گاوگیجه ی درونی

اصل خویش

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ***  باز جوید روزگار وصل خویش


قرار نیست که بگم الان دیگه سیر الی الله و راه کمال رو در پیش گرفتم. نه قضیه خیلی ساده تره، قضیه ای که همین الان متوجه اش شدم.


شاید بشه گفت اساسا آدم کم حرفی نیستم و نبودم،همیشه برای هر موقعیتی یه عالمه حرف تو سرم داشتم. اما همین "همیشه" حرف هام رو بروز نمیدادم ، شاید چون میترسیدم قضاوتم کنن یا اینکه به حرفام توجهی نکنن یا غیره.
مثلا میخواستم فارغ از اینکه بقیه راجع به حرفام چی میگن بیانشون کنم. حدودا دو هفته ای هم موفق بودم اما باز برگشتم سر جای اولم شدم یه آدم رسمی که جز در مواقع لزوم دهن باز نمیکنه. شدم همونی که بودم. 

دوست دارم یه کَس جدید باشم...

 

 

تا حالا براتون اتفاق افتاده که علی رقم تلاش هاتون برای ایجاد یه شخصیت بهتر و جدید، برگردید سر جای اولتون و بشید همونی که بودید؟

۱۹ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۴ ۴ نظر ۰

ابی بَلْتَعِه های نادان

ای حاطب ابن ابی بلتعه نادان! خیال نکن اگر حالا اینجا یک کمکی به آنها کردی، فردا پاس کمک تو را می دارند. نه به خدا. کمکشان کردی، بیشتر بر تو مسلط می شوند. کمکشان کردی، بیشتر دست ظلم و جور را بر روی تو می گشایند.《یَکونوا لَکُم اَعداءً》دشمن شما خواهند بود. 《وَ یَبسُطوا اِلَیکُم اَیدِیَهُم وَ اَلسِنَتَهُم بِالسّوءِ》دست و زبان خود را به بدی بر روی شما می گشایند. دستشان را می‌گشایند، شما را بیشتر تحت فشار قرار می‌دهند. زبانشان را به بدی به روی شما می گشایند،شما را تحقیر می کنند، شما را به حیثیت و شرافت می‌کنند. شما را به عنوان یک انسان قابل نمی شناسند. حالا داری کمکشان می‌کنید،خیال نکنید این کمک‌ها به دردتان خواهد خورد. 《وَ وَدّوا لَو تَکفُرونَ》فردا اگر بر شما مسلط بشوند، همین یک ذره عقیده قلبی را هم نمیگذارند شما نگه دارید، دوست میدارند که شما کافر بگردید. خیال نکنید که آزاد و راحت می گذارند شما مسلمان بمانید و به وظایف اسلامی تان عمل کنید.

 

۱۸ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۵۶ ۵ نظر ۰

سلبریتی

 

 

چه حرفای قشنگی میزنه....

کو گوش شنوا؟؟؟

 

پ.نون : توی کانال تلگرامی  اقای حداد‌پور جهرمی ویدئو کاملتری موجوده. اون رو هم ببینید.

۱۷ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۴۱ ۶ نظر ۰

۱۵ بهمن_ تولد مامانتون مبارک...

امروز با اینکه هیچ امتحانی نداشتم صبح علی الطلوع بیدار شدم و تا ویندوزم بالا اومد گفتم اِهههه زشته که تولد مادر سادات رو به پسرشون تبریک نگیم.
صبحونه خورده نخورده راه افتادم سمت خونه شون.
به قسمت اذن دخول نرسیده فرش پهن کرده بودن تا اون سر.
خب شبای قدر هم حرم رو مفروش میکردن اما این دفعه خیلی فرق داشت. یه سری فرشای طرح جدید اضافه شده بودش. انقده حرم خوشگل شده بود.

اولین دفعه بود که انقدر با امام رضا خودمونی بودم.راه به راه میگفتم وایییی امام رضااا چقده خونت خوشگل شده، تولد مامانت مبارک باشه.
انقدر نگاهام ذوق ناک بود که حدس زدم خانومه که اون جلو تر نشسته بود با خودش میگفت این دختره دفعه اولشه میاد حرم و حسابی بالابالا ها سیر میکنه‌. 

 

 

پ.نون: اینکه بگم به یاد همتون بودم شاید جمله خیلی درستی نباشه اون لحظه انقدررر محو تماشا حرم شده بودم که به یاد خودم هم نبود.یاد اون جمله دامنم از دست برفت افتادم.


 

عصر رفتیم خونه خاله دیدن عزیز جون. عزیز فلشش رو داد بهم و گفت عکسای قدیم آقاجونه ببر خونه ببین. منم گفتم باشه میبرم ولی فردا پس فردا خودتون بیاید دنبالش. عزیز حسابی خندش گرفته بود. 
امیدوارم وقتی میاد دنبال فلشش یه دو سه هفته ای پیشمون بمونه. 

 

 

پ.نون: به عنوان اولین روز پس از امتحانات خیلی خوب بود.
یکی از خاصیتای امتحان داشتن همین خوش گذشتن های بعدشه.

۱۵ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ۱۲ نظر ۰

۱۴ بهمن _ امتحان آخر،ختم الخرابیات

این پست یه روز نوشته که نتیجه اخلاقی هم نداره.

 

امروز عملا فاجعه بود امتحان اول،همونی که استاده منابعش زیاد بود و ۴ نمره پروژه رو ازش کم داشتم، به نظر خودم خوب بود ولی به شدّت کم شده بودم که فکر کنم پاس نشم. 
اعصابم خرد شده بود که این چه وضعیه مگه قرار نبود که هر کی تلاشش رو کرده و به خدا توکل کرده نتیجه امر خوب بشه...
به قول آقای "پسر کر" امتحانای خدا دائمیه.
وقتی عصبانیتم دو برابر شد که فهمیدم امتحان دوم لغو شده و افتاده برای اسفند ماه!!! (از اولش باید حدس میزدم که با این ترمکا نمیشه درس برداشت و آسوده بود)
یعنی اون همه وقتی که من دیروز سر این درس گذاشتم همش پررر و اینکه میتونستم اون تایم رو بزارم برا امتحان اول :((( 

وقتی فهمیدم امتحان اول چقدر نمره ام بد شده، رفتم تو سایت که ببینم میشه حذفش کنم که دیدم نه خیر برا حذف اضطراری خیلی دیره.
گفتم برم به استاده بگم که لطفا لطفا منو بندازه که ترم بعد بتونم دوباره این درسو بردارم،خدایی نمره ۱۰ خیلی معدل رو جابه جا میکنه. بعد گفتم اون همه درباره پروژه باهاش صحبت کردم هیچی به هیچی،اینو که دیگه عمرا کاری بکنه. پس بهتره سنگین رفتار کنم بزارم هر چی اتفاق افتاد با همون پیش برم. 

خلاصه با ذهنی آشفته و خشمگین رفتم خوابیدم که یکم ذهنم آروم بشه. 

از خواب که بیدار شدم گفتم: ریحون بیا پیتزا درست کنیم.
دیگه ادامه روز به طور خوبی پیش رفت و همه گند زدنای صبح رو شست و برد.

 

۱۴ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۴ ۴ نظر ۰

۱۳ بهمن_امتحان آخر،استرس آخر

 

امروزو تماما در حال درس خوندن بودم چون فردا دو تا امتحان داریم که یکیش اندیشه یکه :((
حسه ننه بزرگی رو دارم که با نوه هاش سر یه کلاس میشینه.
امتحان دیگه مباحثش خیلی خیلی زیاده و استاد هم از مجازی بودن سو استفاده کرده و فقط دو تا فایل اولش رو تدریس کرده باقی فایلا هم یا صوت و توضیح نداره یا کلا از دانشگاه های دیگه گرفته مثلا یکیش آیین نامه شهر سالم با ۲۰۰ صفحه، کاری از دانشگاه تبریزه!!!
جالبه بگم چون  عده زیادی از بچه های کلاس open book امتحان میدن اعتراضات بقیه درباره کم کردن منابع موثر واقع نشد.
علی ای حال با هزار بدبختی تمومشون کردم. امیدوارم که فردا هر دو امتحان رو خوب بدم. به عنوان امتحان اخر خیلی مهمه که نمره بالایی بیارم تازه حتی اگه نمره کامل هم بگیرم از امتحان ۴ نمره پروژه رو کم دارم.

 

 

۱۳ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۲۴ ۱ نظر ۰

یهویی همه چی سخت میشه.

امشب متوجه شدم مقاله ای که قرار بود ترجمه کنیم رو باید اخر دی ماه ارسال میکردیم. البته ناگفته نماند استاد نابخرد مقاله من رو ۶ روز مونده به پایان ماه دیده و تازه گفته توی واتساپ بفرستم.
حالا من دیرتر فرستادم و هیچ جوره قبول نمیکنه و میگه برو  پایان ترمت رو جبران کن اونم که چه همهههه اسلاید داره، تازه یه امتحان دیگه هم همون روز دارم.


شکایت کجا برم؟؟؟

 

خدایا ما ایمانمون ضعیفه و تازه یاد گرفتیم قدم برداریم، ما رو تو موقعیت هایی نذار که یه وقتی اون راه اشتباهو انتخاب کنیم

پ.نون: تازه مامان امروز داشت با لحن طعنه میگفتش که یکی از بچه های طرحی شون معدلش ۱۹ و خورده ای شده...

پ.نون: همیشه موقعی که عهد بر انجام یه کاری میبندم اوضاع یهویی سخت میشه.

پ.نون: خدا از این استادایی که خودشون دانشجو ان نصیب تون نکنه.

۱۲ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۳۶ ۴ نظر ۰

حس خوب

خیلی حس خوبیه که از خواب بیدار شی و بهت بگن یکی برات بسته فرستاده...
اونم از یه جای دوووور و از یه ناشناس....
و خیلی خوبتره که کتابی که میخواستی باشه...
کلا خیلی سوپرایز خوبیه 

شما هم امتحانش کنید. 

 

پ.نون: داشتم فکر میکردم شاید به خاطر غرغر های شبای قبله، حالا خدا میخواد یکمی واضح تر مهربونیشو نشون بده.
پ.نون:فکر کنم الان توی مودی هستم که دوست دارم نظرات باز باشه...
یعنی الان دمدمی مزاج شدم ؟؟

پ.نون: چقدر بیان اذیت میکنه....

۱۱ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۱ ۸ نظر ۰

حین الدرس

اینروزا که تب امتحانا داغه و همش پشت میز ام یه چیز جالب فهمیدم.
اگه وسط درس خوندن قلم رو زمین بزارم و رو یه موضوعی تمرکز کنم بعد از اتمام کشفیاتم مدادم رو گم میکنم و هر چی دنبالش میگردم پیداش نمیکنم. اما همینکه به روال عادی درس خوندن بر میگردم میبینم اِه مداد دستمه :| 

پ.نون:وقتی نا خودآگاهم انقدر همه چیز رو خوب یادشه، چرا سر امتحان خنگ بازی درمیاره؟؟
پ.نون ۲این چهار تا امتحان اخر خیلی روم فشاره....

۱۰ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۱۶ ۰

فراموش شده

خدایا؛ من به آنچه خیر است از سوی تو، به شدّت نیازمندم.

گاهی فکر میکنم بعضی نعمت ها و  فرصت هایی که خدا برای بقیه ایجاد میکنه جایزه ایه برای کارای خوبشون.
و من مثه یه بچه کودکستانی هستم که سعی میکنم یه عالمه کارای خوب بکنم تا فرشته مهربون براش جایزه بیاره ، یه حس غم خاصیه انگار خدا من یدونه رو یادش شده.

 

۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۴۲ ۰