گاوگیجه ی درونی

۱۳ بهمن_امتحان آخر،استرس آخر

 

امروزو تماما در حال درس خوندن بودم چون فردا دو تا امتحان داریم که یکیش اندیشه یکه :((
حسه ننه بزرگی رو دارم که با نوه هاش سر یه کلاس میشینه.
امتحان دیگه مباحثش خیلی خیلی زیاده و استاد هم از مجازی بودن سو استفاده کرده و فقط دو تا فایل اولش رو تدریس کرده باقی فایلا هم یا صوت و توضیح نداره یا کلا از دانشگاه های دیگه گرفته مثلا یکیش آیین نامه شهر سالم با ۲۰۰ صفحه، کاری از دانشگاه تبریزه!!!
جالبه بگم چون  عده زیادی از بچه های کلاس open book امتحان میدن اعتراضات بقیه درباره کم کردن منابع موثر واقع نشد.
علی ای حال با هزار بدبختی تمومشون کردم. امیدوارم که فردا هر دو امتحان رو خوب بدم. به عنوان امتحان اخر خیلی مهمه که نمره بالایی بیارم تازه حتی اگه نمره کامل هم بگیرم از امتحان ۴ نمره پروژه رو کم دارم.

 

 

۱۳ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۲۴ ۱ نظر ۰

یهویی همه چی سخت میشه.

امشب متوجه شدم مقاله ای که قرار بود ترجمه کنیم رو باید اخر دی ماه ارسال میکردیم. البته ناگفته نماند استاد نابخرد مقاله من رو ۶ روز مونده به پایان ماه دیده و تازه گفته توی واتساپ بفرستم.
حالا من دیرتر فرستادم و هیچ جوره قبول نمیکنه و میگه برو  پایان ترمت رو جبران کن اونم که چه همهههه اسلاید داره، تازه یه امتحان دیگه هم همون روز دارم.


شکایت کجا برم؟؟؟

 

خدایا ما ایمانمون ضعیفه و تازه یاد گرفتیم قدم برداریم، ما رو تو موقعیت هایی نذار که یه وقتی اون راه اشتباهو انتخاب کنیم

پ.نون: تازه مامان امروز داشت با لحن طعنه میگفتش که یکی از بچه های طرحی شون معدلش ۱۹ و خورده ای شده...

پ.نون: همیشه موقعی که عهد بر انجام یه کاری میبندم اوضاع یهویی سخت میشه.

پ.نون: خدا از این استادایی که خودشون دانشجو ان نصیب تون نکنه.

۱۲ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۳۶ ۴ نظر ۰

حس خوب

خیلی حس خوبیه که از خواب بیدار شی و بهت بگن یکی برات بسته فرستاده...
اونم از یه جای دوووور و از یه ناشناس....
و خیلی خوبتره که کتابی که میخواستی باشه...
کلا خیلی سوپرایز خوبیه 

شما هم امتحانش کنید. 

 

پ.نون: داشتم فکر میکردم شاید به خاطر غرغر های شبای قبله، حالا خدا میخواد یکمی واضح تر مهربونیشو نشون بده.
پ.نون:فکر کنم الان توی مودی هستم که دوست دارم نظرات باز باشه...
یعنی الان دمدمی مزاج شدم ؟؟

پ.نون: چقدر بیان اذیت میکنه....

۱۱ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۱ ۸ نظر ۰

حین الدرس

اینروزا که تب امتحانا داغه و همش پشت میز ام یه چیز جالب فهمیدم.
اگه وسط درس خوندن قلم رو زمین بزارم و رو یه موضوعی تمرکز کنم بعد از اتمام کشفیاتم مدادم رو گم میکنم و هر چی دنبالش میگردم پیداش نمیکنم. اما همینکه به روال عادی درس خوندن بر میگردم میبینم اِه مداد دستمه :| 

پ.نون:وقتی نا خودآگاهم انقدر همه چیز رو خوب یادشه، چرا سر امتحان خنگ بازی درمیاره؟؟
پ.نون ۲این چهار تا امتحان اخر خیلی روم فشاره....

۱۰ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۱۶ ۰

فراموش شده

خدایا؛ من به آنچه خیر است از سوی تو، به شدّت نیازمندم.

گاهی فکر میکنم بعضی نعمت ها و  فرصت هایی که خدا برای بقیه ایجاد میکنه جایزه ایه برای کارای خوبشون.
و من مثه یه بچه کودکستانی هستم که سعی میکنم یه عالمه کارای خوب بکنم تا فرشته مهربون براش جایزه بیاره ، یه حس غم خاصیه انگار خدا من یدونه رو یادش شده.

 

۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۴۲ ۰

نامه شماره(۱) به رییس دانشکده

آقای*****
رییس دانشکده******

این اولین نامه من به شماست. نه تنها خطاب به شما بلکه خطاب به همه کسانی که در دانشکده به عنوان مسئول منصوب اند.


چالش جزوه یا رفرنس
این ترم اولین ترمی نبود که اساتید در پاسخ به اعتراض به سوالاتی از امتحان که درس نداده بودند گفتند خب منبع امتحان رفرنس شماست.
اما این ترم فاجعه بار ترین ترم تا به الان بود.
این ترم اولین و تنها ترمی بود که میخواستم واقعا بر اساس دانش علمی عملی خودم به سوالات جواب بدم و نتیجه چی شد؟ با یه عده سوال مسخره غیر کاربردی مواجهه شدم که به عملِ (بر وزن "به قول") بعضی دوستان راحت میتونستی از گوگل جواب ها رو پیدا کنی.


طبق معمول استاد میگفتن منبع کتاب رفرنسه نمیگم فقط به جزوه خود استاد اکتفا کرد میگم استادی که میتونه بگه منبع رفرنسه که درس داده باشه و حالا باقی نکته های ریز رو  ارجاع بده نه اینکه هیچ مطلبی درباره موضوع نگفته باشه و یه راست به رفرنس ارجاع بده.اگه قرار به این بود که من خودم میخوندم به استاد نیازی نداشتم.


و البته بماند که قانونی مبنی بر اینکه چه مقدار از سوالات میتونه خارج از موارد تدریسی استاد باشه وجود نداره.


و مهمترین گله من از شما که میخوام سر بسته بمونه اینه که استادی شایستگی تدریس داره که بتونه دانشش رو به دانشجو بفهمونه و درست منتقل کنه و در زمینه تجربی و عملی  منتقل کنه و الا که هر دانش آموز دبستانی میتونه از روی متن بخونه.

 

 

با تشکرات فراوان

 

 

پ.نون :از اونجایی که ریش بنده همچنان گرو این دانشکده است نمیتونم فی الواقع همچین نامه ای بفرستم.

پ.نون: البته که دور از ادب و احترامه چنین خودمونی و بدور از تشریفات با رییس دانشکده حرف بزنم.

۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۴۲ ۰

خود تربیتی

داشتیم فیلم زیر پای مادر رو می‌دیدیم.
یه جا مامان رخساره به ستاره گفت:برو بیرون تا بیام سر فرصت موقعیت شناسی رو یادت بدم. و بعد دوباره ستاره و مامان رخساره هم کلام شدن و مامان رخساره به ستاره گفت: هر حرف جایی داره موقعیتی داره،یاد بگیر ستاره، یاد بگیر.(با لحن دعوا و تحکم بخونید)
یاد قدیمای خودم و مامانم افتادم که مامانم هر چیزی میخواست یاد بده فقط میگفت: باید این چیزا رو یاد بگیری دیگه، فلان سالت شده این چیزا رو باید بلد باشی.
در واقع مامانم بهم چیزی یاد نمیداد فقط بابت یاد نگرفتنش سرزنشم میکرد.
و من از اون موقع فهمیدم باید از این به بعد خودم یاد بگیرم، باید خودم خودمو بابت بعضی چیزا سرزنش کنم و باید خودم خودمو تشویق کنم.

 

۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۲۴ ۰

خرید های نخونده

حدود پنج ساعت میشه که دارم توی غرفه های نمایشگاه کتاب قدم میزنم.
هی یه کتابی رو بر میدارم و هی میزارم سر جاش.
چون همیشه یه عده کتاب از نمایشگاه میگیرم و تو قفسه کتابا دست نخورده میمونن.

به قول زهرا خانوم آدما یا کتب خون ان یا کتاب باز و یا کتاب خوار و من زمان تخفیفات نمایشگاهی به یه آدم کاملا کتاب باز تبدیل میشم، البته خب قصد خوندن کتابا رو دارم ولی خب یهو پیش میاد که خونده نشن دیگه.

بحث سر یدونه کتاب نیست بحث سر یه مجموعه ۱۰ جلدیه و من به شدّت برای خریدشون دو دلم. حتی توی اینترنت هم سایتی برای نظرسنجی خواننده هاش پیدا نکردم.

خواستم ربطش بدم به آدمایی که دور و برمون نگه میداریم و ندرتا باهاشون رابطه برقرار میکنیم.مثه کتابایی که فقط دوست داریم توی کتابخونه مون ببینیم و شاید هیچوقت نخونیمشون.

و ربطش بدم به زمانایی که گول کلمه تخفیف رو میخوریم و عقل از کله مون میپره و هر چی پیدا کنیم رو میخریم بدون اینکه نیاز داشته باشیم.

و ربطش بدم به یه سری چیزای دیگه ولی از اونجایی که خیلی دست به قلمم خوبه و نمیتونم مطالب رو کنار هم قرار بدم، خودتون یه رابطه قشنگ و ادبی با بقیه چیزا و البته متنم بر قرار کنید :))

 

 

 

 پ.نون :من مجبور به نوشتن روزانه هستم ولی شما اجباری برای خوندن ندارید. پس نظرات رو میبندم که سر دوراهی نظر ندم یا چی بگم نمونید :))

با تشکرات فراوان

۰۶ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۱۸ ۰

ضعف اطلاعاتی

امروز بعد ناهار نشسته بودم برنامه جهان آرا رو نگاه میکردم. موضوع برنامه دوران پسا ترامپ بودش با حضور آقای شهریار زرشناس. از هر جمله ای که میگفت من ۳ تا کلمه شو متوجه نمیشدم اما تا آخر برنامه رو نگاه کردم.
عصر قرار بود یه حجت الاسلامی بیان برای دورهم خوانی کتاب طرح کلی صحبت کنن. صحبتاشون پخته و مفید بودش و بیشتر از برنامه قبلی متوجه میشدم. اما وقتی به قسمت پرسش و پاسخ رسیدن و چالش های پیش اومده برای بقیه رو شنیدم فهمیدم یه جای کار میلنگه.
کلا امروز همه چی دست به دست هم داده بودن که بهم ثابت کنن خیلی زمینه اطلاعاتیم در وضعیت حداقلیه.
تا حالا انقدر به ضعف اطلاعاتی خودم پی نبرده بودم.
اگه صاحب فرزند هستید یا بعدا صاحب فرزند خواهید شد بچه تونو به درس و مدرسه محدود نکنید، براش از چیزای جدید و دغدغه ها و معضلات بگید. (نگید اینکه بچه اس چی میفهمه،شاید مطلب رو درک نکنه اما میفهمه همه چی به درس خوندن نیست). افق دیدش رو به اینکه در آینده دکتر مهندش بشه محدود نکنید. اجازه ندید وقتای خالیش رو تو فضای مجازی پرسه بزنه شما وقتاشون رو پر کنید. اجازه ندید شب ها تا دیر وقت بیدار بمونن.


اولین گام رو خودتون بردارید. 

پ.نون:برنامه جهان آرا رو ببینید.

۰۵ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۱۹ ۶ نظر ۰

هذا حَرامٌ شَرْعی

امتحان یه مقداری پیچیده بود چون استاد یه سری سوال از رفرنس آورده بود و منم که تمام تمرکزم رو گذاشته بودم رو جزوه خود استاد نتونستم جواب بدم. 

دانشگاه سر نمره دهی ها یه قابلیت خیلی خوبی به اسم "رو نمودار بردن نمره ها" داره که در واقع همون " به همه n نمره اضافه کردنه".
منم تا امتحانو دادم رفتم تو گروه گفتم لطفا به استاد بگید امتحانشون خیلی سخت بود لطف کنن رو نمودار ببرن نمره ها رو.
نماینده زحمت کش پیگیری کردن و فهمیدن نمره کامل هم داشتیم و امکان نمره اضافه کردن وجود نداره.
وقتی گفت نمره کامل من شاخ در آوردم. 

امتحان بعدی رو دیگه حسابی خونده بودم با اینکه سخت بود ولی نمره ام خوب شد.
بعد امتحان دیدم آقای فلانی به آقای فلانی تو گروه میگه:خوبه همه جوابا رو مثه هم زدیم چرا من از تو ۱ نمره کم تر شدم. یکی دیگه میگفت بچه ها به نظرم استاد ۲ دسته سوال داشتن ما ها که سوالامون باهم فرق داشت. بعد دیگه کم کم همه داشتن رو میکردن یکی میگفت من از گوگل همه رو زدم و جوابا رو راحت پیدا کردم اون یکی میگفت من از تو pdf استاد سرچ زدم.
اون لحظه منو میگی؛ میخواستم کله تک تک شونو بکنم. 

تایپ کردم اگه تقلب میکنید لطفا به حد پاس کردنتون قانع باشید و انتظار نمره کامل گرفتن نداشته باشید چون ممکنه یه نفر که براش امتحاناش مهمه به یکی دو نمره ارفاق نیاز داشته باشه.

 

هی من تایپ کردم و هی پاک کردم.
یکی از دخترا اومد گفت:مگه تو تقلب نمیکنی؟؟
منو میگی حساب کار دستم اومد که شاید از اون کلاس نزدیک ۶۰ نفر عده اندکی ان که تقلب نمیکنن. 

و کلا پیاممو پاک کردم دیگه :/

 

پ‌نون:نمیدونم این مهد بی فرهنگی کی میخواد اصلاح بشه.

پ.نون ۲: البته بنده هم مدتی تقلب میکردم ولی از وقتی یه بنده خدایی گفت "هذا حَرامٌ شَرعی" خیلی تحت تاثیرقرار گرفتم و بوسیدمش و از پنجره پرتش کردم بیرون.

 

۰۴ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۳ ۱۱ نظر ۰