پرستار رو دیگه نداره برام.

 

 

من و چهار تا از جوجه طرحی ها توی بخش جدیدیم. میونه ی شیفت بود که یهو هدنرس یکی از بچه ها رو صدا کرد و گفت فلانی برو دم در کارت دارن. رفت و کی میتونست باشه. خانواده اش با دو سه تا دسته گل و باس گل و کادو و جعبه شیرینی اومده بودن سوپرایزش کردن. چون اولین روز پرستارش بود :/