گاوگیجه ی درونی

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

Amadeus

The man...

The music...

The madness...

The murder...

The motion picture...

 

امروز بالاخره فیلم amadeus رو تموم کردم. خیلی طولانی و البته زیبا بودش.

داستان زندگی ولفگانگ آمادئوس موتسارت هست به روایت آهنگساز دربار سالییری.
نحوه روایت فیلم و آهنگ ها و صحنه‌ها و همه چیزش عالی بود و به نظر من تنها ضعفی که بهش وارده اینه که توی ارائه بخشی از شخصیت موتسارت اغراق میکنه.
با همه اینها فوق العاده بودش و توصیه میکنم ببینین.

 

به زیبایی شیوه رفتار یه ادم عادی در مقابل یه استعداد بی نظیر رو به تصویر کشیده بود.

 

از نظر من انگار داشتم صدای خدا رو می‌شنیدم

چرا خدا یک بچه وقیح رو انتخاب کرده که ساز اون باشه؟
از حالا به بعد ما باهم دشمنیم.
من و تو
چون ساز موسیقی ات را یک پسر خودپسند، شهوت پرست، قبیح و کودک مانند قرار دادی...
و برای پاداش به من فقط قدرت تشخیص این ظهور انسانی رو دادی
چون تو ناعادل، نامنصف و نامهربان هستی...

۲۴ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۱۱ ۰ نظر ۰

۲۰۴

امروز کلاس با یه ربع تاخیر برگزار شد و احتمالا به خاطر بارون بوده.

و من یه ربع با خانم هایی با حداقل ۸ سال اختلاف سنی سر کردم در اصل باید بگم تو جو شون بودم، درسته که اونا منو نمیخورن اما وقتی بیکار تو جمعشون باشی خیلی چیز بیخود، مسخره و حوصله سر بریه چون هییچ موضوع مشترکی وجود نداره. یه ربع من کاری نداشتم و رفتم تا خودمو وزن کنم و وزنه رو دور شوخی افتاده بود چون رو هیچ عددی ثابت نمیشد، پیشرفت چشمگیری نداشتم اما همینکه اون عدد شرم آور قبلی رو نمیدیدم خیلی خوشحال کننده بود برام.
و تنها یه عدد تمام انگیزه من شدش برای تمرین امروز.

۲۳ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۱۳ ۰

۲۰۳

فردا باید برم باشگاه. این لفظ باشگاه از اون واژه هاییه که گفتنش برام یه جوریه 

با همه سختی های روانی که داخل و بیرون از باشگاه وجود داره و اذیتم میکنه اما خیلی دوستش دارم و واقعا ازش لذت میبرم، کاش یه هدف غایی تر دیگه هم میبود که همینجور براش ذوق میکردم و سختی ها و حرف‌هاش منو مایوس نمیکرد و با تمام وجودم میخواستمش.

 

 

۲۲ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۱۶ ۱ نظر ۰

تقلا

آدما همیشه با دم دست ترین نیاز هاشون بیشترین خوشحالی، بیشترین غم، بیشترین لذت و بیشترین تقلا رو تجربه میکنن.

مثلا دستشویی رفتن.مثلا اگه شما توی بازار باشید و مدت زیادی دشتشویی تون رو نگه داشتید پیدا کردن یه WC خیلی خوشحال کننده است و اون حس خالی شدن هم بی نهایت لذت بخشه.

یا مثلا وقتی که کلاس درس تون تموم میشه و خیلی گرسنه تونه، خوردن یه ویفر رنگارنگ کوچولو خیلی لذت بخش میشه

امان از روزی که این کارهای ساده براتون اجبار بشه، مثلا از بیمارستان مرخص شدید و حالا برای جبران کاهش وزنتون باید یه عالمه غذا بخورید، اون غذا براتون مثه زهر میشه.

 

 

۲۰ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۰۵ ۰

دارم خارج میشم.

چند وقتیه که خیلی دلم میخواد بیام اینجا بنویسم اما از بس چیزای زیادی برای گفتن دارم هی از نوشتن طفره میرم.

فعلا همینقدر بگم که یه روز چهارشنبه ای رفتم به یکی از باشگاه های نزدیک خونمون فقط برای پرسیدن چند تا سوال اما اینقدر مسئولشون خوب و زیرکانه حرف زد که کاملا تحت عمل انجام شده قرار گرفتم و ثبت نام کردم.

یعنی یه اولین قدم از دایره امن ام خارج شدم.

فوق العاده ترسناک و رنج اور بوده و هست.

اینقدر که با احترام نظرات رو میبندم :)

۱۹ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۳۰ ۰