گاوگیجه ی درونی

چی بخریم؟؟

از اونجایی که نمایشگاه کتاب آغاز شده از شما دوستان عزیز درخواست میکنم کتاب هایی که میدونید مفید هستن و چراغی توی ذهن آدم روشن میکنن رو معرفی کنید.

چقدر رسمی شد :/

پی نوشت:از اونجایی که بنده سر سوزنی از آنچه هم سن های دغدغه مندم میگن متوجه نمیشم و غالبا در بحث هاشون مستمع صرف هستم. اگه کتابی من باب تحلیل سیاسی و یه جورایی مثلا یاد دادن بصیرت (دقیقا  نمیدونم چجور کتابایی بگم) میدونید بگید.

۰۳ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۲۱ ۴ نظر ۰

مسلمون استرالیایی با نمک

 

 

 

۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۰ ۱۰ نظر ۰

چجوری یه رابطه تموم میشه.

به نظرم در غالب موارد دور شدن از دوستان و دور و بری هات زمانی اتفاق میفته که طرف مقابل یهویی یه حرکت غیر منطقی با توجیه الکی میکنه و بعد تو کم کم دیگه حرفت نمیاد حتی در حد یه سلام و احوال پرسی و این بی سخنی از روی عداوت نیست. فقط یه چیزی درونت نمیزاره دیگه حرف بزنی همه دیالوگ های ممکن رو پاک میکنه و نتیجتا سرد میشی. 
انگار یه مارکره برای اینکه بفهمی این رابطه داره نفسای آخرشو میکشه.

۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۰۰ ۱۲ نظر ۰

سیّد

امروز اخر مجلس عزاداری، نوحه خوان داشت دعا میکرد و گفت اللهم عجل لولیک الفرج
ذهنم به سخن در اومد که وقتی امام زمان (عج) ظهور کنن ایشون به خانوم های سید محرم هستند؟؟؟؟ 

اصلا به کی سیّد میگن؟؟

 

۲۸ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۸ ۹ نظر ۰

امتحان دارم.

فردا یه امتحان خیلی مهم دارم و نیمی از مباحث عظیم مونده و حتی اونای قبلی رو هم یادم نمیاد.
بههه شدت استرس گرفتم و ذهنم به مقابله برخاسته و میگه  nothing else. 

یه دعایی، وردی،چیزی بخونید ذهنم فراختر بشه و این امتحان رو به خوبی و درستی بدم.

۲۶ دی ۹۹ ، ۲۱:۲۸ ۱۰ نظر ۰

Bus stop

تا حالا شده توی اتوبوس به سمت مقصد، انقدر از بودن توی اتوبوس احساس لذت کنی که تو ایستگاه مقصدت پیاده نشی!!!
و من با تو دقیقا همین حسو دارم.
قرار بود فقط راهنماباشی، فقط بگی اینجوری نه، اونجوری، فلان مدل بهتره، اینطوری زودتر میرسی.
ولی من... 

دوست ندارم از اتوبوس پیاده بشم.

۲۳ دی ۹۹ ، ۱۸:۰۲ ۰ نظر ۰

اوَ تَدری...

 

 

چندین مرتبه آهنگو پلی کردم و باهاش گریه کردم.

نمیدونم چی میگه فقط خیلی دلنشینه.

دوستانی که اندکی ترجمه بلدید و یا دانش زبانی گسترده ای دارید.

من خسته در راه مانده سرگردان رو یاری کنید بفهمم این ۴۰ ثانیه  چی بیان میکنه که انقدر سوزناک با این آهنگ اشک ریختم.

۱۶ دی ۹۹ ، ۲۱:۱۲ ۴ نظر ۰

انتخاب

با کلی ذوق و شوق عینک جدید رو به چشمم زدم. 
_وایییی چقدر عجیب غریب شدی
×شبیه مورچه های کارگر شدی(کدوم مورچه کارگری عینک میزنه من نمیدونم)
+اصلا بهت نمیاد
کلا کسی نگفت خوبه. 

ولی هر جور هم که باشه باید پای انتخاب هایی که میکنیم بمونیم.

۱۵ دی ۹۹ ، ۲۲:۰۳ ۰

انفاق با خرج کردن فرق داره.

خرج کردن یعنی اینکه انسان یک پولی را خرج کند.
انفاق خرج کردن است، اما نه هرخرج کردنی.

آن خرج کردنی را انفاق می‌گویند که با آن، یک خلائی پر شود یک نیاز راستینی برآورده شود. 

آقا اگر این پنج‌زار را شما دادید به کسی که صد تا پنج‌زاری و یک تومانی در جیبش هست و صد تای دیگر هم می‌تواند فراهم کند، این انفاق نیست؛ اگر دادی به آدمی که منتظر یک پنج‌زاری است تا یک نان سنگک و بخرد و شکم خودش را پر کند؛ این انفاق است. 
گاهی پر کردن شکم گرسنه هم انفاق نیست، در شرایطی که فقر و گرسنگی مانند گیاه هرزه ای بی‌حساب دارد بر روی زمین ها می روید، آنجا پر کردن شکم گرسنه مثل قیچی کردن پیکره بالای یک دانه علف هرز است.
در صحرا علف هرزه چقدر قیمت دارد؟ بالاخره از جلوی چشم یک گیاه هرزه کم می‌شود.
اما چقدر این کار اساسی است؟ خیلی کم و ناچیز.
بنابراین انفاق آن چیزی است که یک خلأیی را پر می‌کند. یک نیازی را برآورده میکند. 
آن ملتی که امروز به یک چیزی احتیاج دارد، مانند آب و هوا، اگر در غیر آن چیز به ملت کمک کردی، اینجا انفاق نکردی، پول حرام کردن انجام دادی.
پس انفاق کار همه کس نیست،

پس انفاق کار همه کس نیست، انفاق کار مردمان باهوش است. آنهایی که خلأها و نیازها را می‌فهمند و حاضر می‌شوند جای آن خلا ها و  نیازها را پر کنند.

 

ای برادر مومن، انفاق می‌کنی؟


نمی گویم خرج می کنی یا نه؛ بله، خیلی خرج می کنی.
چقدر این روزهای ماه رمضان پول میدهی، غذای لذیذ می‌پزی، سفره رنگین می‌گسترانی و سیر ها را را دعوت می‌کنی، چقدر خرج می‌کنی، اما انفاق هم می کنی؟
ای گوینده عزیز، چقدر حرف میزنی چقدر نفس میزنی چقدر از سینه و از ریه و از وجود خود،از جسم و  اعصاب خود مایه می گذاری، چقدر از نیروی بیانت خرج می‌کنی؟ اما آیا از این نیرو انفاق هم می کنی؟ پر گفتن هنر نیست، گفتن آنچه مورد نیاز است هنر است. آن انفاق نیست این انفاق است.
پول خرج می‌کنید در جاهای مختلف_ با نام دین و با نام غیر دین_ بله، گاهی هم انسان با نام دین خرج می‌کند در حالی که انفاق نکرده است. وحشت نکنید از این سخن که واقعیت است و چه واقعیت تلخی!
چقدر پول هایی که به نام دین مصرف می‌شود، خرج می‌شود، اما انفاق نیست اینها، چون خلائی را پر نمی‌کند، چون دردی را به درمان نمی رساند، چون نیازی از این جامعه مستمند برطرف نمی‌کند.


  بعد از این اگر خواستید وقت صرف کنید، اگر خواستید آبرو مایه بگذارید، اگر خواستید پول خرج کنید، خوب فکر کنید، ببینید آیا با این مایه گذاشتن، دارید انفاق می کنید یا خرج بیهوده می کنید؟

 

امام خامنه ای(مدظله العالی)

۱۴ دی ۹۹ ، ۱۲:۰۹ ۵ نظر ۰

به من افتخار میکنه؟

موقع شام مامان از دستاورد های دختر همکارش میگفت که به تازگی بورسیه شده و دو روز دیگه میره. (همینقدر بگم که با توصیفات مامان ایشون نخبه به حساب میان.)
مامان اصلن قصد مقایسه نداشت. فقط خبر میداد.
حالا قصد داشت یا نداشت نمیدونم. من بهم برخورد، نمیدونم حسادت بود یا غبطه خوردن هر چی بود خیلی دوست داشتم که بدونم  آیا مامانم به من افتخار میکنه؟آیا اونقدر مایه افتخارش هستم که بخواد برا کسی تعریف کنه؟ 
مداوم و متناوب بهش فکر کردم و خیلی هم فکر کردم.
خب تا اینجا امر وضعیت عادلانه ای بود برام. خانواده ام برای تحصیلم و ایجاد زمینه موفقیت آنچه در توان داشتن رو انجام دادن و من هم آنچه در توانم  متناسب با زمان بوده رو انجام دادم(ظاهرا که اینگونه بوده.) اگرچه گاها کاستی هایی بوده و فکر میکنم شاید همه افراد یه سری تنبلی ها و کم کاری هایی رو داشتن.
و مطمئنم هر کس یه قله ای یه نقطه عطفی تو زندگیش داره.
این نقطه ای که وایستادم نمیدونم آیا جایگاه من هست یا نه؟ آیا نقطه عطفم تو همین راهه یا نه، راهو عوضی اومدم. 

امیدوارم تو هرجای مسیر بودم سعادت دیدن لبخند افتخار مادرم رو داشته باشم.


خدایا دیر نشه...

۱۳ دی ۹۹ ، ۲۲:۲۳ ۶ نظر ۰