گاوگیجه ی درونی

انفاق با خرج کردن فرق داره.

خرج کردن یعنی اینکه انسان یک پولی را خرج کند.
انفاق خرج کردن است، اما نه هرخرج کردنی.

آن خرج کردنی را انفاق می‌گویند که با آن، یک خلائی پر شود یک نیاز راستینی برآورده شود. 

آقا اگر این پنج‌زار را شما دادید به کسی که صد تا پنج‌زاری و یک تومانی در جیبش هست و صد تای دیگر هم می‌تواند فراهم کند، این انفاق نیست؛ اگر دادی به آدمی که منتظر یک پنج‌زاری است تا یک نان سنگک و بخرد و شکم خودش را پر کند؛ این انفاق است. 
گاهی پر کردن شکم گرسنه هم انفاق نیست، در شرایطی که فقر و گرسنگی مانند گیاه هرزه ای بی‌حساب دارد بر روی زمین ها می روید، آنجا پر کردن شکم گرسنه مثل قیچی کردن پیکره بالای یک دانه علف هرز است.
در صحرا علف هرزه چقدر قیمت دارد؟ بالاخره از جلوی چشم یک گیاه هرزه کم می‌شود.
اما چقدر این کار اساسی است؟ خیلی کم و ناچیز.
بنابراین انفاق آن چیزی است که یک خلأیی را پر می‌کند. یک نیازی را برآورده میکند. 
آن ملتی که امروز به یک چیزی احتیاج دارد، مانند آب و هوا، اگر در غیر آن چیز به ملت کمک کردی، اینجا انفاق نکردی، پول حرام کردن انجام دادی.
پس انفاق کار همه کس نیست،

پس انفاق کار همه کس نیست، انفاق کار مردمان باهوش است. آنهایی که خلأها و نیازها را می‌فهمند و حاضر می‌شوند جای آن خلا ها و  نیازها را پر کنند.

 

ای برادر مومن، انفاق می‌کنی؟


نمی گویم خرج می کنی یا نه؛ بله، خیلی خرج می کنی.
چقدر این روزهای ماه رمضان پول میدهی، غذای لذیذ می‌پزی، سفره رنگین می‌گسترانی و سیر ها را را دعوت می‌کنی، چقدر خرج می‌کنی، اما انفاق هم می کنی؟
ای گوینده عزیز، چقدر حرف میزنی چقدر نفس میزنی چقدر از سینه و از ریه و از وجود خود،از جسم و  اعصاب خود مایه می گذاری، چقدر از نیروی بیانت خرج می‌کنی؟ اما آیا از این نیرو انفاق هم می کنی؟ پر گفتن هنر نیست، گفتن آنچه مورد نیاز است هنر است. آن انفاق نیست این انفاق است.
پول خرج می‌کنید در جاهای مختلف_ با نام دین و با نام غیر دین_ بله، گاهی هم انسان با نام دین خرج می‌کند در حالی که انفاق نکرده است. وحشت نکنید از این سخن که واقعیت است و چه واقعیت تلخی!
چقدر پول هایی که به نام دین مصرف می‌شود، خرج می‌شود، اما انفاق نیست اینها، چون خلائی را پر نمی‌کند، چون دردی را به درمان نمی رساند، چون نیازی از این جامعه مستمند برطرف نمی‌کند.


  بعد از این اگر خواستید وقت صرف کنید، اگر خواستید آبرو مایه بگذارید، اگر خواستید پول خرج کنید، خوب فکر کنید، ببینید آیا با این مایه گذاشتن، دارید انفاق می کنید یا خرج بیهوده می کنید؟

 

امام خامنه ای(مدظله العالی)

۱۴ دی ۹۹ ، ۱۲:۰۹ ۵ نظر ۰

به من افتخار میکنه؟

موقع شام مامان از دستاورد های دختر همکارش میگفت که به تازگی بورسیه شده و دو روز دیگه میره. (همینقدر بگم که با توصیفات مامان ایشون نخبه به حساب میان.)
مامان اصلن قصد مقایسه نداشت. فقط خبر میداد.
حالا قصد داشت یا نداشت نمیدونم. من بهم برخورد، نمیدونم حسادت بود یا غبطه خوردن هر چی بود خیلی دوست داشتم که بدونم  آیا مامانم به من افتخار میکنه؟آیا اونقدر مایه افتخارش هستم که بخواد برا کسی تعریف کنه؟ 
مداوم و متناوب بهش فکر کردم و خیلی هم فکر کردم.
خب تا اینجا امر وضعیت عادلانه ای بود برام. خانواده ام برای تحصیلم و ایجاد زمینه موفقیت آنچه در توان داشتن رو انجام دادن و من هم آنچه در توانم  متناسب با زمان بوده رو انجام دادم(ظاهرا که اینگونه بوده.) اگرچه گاها کاستی هایی بوده و فکر میکنم شاید همه افراد یه سری تنبلی ها و کم کاری هایی رو داشتن.
و مطمئنم هر کس یه قله ای یه نقطه عطفی تو زندگیش داره.
این نقطه ای که وایستادم نمیدونم آیا جایگاه من هست یا نه؟ آیا نقطه عطفم تو همین راهه یا نه، راهو عوضی اومدم. 

امیدوارم تو هرجای مسیر بودم سعادت دیدن لبخند افتخار مادرم رو داشته باشم.


خدایا دیر نشه...

۱۳ دی ۹۹ ، ۲۲:۲۳ ۶ نظر ۰

شهید سلیمانی

 

عَجز الواصفونَ عَن وصفک
ما عَرفناک حقّ معرفتک..

۱۲ دی ۹۹ ، ۲۳:۰۵ ۳ نظر ۰

It's open.

یه استادی داریم خیلی مهربونه
هر موقع وبینار میذارن همه کلاس باید حضور فعال داشته باشن. مدام سوال میپرسن و اسم بچه ها رو صدا میزنن که ویساً جواب بدن.
حتی اگه جواب سوال رو بلد نباشی باید بری پشت میکرفون و یه سلام علیکی کنی و برگردی.
استاد میگه اصلن درس دادن یطرفه نمیچسبه. اینکه فقط من حرف بزنم جالب نیست.

 

اینکه من همش متن بنویسم و راه نظرات رو ببندم جالب نیست؛ولی همچنان فکر میکنم نظر شنیدن و جواب دادن مهارت میخواد.

۱۱ دی ۹۹ ، ۲۲:۴۴ ۴ نظر ۰

دندون پزشکی رفتن هام.

نمیدونم تا کی قراره به دندون پزشکی رفتنم ادامه بدم.
آقای دندون پزشک رو همکار مامان معرفی کرده بودن. 
اول ها که پیششون میرفتم وقتی رو یونیت میشستم و میمومد برا معاینه یه مقدار زیادی معذب میشدم. کل پروسه چشمام رو میبستم. 
آقای دندون پزشک یکمی بد اخلاق بود و ظاهراً اینگونه مینمود که رگه های ضد دینی هم داره. چندین مرتبه مستمع بحث هاشون با دستیار هاشون بودم. (همچنان تاکید میکنم ظاهرا)
ایشون فکر میکردن من از دندون پزشک میترسم که اینجوری موقع معاینه چشمام رو میبندم و کلا یه جوریم.
یه روز یه خانم دندون پزشکی کلینیک اومد و دیدم ایشون هم معاینه میکنن و اتفاقا برخورد خیلی صمیمی با آقای دکتر داشت.
از دکتر پرسیدم:ایشون همسرتون هستند؟
و دکتر با همون لحن تلخ همیشگی شون گفتند بله.
کلا مکالمه من و دکتر طی دوره درمانم دو بار بیشتر نبود.(نه اینکه بگم وای الان دیگه میفتم جهنم. کلا شخصیتش یه جوری بود که آدمو معذب میکرد. ) یکی همین مورد و یکی هم زمانی بود که ایشون دستش تا مچ تو دهنم بود و همزمان سوال میکردن که ته دیگ خوردی یا آدامس!! 

از اون روز دیگه خانمشون برای معاینه من و سایر افراد چادری میومدن چون دکتر اینجور حس کرده بود که مراجعه کننده هاش راحت تر خواهند بود‌.
...‌

 

بعضی چیزا مسائل وجدانی و انسانی حساب میشن نه صرفا دینی.

۱۰ دی ۹۹ ، ۲۲:۳۴ ۱ نظر ۰

مزایای متاهل بودن.

امروز یکی از صمیمی ترین دوست های دوره دبستانم که تازگی ها به خونه خودش کوچ کرده بود،منو دعوت کرد خونشون.
خب من انقدر از دیدن خودش توی خونه اش ذوق کرده بودم که انگار خودم عروس خانوم بودم :))
به اندازه تمام سال هایی که ندیدمش با هم حرف زدیم.
گفتیم و گفتیم. 

 

یه جا مهدیه گفت: حس میکنم (از وقتی ازدواج کردم) خیلی بزرگ شدم و نگاه بقیه بهم فرق کرده.


و من گفتم چقدر خوبه
و اضافه کردم متاسفانه و یا غیر متاسفانه همه جامعه اینجورین که برای خانوم متاهل ارزش بیشتری قائل هستن و کلا یه جور دیگه برخورد میکنن.
مثلا اگه یه خانوم مجرد ۲۵ ساله باشه و یه خانوم متاهل ۲۰ ساله. حرف اون خانم متاهل بیشتر برو داره. 
خب درسته که زندگی مشترک تجارب جدید و متفاوتی نسبت به دوره مجرد بودن داره ولی فکر میکنم این خیلی بی انصافیه که خانم ها برای موردی که گاها خودشون در انتخابش فاقد تقش ان این طور کوچک شمرده بشن.

 

۰۹ دی ۹۹ ، ۲۲:۱۲ ۷ نظر ۰

بر حسب جیبتون اراده کنید

دیشب تلگرام گردی میکردم دیدم یه کانالی رتبه ها و درصد های رتبه های دو رقمی ارشد رو زده.درصد ها خیلی بالا نبودن،انگیزه گرفتم درس بخونم.البته درس رو که همیشه میخوندم کلا بدون درس خوندن نمیتونی تو دانشکده بقایی داشته باشی.


القصه گفتم تا این انگیزه نپریده یه حرکتی بزنم، این شد که امروز صبحِ دیر شال و کلاه کردم که برم کتاب بخرم.
آقای کتاب فروش رو تو زحمت انداختیم که اقا فلان کتاب رو بیار،فلان و بیار،فلان یکی چجوره.
هر کتابی رو باز میکردم اول به قیمتش نگاه میکردم.(چون بالاخره همه اون کتابا خوب بودن،اولویت با جیب بنده بود)

بدین نکته پی بردم که بیخود نیست که "علم بهتر است یا ثروت" رو جوک کردن.
ماشاالله قیمت ها  تعریفی بودن . با خودم گفتم ببین دانشجو جان "الاعمال بنیات" تو نیتت رو کردی،همین جزوه های درهم و ناقص خودتو بخون باقی شو بسپر به بالا دستی.
صرفا جهت ناامید نکردن انگیزه یکی از همون کتابا رو خریدم.
باشد که خواندگار شود.

 

پ.ن:تو این دوره زمونه هر موقع خواستید اراده کنید بر حسب جیبتون اراده کنید.

پ.ن.۲: شما هم دعا کنید که بنده به خوبی و خوشی ازمون ها رو قبول بشم. ان شاءالله 

۰۷ دی ۹۹ ، ۲۱:۲۲ ۰ نظر ۰

پروردگارا

در آنچه که می‌گوییم و می‌کنیم قلب ما را خالص بگردان و همه را برای خودت قرار بده.

۰۶ دی ۹۹ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر ۰

تو این خونه نباشم دق میکنم.

وقتی شمع پای عکس روبان زده آقاجون رو روشن میکردم فسقل اومد و گفت چه شمع خوشگلی، تولد آقاجونه؟ نمیدونستم براش چجور باید توضیح بدم پس هیچی نگفتم بعدش گفت: چون آقاجون رفته پیش خدا مامان این همه گریه میکنه؟ آروم سر مو به نشانه تایید تکون دادم.
رفت مامان رو بغل کرد و گفت گریه نکن اقا جون رفته پیش خدا شاید خدا اجازه داد دوباره بیاد پیشمون،تازه براش شمع خوشگل هم روشن کردیم.نگاه کن چه خوشگله...

 


 

عزیز میگه:آقاجونتون از همون اول لجباز بود. یکی نیست بهش بگه مرد حسابی اول زمستونی وقت خونه عوض کردن بود...

 

هر چی به عزیز اصرار کردیم بیاد خونمون قبول نکرد میگه تو این خونه نباشم دق میکنم.


 

برای دنیایی که مردمش تو مراسم ختمت به این فکر میکنن نوشابه شون زرد باشه یا مشکی اصلا حرص نخور.

 

۰۵ دی ۹۹ ، ۲۲:۱۶ ۰ نظر ۰

گاهی با خودم میگم ادم باید یه جاهایی دهنشو ببنده و سکوت کنه تا مشخص نشه چه جور ادمیه.
نمیدونم علت اینکه من ادم کم حرف غیر اجتماعی هستم همین باشه یا نه،ولی گاهی اوقات مغز آدم نمیتونه این همه حرف رو تحمل کنه (هر چند بیشترش توصیفات قابل حذفه)
چندین مرتبه خواستم همونی که مغزم میگه رو تو جمع بیان کنم ولی زبونم قفل میشه.
حتی همین دیروز هم سوال درسی داشتم ولی نتونستم سر کلاس بگم این دفعه نه تنها زبونم قفل شده بلکه میکروفونم هنگ کرد و قلبم هم گرومپ گرومپ داشت مخالفتش رو اعلام میکرد. حقیقتا هنوز نمیتونم جو پسرای منتقد کلاسمونو تحمل کنم. به قدری وضعم داغونه که سوالامو میدم فهیمه از آقای الف بپرسه :/ 

آدم توی زندگی واقعی باید حرف هاشو کنترل کنه چون روی تفکر بقیه در مورد خودش تاثیر میزاره و ممکنه عواقب بدی داشته باشه.
اینجا چقدر میتونه واقعی باشه؟؟

۰۵ دی ۹۹ ، ۲۲:۰۳ ۰ نظر ۰