گاوگیجه ی درونی

۵ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

sololearn

چند وقتی از تابستون رو که خیلی بیکار شده بودم تصمیم گرفتم یکم برنامه نویسی یاد بگیرم. اومدم دو تا اپلیکیشن نصب کردم یکیش همین sololearn و اون یکی Mimo. هر دو تا اپ برنامه نویسی رو یاد میدن. توی Mimo زبان برنامه نویسی پایتون و جاوا اسکریپت و HTML یاد میده و برنامه sololearn تنوع زبان های برنامه نویسیش بیشتره. 

من میخواستم پایتون پایه یاد بگیرم برای همین فقط از تجربه ام درباره همین مورد مینویسم.

 

 

برنامه Mimo خیلی اموزشش ساده و راحت بود اما به نسبت طولانی تر هم بود انگار که ریز ترین نکات پایه رو گفته بود کاملا راحت متوجهش میشدم و بعضی جا ها حس میکردم که منو خنگ فرض کرده چند بار میخواد این موضوعو تکرار کنه. تمرین هاش هم خیلی ساده بود و یه جوری بود انگار که خودش داره حل میکنه و ازت فقط میخواد که براش تایپ کنی. خلاصه اگه ادم صبوری نباشد یه مقدار براتون خسته کننده است.

و برنامه sololearn  فضای برنامه جامع تر و باز تر از برنامه میمو بودش و در رقابت بودی با افراد هم سطحت. اموزشش یکمی سخت بود یکی دو درس اول رو خوب توضیح میداد اما درس های بعدی نمیومد از ب بسم الله توضیح بده و فرض رو بر این میذاشت که خب تو این ها رو از درس و تمرین های قبلی کاملا بلدی، بعضی چیز ها رو هم باید خودت کشف میکردی و کسی برات توضیح نمیداد. دوره اش کوتاه تر بود و سریع تر چند تا کد اولیه و پایه رو یاد میگرفتی و میتونستی باهاشون تمرین ها رو انجام بدی که همین یه مقدار انگیزه بخش بود. تمرین هاش چالش بر انگیز تر بودن و بعضی جا ها واقعا لازم بود حسابی فکر کنی و بار ها کد بزنی و اشتباه بشه تا به نتیجه برسی. یه مشکلی که این برنامه داشت این بود که همه تمرین ها قفل بودن و برای باز کردنشون باید الماس جمع میکردی و میدادی. الماس هاش پولی نبود بلکه بر اساس مدت زمان اموزش و مداوم اموزش دیدن الماس بهت میداد. باز هم سخت بود الماس جمع کردن به طوری که تنها میتونستی از هر پنج شش درس یه درس رو تمرینش رو باز کنی. البته اگه اکانت پرمیوم میداشتی تمرین ها باز میبود. این برنامه یه خوبیه دیگه داشت این بود که در پایان هر فصلش یه پروژه داشت وباید انجامش میدادی. پروژه هاش دیگه الماسی نبودن :)) 

یه مزیت دیگه ای که داشت این بود که توی درس ها گوشه سمت راست یه گزینه کامنت بود که بچه ها اونجا اگه مشکلی داشتن یا توضیح اضافه تری میخواستن مینوشتن و بقیه کاربر ها هم جواب میدادن. همینطور برنامه یه صفحه داشت که مشکلاتت رو کامنت میکردی و یا یه کدی رو مینوشتی و ذخیره میکردی و با بقیه به اشتراک میزاشتی.

 

خلاصه اگه شما هم تا حالا به ذهنتون خطور کرده که یکمی برنامه نویسی یاد بگیرید یا همینکه یه کوچولو باهاش اشنا باشید که از کاروان تکنولوژی عقب نمونید؛ توصیه میکنم از این دو تا برنامه استفاده کنید.

برای دانلودشون سایت فارسروید رو پیشنهاد میدم اما بهتر هست که از سایت خودشون دوره ها رو بگذرونید و اپلیکیشن رو بیخیال بشید. 

 

 

پ.نون: من همین دو تا برنامه رو امتحان کرده بودم اگه دوستان شیوه دیگه ای رو تجربه کردن که موثر بوده معرفی کنن.

 

۲۹ مهر ۰۱ ، ۰۷:۳۸ ۴ نظر ۷

به افتخار این بازیکن

بعضی روز ها هستن با اینکه به برنامه ای که شب قبلش ریخته بودم نمیرسم اما در انتهای روز حس رضایتمندی میکنم. با خودم میگم "وای عارفه امروز چقدر فوق العاده بودی". شاید اون روز کار خاصی نکرده باشم و فقط یه کلاس رفته باشم. بعضی روز ها فقط به خاطر اینکه جرات کردم و فلان حرف رو زدم احساس شادی میکنم. بعضی روز ها واقعا شق القمر میکنم و بعضی روز ها فقط سعی میکنم زنده بمونم. چیزی که مهمه اینه که توی مشغله ها و درگیری های روانی و محدودیت زمانیم چه کار هایی کردم.

توی تلگرام یک کانال روزمره نویسی رو دنبال میکنم به اسم گلبو. گلبو گاهی مینویسه "به افتخار این بازیکن که امروز فلان کار رو کرده "

 

و من میخوام از این به بعد اگه این روز ها رو تجربه کردم بنویسم "به افتخار این بازیکن که ... " و نگهشون دارم برای روز هایی که احساس ناکافی بودن میکنم. برای روز هایی که فکر میکنم زندگی با من سر ناسازگاری داره و ما باهم آبمون تو یه جو نمیره و باید راهمو جدا کنم.

میخوام نگهشون دارم برای زندگی.

 

 

چراغ اول: به افتخار این بازیکن که امروز کلاس طولانی و خسته کننده و تکرار مکررات طرح رو شرکت کرد و با وجود خستگیش نگفت "همین یه امروز" و رفت باشگاه و ورزش کرد و برا خودش تخم مرغ و سیب زمینی اماده کرد و غر نزد.

۲۶ مهر ۰۱ ، ۱۸:۵۲ ۴ نظر ۷

سپاس و شکر خدا را که بند ها بگشاد

قبل خوندن پست لطف کنید برای آرامش روح پدر جناب چرنوبیلیسم فاتحه ای قرائت کنید.

 

 


 

یهویی همه چی خیلی خوب پیش رفت.

مهر شروع شده بود و من برای اولین بار اغاز مهر رو بیکار و بی هدف توی خونه نشسته بودم. خیلی جو خونه برام سنگین بود که احتمالا دلیل اصلیش خودم بودم. در حدی اذیتم میکرد که تقریبا هر روز رو به یه بهانه ای از خونه بیرون میزدم  و اغلب صبح ها برای اوقات پرکنی با برنامه سولولرن پایتون یاد میگرفتم و بگم که چقدر چالش برانگیز و صعب الیادگیری والبته شیرین بودش.این جمله در حدی اذیتم میکرد یه جوریه که انگار خیلی خیلی در عذاب بودم که خب اینجوری نبود و فقط "دوست نداشتم تو اون فضا باشم" بودش.

فکر کنم شنبه روزی بود که یهویی تصمیم گرفتم برم باشگاه ثبت نام کنم. اون روز انگار که برای اولین بار بود میرفتم باشگاه و تقریبا مضطرب بودم اما  feel the fear and do it anyway گویان رفتم و ثبت نام کردم و خدا رو شکر کسی نپرسید که تو که قرار بود سه هفته ای بری مسافرت و برگردی چی شد چرا نیومدی و این حرفا.

تازه خونه برگشته بودم و هنوز لباسام رو کامل عوض نکرده بودم که زندایی زنگ زد و گفت کلاس خیاطی خانوم فلانی پس فردا جلسه اولشه چون میدونستم خیلی علاقه داری گفتم بهت اطلاع بدم.

و ساعتی بعدش پیام اومد که برو کلاس توجیهی طرح رو ثبت نام کن که تو لیست قرار بگیری.

 

و بپرسم که چطور ممکنه سه تا از مهمترین مسائلت تو یه روز گره شون وا بشه. حدس میزنم دعای خیر یه نفری بوده. چون برای تک تک اینا من مدت ها درگیر بودم. برای طرح دو بار رفتم اداره طرح هر بار بهم گفتم صبر کنم. برای خیاطی دیر اقدام کرده بودم و دوره تابستون رو از دست داده بودم و معلوم نبود که خانومه دیگه بخواد هنرجو بگیره یا نه. و باشگاه هم که فقط هر روز عقب مینداختمش بنا به دلایلی.

 

 

سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد

میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد

به جان رسید فلک از دعا و ناله من

فلک دهان خود اندر ره دعا بگشاد

 

 

 

 

۲۱ مهر ۰۱ ، ۱۹:۴۰ ۲ نظر ۶

آغتشاشگر یا سرکوبگر

این چند وقت بارها شده که میخواستم درباره جو جامعه و سرکوبگر و معترص و اغتشاشگر، نظرم رو اینجا بگم. اما هربار دست به قلم شدم نتونستم انچه توی ذهنم بود رو به خوبی منتقل کنم.

که امروز به این شعر خیام بر خوردم؛

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از انکه بانگ آید روزی

کای بیخبران راه نه آنست و نه این

رباعیات حکیم عمر خیام

 

۱۲ مهر ۰۱ ، ۱۸:۴۶ ۳ نظر ۱۵

روابط ما با والدین مان

روابط ما با والدین مان معمولا پیچیده است. وقتی کودک هستیم ممکن است آنها را به عنوان بت تصور کنیم، اما هر چه بزرگتر می شویم آنها را هم مانند خودمان به عنوان انسان هایی ناقص می بینیم. در نتیجه هر دو والدین خود را برای نقص های اجتناب ناپذیرشان که اغلب اینطور هستند، قضاوت می کنیم و می بخشیم.

از هیچ تا همه چیز

هاوارد شولتز

 

گاهی تصمیم میگیرم که فلان خاطره از کودکیم رو برای مادر و پدرم بازگو کنم و بگم که اونقدرا هم که اونها فکر میکنن من زندگی آروم و دلخواه و بدون فشار روانی نداشتم. 

گاهی بیشتر دوست دارم فریاد بزنم دست از سرم بردارید و بذارید خودم تصمیم بگیرم که چی دوست دارم. این زندگی دوم یا جایگزین شما نیست که مدام تصمیم میگیرید و منو لای منگنه میذارید که "این بهترین کار ممکنه عارفه".

اما متاسفانه من هنوز موقع حرف زدن با مامان وبابام گریه ام میگیره و حرفم رو قورت میدم.

 تقریبا میشه گفت هر روز ان چنان فشار روانی رو توی خونه حس میکنم که تنها تصمیمی که به ذهنم میرسه اینه که برم از اینجا. گاهی انقدر اوضاع بی ریخت میشه که با وجود سختی های زندگی توی یه شهر دور و به تنهایی میگم باید این کارو میکردم.

اما هیچ کاری نمیتونم بکنم. نمیتونم اونا رو بابت انتخاب های گذشته شون سرزنششون کنم چون جای اون ها نبودم و نیستم. شاید اگر من هم تو شرایط اونها میبودم دقیقا همین تصمیم ها رو میگرفتم.

زمان هایی توی زندگیم وجود داشته که حس کردم بهترین والدینم به اندازه کافی خوب نبوده. اما چطور میتونم بگم که اونها والدین خوبی نبودن. فقط اینکه کاش میشد رابطه متفاوتی باهاشون داشته باشم.

۰۹ مهر ۰۱ ، ۱۲:۳۲ ۹