گاوگیجه ی درونی

۹ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

از سبک‌سَریت لذت ببر

 

 

لیوان آبی که  داری میخوریو از لبت فاصله بده و باقیشو روی زمین بریز 
همه کتاب ها رو پرت کن به سمت دیوار مقابل 
در حالیکه روی کاناپه نشستی و پفک دستته بپر هوا بزار پفک هات توی هوا بیفتن
دستت رو بزار گوشه سمت راست میز و تا سمت مقابل پیش ببر و همه چی رو بریز
امروز یکی از مسخره بازیا یا چالشا ی توی اینستا رو انجام بده و فیلم بگیر 

 

همه اینا رو قبل اینکه به ناتوانی برسی و شب گریه ات بگیره از اینکه نمیتونی مثه خود هفته پیشت باشی انجام بده.
ادب،احترام، حیا یا هر چیزی رو کنار بزار و فقط از این سبک‌سَریت لذت ببر. 

 

اگه جای خدا میبودم برای تنبیه قوم فلان میومدم لذت چیزای ساده رو ازشون میگرفتم مثلا غذا خوردن.
اینو وقتی حس کردم که ساعت ۲ نیمه شب از گرسنگی بیدار شدم اما به خاطر حالت تهوع شدیدم نتونستم حتی یه لقمه نون خالی بخورم.
شدیدا گریه ام گرفته بود و تصمیم گرفتم وقتی حالم بهتر شد اولین کاری که میکنم نوشتن وصیت نامه و طلبیدن حلالیت نباشه. اولین کارم انجام دادن یه مسخره بازی باشه چون فکر میکردم به اندازه مسخره و بیهوده بودن دنیا کارای مسخره انجام ندادم و حقشو ادا نکردم.

 

 

 

+ممنون از دوستانی که حالمو پرسیدن. خیلی قوت قلب بود.خیلی

+الحمدلله تمومش کردم

+آهنگ رو از جناب سرندیپ ربودم. هرچند نمیفهمم چی میگه اما حسشو دوست دارم.

۳۱ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۱۲ ۵ نظر ۰

《 وَإِنِّی لَغَفَّارٌ》

بدن شما یک جراحتی برمی دارد؛ این ران، این بازو، یک جراحت عمیقی برمی دارد، این لای گوشت از هم باز می شود؛

اینجا مرهمی به شما می دهند، دارویی می گذارید، ویتامینی مصرف می کنید، آمپولی می زنید؛ تا این می جوشد، تا این میتراود و می زاید، تا بالاخره همجنس خود را، آن گوشت بدن، آن ماهیچه بدن، هم سنخ خود را کنار خود به وجود می آورد.

تشکیلات بدن شما کار می کند، این زخم پر می شود، التیام پیدا می کند. این التیام پیدا کردن یک زخم را، یک جراحت را، در نظرتان نگه بدارید، تا تشبیهش کنم و تمثیل کنم به غفران؛ ببینید غفران چه جوری است.

روح شما اگر در مقام تمثیل، مانند جسمی باشد، هر گناهی که انجام می دهید، ضربتی بر روح وارد می کند و زخمی به وجود می آورد.

چرا آقا؟ چرا می گوییم گناه ضربت بر روح است؟ برای خاطر اینکه روح باید تعالی پیدا کند و گناه، هر آن چیزی است که روح انسانی را یک گام از تعالی و تکامل مورد نظرش باز می دارد.

در مقام مثل و تشبیه، میشود همین زخم زدن، همین شکاف را بر پیکره روح تو به‌وجود آوردن. این گناه که انجام شد، این نقیصه شکل گرفت. شما مال مردم خوردید خدای نخواسته، آنی که شرب خمر کرد، آنی که ربا خورد، آنی که زنا کرد، آنی که دروغ گفت، آنی که افترا گفت، با هریک از این کارها، یک شکافی به روحش، به پیکره روانش وارد آمد، این روح او زخمی شد، ناقص شد، از کمال که غایة الآمال است دور افتاد؛ این گناه حالا باید مغفرت پیدا کند.
غفران یعنی چه؟ غفران یعنی این خلأ، این کمبود روح، این زخم روان، این نقیصه ای که در نفس او به وجود آمده است، این برطرف شود، این را می گویند غفران.

چه جوری برطرف می شود؟ چه جوری برطرف می شود آن نقیصه ای که در روح تو از سوی گناه به وجود آمده؟

با جبران کردن.

آن کسی که با یک گناهی جان خود را از اوج انسانیت و تکامل و نقطه پرواز انسانی یک قدری منحط کرده و دور انداخته، آن وقتی این عقب ماندگی اش جبران شده است که یک مقداری برود بالا.

 

یک مثال دیگر بزنم.
سوار ماشین شدید، دارید می روید سر پنجاه فرسخی. اگر این ماشین در راه توقف کرد، شما چه شدید؟ عقب افتادی. 
جبران این عقب ماندگی به چیست؟
به  یک خرده تندتر بروید، یک خرده بی وقفه تر بروید، یک مقدار از استراحت، بیشتر صرف نظر کنید تا در وقت معین به نقطه مورد نظر برسید. 
وإلا با نشستن آنجا و گفتن که خدایا من غلط کردم، یک ساعت پیش اینجا در قهوه خانه لمیدم و دیر حرکت کردم، خدایا اشتباه کردم، خدایا غلط کردم؛ این کاری از پیش نمی برد. 

حالا بالاخره غلط انجام گرفت، زودتر حرکت کن، تندتر برو تا این توقف و تأخیر یک ساعته را جبران کرده باشی.

مغفرت الهی این جوری است. 

خدای متعال نمی گوید چون تو گناه کردی، حالا هرچه کار نیک بکنی، ما آن گناه را اصلا از بین نخواهیم برد، لج نمی کند خدا. 
ما لجباز نیستیم، ما غفاریم. آن گناه هایی که انجام گرفت، آن اشتباهاتی که به وجود آمد، ما حاضریم از آن اشتباهات صرف نظر کنیم، درصورتی که جبران بشود. نمی گوییم چون شما یک روزی اشتباه کردید، حالا صد برابر مجاهدت کردید، مجاهدت شما به خاطر اشتباه شما هیچ

《وَإِنِّی لَغَفَّارٌ》 ما غافریم، ما خلاها را پر می کنیم، زخمها را التیام می دهیم، 
اما برای چه کسی؟ 

《لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ》
من بخشنده ام برای آن که توبه کند. 
توبه کند یعنی چه؟ یعنی برگردد. 
راه تکامل شما از اینجا بود، شما باید این طرفی می رفتید؛
حاضریم شما را ببخشیم، کی؟ وقتی بروید به طرف تکامل، مجددا به راه درست برگردید.

لِمَنْ تَابَ ، توبه کند، یعنی برگردد. توبه یعنی برگشتن.
ایمان خود را قوی کند، 
عمل صالح کند. عمل! نباید از عمل غافل بود و به سخن گفتن ودل خوش داشتن خود بسنده کرد.

 

امام خامنه ای(مدظله العالی)_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

۲۴ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۴۷ ۶ نظر ۰

خیاط تو کوزه افتاد

خیلی خسته بودم. عجیب خیلی خسته بودم.
انقدر که حتی برای طی مسافت بین اتاق و اشپزخونه باید چند لحظه می‌نشستم.
فکر میکردم اگه بخوابم همه چی restart میشه و منم به تنظیمات کارخونه برمیگردم ولی اینجور نبود و همچنان خسته بودم.
توی بخش هم مشخص بود رو مود نیستم. 
اون استادمون هم که شبیه مهدی پاکدل بود هم اینو فهمیده بود و بعد هر چیزی که توضیح میداد و میپرسید سوالی نیست به من نگاه میکرد و منم سرمو به نشانه نفی تکون میدادم. چون یه کلمه از حرفاش رو هم متوجه نمیشدم.
نزدیک تایم rest بود و دیگه افسار خستگی از دستم در رفته بود.

یهو وسط توضیحات استاد گفتم:

من دیگه نمیتونم. دیگه نمیتونم حتی یه ثانیه وایستم. 


استاد گفت: معلومه امروز سرحال نیستی اومد جلوتر و دستش رو پیشونیم گذاشت و گفت:

داغی...خیلی خب یکم دیگه کلا تمومش میکنم. 

 

روز بعدش رفتم تست دادم.
و روز بعدش جواب اومد. 

.

.

خیاط تو کوزه افتاد.

۲۱ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۰۷ ۱۵ نظر ۰

سخت نگیرید و از موضعتون عقب بشینید.

برات نگفته بودم استاد این هفته مون که باهاش ICU داریم شبیه مهدی پاکدله، از اون استادای شوخ و مثه این استادای کنکور درس میده مثه همونی که تو تلوزیون ریاضی درس میده و صدای خاصی داره. 

استاد فهمیده ایه کلا و باهاش خوش میگذره. :)) 

  

داشت از زمان دانشجویی خودش حرف میزد و اینکه چقدر اون موقع ها وضعیت ok بوده چقدر همه حرفه ای بودن، هم استاد و هم دانشجو همدیگه رو به چالش میکشیدن و علم داشتن عزت و احترام داشتن.
میگفت تقصیر شماست. اگه یه پله بالاتر درس بخونید و سر کلاس روحیه پرسشگر و کنجکاوی داشته باشید استادتون میفهمه که این دانشجو ها دنبال دانشن و به جای اینکه شب رو با فیلم و سریالا بگذرونه میشینه چهار تا کتاب و مقاله میخونه که جلو دانشجوهاش حرفی برای گفتن داشته باشه ولی وقتی که میبینه دانشجو هاش ساده گرفتن میفهمه که اینا یه عده قانع هستن و به گفتن همون اصول اولیه اکتفا میکنه.
یه نگاه به پشت سرتون بکنید، این آینده شماست.

انقدر قشنگ و جذاب حرف میزد که عمیقا بابت اینکه اون دوره نبودم حسرت میخوردم. حرفاش به اوج رسیده بود و منم حسابی جو گیر شده بودم که آرهههه اینهههه همه تلاشمو میکنم اینجور باشم، باید وضعیت رو عوض کنیم این وضیفه ماست و خلاصه حسابی عزمم رو جزم کرده بودم که آغاز گر این انقلاب باشم. 

همینجور که تو اوج بود و داشت از پیگیری های خودش و عدم کفایت بالا دستی ها میگفت که هیییچ حمایتی نکردن که حتی اخطار و تهدید هم کردن و نشده و نشده و نشده.
گوش هام برای شنیدن جملات؛ شما اینجور نباشید، درس بخونید، از موضع تون عقب نشینی نکنید، حیطه وظایفتون رو تنگ نکنید، be professional و اینها بود که
استاد صداشو یکم پایینتر اورد و  گفت تقصیر ما هست و تقصیر شما هم هست...
گفتم الانه که تیر آخر رو بزنه، لبخند داشت روی لبهام میومد که واقعا تیر آخرو زد. 

گفت خیلی سخت نگیرید. یه نگاه به پشت سرتون بکنید و خیلی سخت نگیرید. 

تا الان نگاهم روی کفشام بود که با شنیدن آخرین جمله سرم و بالا اوردم و گفتم؛ چی؟ 
استاد فکر کرد واقعا جمله اخر رو نشنیدم و حرفش رو تکرار کرد اما اونقدر توی بهت بودم که نتونستم حرفی بزنم.

۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۱۸ ۷ نظر ۰

تم سالیانه ام جور شد

فکر کردم موقع برگشتن همون اتوبوس رفت رو سوار بشم منو میرسونه خونه اما مسیر برگشت اتوبوس فرق میکرد و من در محلی خیلی دور تر از خونه پیاده شدم تا با یه اتوبوس دیگه به خونه برم.
کرامپ ساق پای راستم ، کوهنوردی سیزده بدر و سر پا بودنای امروز حسابی خسته ام کرده بودن.
تو اتوبوس خسته نشسته بودم و جز به خونه رسیدن و تم سالیانه ام به چیزی فکر نمیکردم. 

یه دختر سیزده چهارده ساله با مامانش وارد اتوبوس شدن. از کوله و تبلت دست دختره اینجور فهمیده میشد که به خاطر مشکلات شاد مجبور شده با والده گرامی به مدرسه بره.
بعد اینکه من کارت زد به مامانش با لحن تندی گفت: برو بشین دیگه.
بعد هم دو تایی نشستن رو صندلی.
به مامانش گفت : باید یه سیم کارت دیگه برای شاد بگیریم. 
مامانه جواب داد :یه سیم کارت دیگه هست تو خونه همونو استفاده کن
دختره گفت: نه نمیشه اون اینترنت نداره
مامانه گفت: امتحانش کن شاید درست شد
دختره باصدای تقریبا بلند گفت: من میدونم یا تو.... 

من به جای مامانه عصبانی شدم. نمیدونم عصبانیتمو بروز دادم یا نه ولی فکر کنم برای چند ثانیه با اخم تو چشماش نگاه کردم. 

بعد از اون ثانیه همش کارایی که دوست داشتم فرزندم در جایگاه فرزندی و از روی احترام برام انجام بده تو ذهنم میومدن. 

بعد دیدم اِه عقلم یه سری تصمیمات گرفته بدون مشورت با من.
و اینجور تصویب شد که تم امسال، سال "وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً" باشه. 

البته قبلش باید یه سری کارایی رو بکنم که خب در تعارضه باهاش.

۱۴ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۴۳ ۶ نظر ۰

دخالت بی‌جا نکنید

فکر کنم امروز یه کار خوب کردم.
به خودم علبه کردم که بهش نگم  "شما این هفته مهمون گروه مون هستی اجازه بده تصمیمات و هماهنگی ها رو اعضای اصلی بگیرن"
یه چیزی که خیلی اعصابم رو مشوش میکنه اینه که کسی که در اصل کاره ای نیست بخواد تو کارای گروهمون دخالت کنه.
فرد خاطی یه بار دیگه هم از این دخالت های نا‌به‌جا کرده بود. داشتیم برای تایم جبرانی تصمیم میگرفتیم که اومد حق به جانب از یکی از بچه ها که تایمش پر بود، دفاع کرد. خودش اصلا اون هفته باهامون نبود. حالا فکرشو بکن اکثریت موافق بودن و حتی خود طرف هم قبول کرده بود، ایشون اومده بود نظر میداد.
منم در کسوت نماینده گروه بهش گفتم شما مهمون گروهمون هستید لطفا در مواردی که شامل شما نمیشه نظر ندید و بعد از گروه بیرونش کردم.
شاید به نظر برسه خیلی حساس و ظالمم، اما به نظرم یه چیزایی رو باید به عنوان روش های رفتار عامیانه همه بلد باشن. 
با اینکه همین فرد خاطی از دوست های صمیمیم هستش اما یه چیزایی خط.....
...
... 

خط احترامم حساب میشن. 

این دفعه که جلوی ناراحت شدن (۱) خودم رو گرفتم حس میکنم یه عالمه رشد فردی کردم :)) 


۱. حس ناراحت شدن نبودش یه گونه خاصی از عصبانی شدن بود.
برای بیان احساساتم خیلی واژه کم دارم.باید یه فکری هم برا این بکنم.

پ.نون : سیزده تون به در :))

۱۳ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۱۹ ۱ نظر ۰

بهونه

 

 

 

دلم بهانه حرم رو میگیره.
بهانه دیدن پرچم یا بقیه الله فی ارضه سر ایوان طلا
بهانه چاییای عیدتون مبارک باشه.
بهونه برنامه احیای شب نیمه شعبان رو فرشای گلگلی سید 

 

 

بقول دوستان امشب تو دعاهاتون اسراف کنید.

عید مبارک :)

۰۸ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۳۷ ۳ نظر ۰

سال نو مبارک :)

امروز عصر دیگه حس کردم کافیه و باید یه فکری برای هزار و چهارصدی که "نمیدونم باید چی کارش کنم" بکنم.
اگه یکی از تو کوچه پیدا بشه و بگه: خب تو که نمیدونی باید چی کار کنی بیا فلان کار رو بکن. من سریع قبولش میکنم اما اگه خودم بخوام برا باقی سال های زندگیم تصمیم بگیرم ...
همیشه فکر میکردم باید تا اخر زندگیت رو بدونی باید چی کار کنی یعنی باید بدونی مقصد کجاست تا بتونی بگی از این مسیر باید برم و من همچنان نمیدونم مقصدم کجاست :/
اما تو یه کتابی خوندم که مثه این میمونه که تو یه زمین تاریک بزرگ گیر افتادی و فقط یه فانوس داری. با اون فانوس که نمیتونی مشخص کنی راه خروج کجاست پس بهترین کار اینه که فانوس رو بگیری جلوت و تا جایی که مسیرت روشنه گام برداری. 

با هیچ کدوم از این روش ها کنار نمیام و نمیدونم باید چی کار کنم. 

امسال با پادکست معروف تم سالیانه آشنا شدم و خیلی خوب بود. اما بازم یه مشکل دارم اونم اینکه یه عالمه ضعف و زمینه برای بهبود وجود داره و من باید کدومشو انتخاب کنم؟؟ 

 

درسته اونی که منو به هدفم نزدیکتر میکنه ، باید اونو انتخاب کنم. 

اما من که هدفم مشخص نیست :||

 

 

 

 

پ.نون: همچنان سردرگمم.
پ.نون (۲) :از بیانی هایی که از پادکست تم سالیانه تو وبلاگ شون نوشتن ممنونم و جا داره من هم این جمله معروفش رو بگم؛

برنامه ریزی و هدف گذاری پایه اش حذف و اضافه است. اگه قراره چیزی بیاد تو ، باید قبلش چیزی بیرون رفته باشه.  مثلا اگه قراره امسال بیشتر کتاب بخونی باید یه کاری رو کمتر انجام بدی.

پ.نون (۳) : شش روز از  وقت اضافه ۱۳۹۹ میگذره هرچند بیشترش به مریضی گذشت اما ۱۴۰۰ تحت هیچ شرایطی  برا من صبر نمیکنه همونجور که تا الان نکرده. اگرچه شش روز زمان کافی برای جمع کردن ۱۳۹۹ نیست (یعنی حتی اگه کل ۳۶۵ روز سال رو هم بذارن باز هم کافی نخواهد بود)  باید سال جدید رو شروع کنم ، اونم از فردا.
پس سال نو مبارک :)

۰۶ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۵۰ ۶ نظر ۰

همه چی به تعویق میفته.

قرار گذاشته بودم سال ۹۹ یکم بیشتر پیشم بمونه تا حداقل یه چند تا کار مهم عقب افتاده رو انجام بدم.
کنفرانسم رو آماده کردم. دیروز هم رفتیم لباس گرفتم، فقط مونده تم سال ۱۴۰۰ رو مشخص کنم و بولت ژورنال جدید رو آماده کنم همین.
این دو تا کار باید امروز انجام میشد اگر که اینچنین سرما نمیخوردم.
از بچگی سرماخوردگی های دردناکی داشتم.
و این هم از نسل هموناس. 

یه جا خونده بودم که مومن سه تا چیز رو پنهان کنه ثواب داره که یکیشون بیماریشه.
سال قبل خیلی آدم دین دار و مذهبی طوری بودم اما تو این وقت اضافه ۹۹ به خودم شک کردم و فعلا تا وقتی که به ثبات عقلی برسم تصمیم گرفتم این دستورات رو صرفا به چشم "خب اون بالایی بهتر میدونه" انجام بدم.
پس سعی داشتم سرماخوردگی دردناکم رو پنهان کنم و برم ماکارونی و سویا بخرم اما انگار زیادی ضعیف و بی حال شدم. 

امیدوارم تا دو روز آینده کار های عقب مونده رو تموم کنم و سال ۹۹ رو تحویل بدم :)

۰۴ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۱۶ ۵ نظر ۰