گاوگیجه ی درونی

مخاطب خاص

چون تو اینجا رو میخونی نوشتنم نمیاد.

غر هام در نمیان 😁

نخون

 

۱۰ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۱۲ ۱۰

نیمه تاریک درون

گفتنش هم یکم خجالت آوره
اما من هر موقع که مریض میشم یا حتی معده ام اذیتم میکنه
احساس عذاب وجدان و گناه میاد سراغم که چرا اینجور شده، نکنه وبال گردن کسی بشم
و پشت بندش هم حس کافی نبودن و دوست داشتنی نبودن میگیره منو
دلم برای عارفه ام میسوزه
و نمیدونم چرا همیشه یه قسمتی از درونم طرد شده.

از حمایت نشدن و تنها گذاشته شدن میترسه، میترسه که نه، وحشت داره.
کاش میشد عارفه ام رو بغل کنم.

۰۹ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۷ ۴

برادر ها و خواهر ها عاشق شوید

چند وقت پیشا مریم اومد و گفت که ازدواج کنید که خیلی خوبه و از این صوبتا و منم که از اون ادمایی که تجربه های خوب بقیه رو رو سرم میزارم و گفتم اوکی بریم تو کارش.


گشتیم و گشتیم و تو هفت اسمون خدا یه خوبشو سوا کردم برا خودم و تو یه روزی که خیلی هم ازش نمیگذره بله رو گفتیم.
و الان هم اومدم این رسمی که مریم نهاده رو ادامه بدم و بگم
اقا ازدواج کنید


خیلی خوبه ازدواج کردن.
یکی که هواتو داره و حالتو میپرسه.
سهم خیارشورشو بهت میده
موقع رد شدن از خیابون دستت رو میگیره
پایه زیر بارون راه رفتنه
بعد چایی صبحونه که میشینی باهاش حرف میزنی اصن نمیخوای زمان بگذره
میخندونه تو رو
راه حل های عاقلانه میده
بوست میکنه
بغلت میکنه و میگه نگران چیزی نباش من هستم
دلت به حضورش گرمه
به خنده هاش، شادی تو دلت غلغل میکنه

 

بخوام بشینم و بگم تا الی الابد طول میکشه
خلاصه که عاشق شوید

برادر ها و خواهر ها عاشق شوید

زندگی به عشق است.

۰۸ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۴۸ ۱۴ نظر ۱۳

هیئت مذهبیا

تو یکی از هیئت های معروف نشستم.
تا حالا نبوده که بتونم این موقع شب تو این جور جا ها باشم، حالا چه اینجور چه اونجور جا ها، مشکل به تایم شب بودنش بوده و والدین سختگیر و حالا این پسر لطف کرده و این هییت رو دستچین کرده و گفته که عارفه خوبه و بریم و کور از خدا چی میخواد؟
گفتم والدین سختگیر یاد اون حرف مشاور افتادم که میگفت مشکل از همین بچه اول بودنته و تا حالا شده سرکشی کنی و تصمیم خودت رو بگیری و اجرا کنی بدون اینکه یه سره به فکر این باشی که مامان و بابات نظرشون چیه؟ و گریه و گریه از این حرف
داشتم میگفتم تو یکی از هیئت های معروف نشستم و رو به روم یه خانواده به نظر درست و حسابی ان از اونا که مردانشون بنیانگداران هیئت هستن و خانوما هم دستی میرسونن.
نمیدونم چرا وایب خوبی ازشون نمیگیرم. انگار یه جور فخر فروشی دارن.
شاید هم نباشه. مثلا یادم میاد وقتی توی چله طرح ولایت بودم یه دختری هم اتاقیم بود که اتاق خوابش به اندازه کل پذیرایی ما بود و خیلی خانواده سرشناسی بودن و پولدار و چه و چه اما این دختر، از اون دختر های گرم و اجتماعی و خودمونی بودش و باهاش حال میکردی ولی همیشه اون طرز برخورد بالانشین بودنش هم همراهش بود.
خلاصتا که این دختر تو ذهنم شده نمونه بارز مذهبی پولدار و نچسب.

مفت و مختصر و مفید بگم که به خاطر همین دسته ادما اصلا هیئت رفتن و روصه و عزاداری رو دوست ندارم و امسال هم عزاداریم رو به چایی های موکب ها خلاصه کردم و باشد که جود و سخا امام مان به دادمان برسه و ما رو با اندک مون نبینه و سر سفره با برکتشون راهمون بدن :)

 

 

پ.نون: از مسئولین محترم خواستاریم که یه مقدار مراسمات رو اپدیت کنن، خداوکیلی دیگه عزاداری به سبک قدیم و با سخنران های منبر نشین و حوصله سر بر یکم خسته کننده است :///

 

۰۱ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۵۸ ۷ نظر ۶

اینم شانسه من دارم؟

اقا من خیلی غر دارم
مدام مشکل گوارشی دارم و هر روز با حالت تهوع و استفراغ بیدار میشم و تا الان هر سه تا دکتر گفتن عصبیه
غذا خوب نمیتونم بخورم و معده ام هم درد میکنه
و عصبیه
ای من ریدم تو این عصب
اقا من الان دیگه اون سختیاشو گذروندم
اون استرساشو رد کردم
چرا الان که چلچلیه شادیم باید باشه من باید نگران این تهوع های عصبی باشم؟

۲۹ تیر ۰۲ ، ۰۷:۰۸ ۸ نظر ۵

تو مثل شاه بیت یه شعری

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳ تیر ۰۲ ، ۲۳:۰۱

یقینا کله خیر

برای اینکه به "الحمدلله علی کل حال" برسی باید به "یقینا کله خیر" بودنش باور قلبی داشته باشی.

 

 

 


قلبم پر آشوبه اما زبانم مهر خانوشی خورده.
خدایا تو بهتر میدونی توی قلبم چه خبره و من چقدرررر به "اللهم اشرح لی صدری" ات نیاز دارم.

۰۳ تیر ۰۲ ، ۱۴:۳۱ ۱۸

حقیقتا تعب هستش

امروز صبح از اون روزای سگی بود.
هنوز از شب قبلش اعصابم ناآروم بود و چشمام خسته.
صبح با مامان دعوای ریزی داشتم و با خودم گفتم برای اینکه یکم حالم بهتر بشه پاشم برم قضیه طرح رو اوکی کنم و رفتم و بد تر شد.
با خودم گفتم حالا نه کار دارم، نه تکلیفم با نیمه های تیر مشخصه، نه به آزمون استخدامی میرسم و نه هیچ کوفت دیگه ای.


عصری رفتم حرم برای یکی از دوستام دعا کنم.
به این شعره برخوردم؛

ماییم خالق تو چو حاصل شود تعب

 

 

 

 

اوس کریم خوب میدونه چی رو کی بگه
هنوزم به قضایا فکر میکنم اعصابم مشوش میشه اما چاره چیه جز صبر.
این صبر که من میکنم افشردن جان است.

۲۹ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۳۹ ۶ نظر ۱۰

بدیع الاردیبهشت

بالاخره چرخ روزگار گشت و گشت تا همه چی دست به دست هم داد تا من بشینم از اردیبهشت بدیع و فوق العاده ام بنویسم.
بله اردیبهشت برای من بدیع بود. جالب یا جدید و شگفت انگیز نه ها، بدیع یعنی یه چیز بی سابقه ی خوش و دوست داشتنی.

 

خیله خب از بعد احساسی بیایم بیرون
توی اردیبهشت من تصمیمات مالی خوب و به موقعی گرفتم، چرخ سردوز خریدم، عینک افتابی خریدم و باشگاه ثبت نام کردم. هرچند همون دهم ماه موجودیم به صفر رسید اما خب خیالم راحت بود که کارای مهم رو کردم و از این مدیریت تقریبا راضیم و اگه بتونم برای بعد تر ها یه جوری پیش ببرم که به صفر نرسم و یکمی برام باقی بمونه نور علی نور میشه.
ماه خرداد هم که در مضیقه مالی قرار دارم و باید حقوقم رو برای سه ماه ذخیره کنم و به دندونپزشکی برم و احتمالا عینک بگیرم. همین سه مورد تمومه.

 

دوخت و دوز رو هم که دقیقه نود یه شومیز مردونه دوختم به‌به از زیباییش. ماه خرداد یه پروژه بزرگ لباس مجلسی دارم 😎

 

ماه خرداد ازمون ارشد داشتم و امتحانی شرکت کردم و حالا باید جدی حدی درس بخونم هم برای ارشد بعد و هم ازمون استخدامی و فعلا هفته اول رو روزی یه پومودورو برنامه دارم و بعد کم کم بیشترش میکنیم، عارفه صرفا یدونه پومودورو جو گیر نشی خودتو خسته کنی و به هیچ برسیم.


این ماه از عفونی لعنتی زدم بیرون و افرین به تصمیمم، به قول سوپروایزرمون هیچ معلوم نیست جای جدیدی که میرم مثل اینجا نباشه اما خب حداقلش اینه که مطمئنم به عارفه بابت تلاش برای تغییر شرایط مدیون نیستم و کاری که از دستم برمیومده رو انجام دادم.
روز اخری که داشتم امصا هامو جمع میکردم اغلب بچه ها گفتن کار خوبی کردی و یادم اومد که سه ماه پیش که خبر پیچید که طرحی جدید خیلی زودرنجه و ناصبوره و همین اول کار رفته توقف طرح زده چقدر داشتم توضیح میدادم که چرا فکر میکنم کارم درسته و چقدر بقیه گفتن مطمئنیم پشیمون میشی. و امروز همونا میگن که خیلی خوب کردی که برای خودت ارزش و احترام قائل شدی. ادم از اینده خبر نداره و شاید هم بعد ها به نظرم اومد که زودرنجانه تصمیم گرفتم اما مطمینا هرگز نمیگم پشیمون شدم. چون من روز های بدی رو گذروندم، روز هایی که اصلا حس عضو مجموعه بودن نمیکردم و کاملا عضو اضافی بودم اتقدر که همین که داشتم کارای اداریش رو میکردم منو از گروه انداختن بیرون و بهم فرصت یه متن خداحافظی ندادن، طرد شده بودم، اضافه بود و اولین گزینه برای اعزام ها و تامین نیروی بقیه ی بخش ها، دیوار کوتاه بودم، چون سابقه ام کم بود بقیه چنان میگفتن چون خودشون اون زمان ها سخت بوده براشون پس برای من هم باید سخت باشه، باید سینیور جونیور باشه و دهنم سرویس بشه چون قدیما هم همینجور بوده. خلاصتا حرف برای گفتن زیاده. من اونجا رشد کردم و بابتش سپاسگزارم و از عارفه بیشتر ممنونم برای جرئت مندیش برای محافظت از خودش وقتی اینده خیلی مبهم بود :)
خیلی یه طرفه به قاضی نرم و بگم که یه عده از همکارا که عمدتا همکارای شب کار بودن رو خیلی دوست میدارم چون خیلی گرم و خانوادتا برخورد کردن، خصوصا آقای کاف که همیشه حامی بودن و هوای منو داشتن و هیچ وقت فراموش نخواهم کرد که یه روز موقع تحویل شیفت مریض بد رگم آنژیوکتش رو کشید و من نتونستم براش دوباره IV بگیرم و اومد علی رغم مسئول شیفت بودن و مریض داشتنش بهم کمک کرد. آقای کاف که میدونم هرگز اینجا رو نخواهی خوند، بسیار رفتارت موندگار شد و ممنونم و امیدوارم همیشه خوش قلب و حامی بمونی.

 

باید این پست رو خیلی زودتر مینوشتم، میخواستم بیام و بگم اگه قرار نیست تا دهم ماه بعد کارت های عروسیم رو پشت نویسی کنم میرم مو هامو ابی میکنم به عنوان هدیه روز دختر. نشد. نه از این جهت که کارت عروسی پشت نویسی کردم،نشد چون که پول نداشتم براش :/
خدا وکیلی با این قضیه " اگه تا دهم ماه بعد کارت های عروسی رو پشت نویسی نکردم..." خیلی حال میکنم مثل این میمونه که برای انجام یه کاری یه شرطی میزاری که مطمئنا رخ نمیده و تهش به انتخاب تو منجر میشه.

 

 

ماه خرداد قراره با درس خوندن و تجربه های جدید همراه باشه :)

۰۸ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۴۳ ۶ نظر ۱۳

هنر ارتباطات میان همکاری

دلم راصی نمیشد که اخر اردیبهشتی پست نذارم و از طرفی هم فرصت نکردم جمع بندی اردیبهشت و به طور شایسته ای بنویسم.
انقدر که چیز میز برا گفتن دارم که نوت های گوشیم گیگ به گیگ داره پر میشه.


خلاصه که روز های اخر اینجا بودنمه و من دیشب فهمیدم که باید یه به افتخار این بازیکن بگم، چون  فراتر از تصورم توی ارتباطات بین همکاریم عمل کردم.
نمیدونم به خاطر روز های اخر و بی پروا بودنه یا نه. اما با همکارای شب کار که مدت بیشتری در ارتباط بودم، خیلی خوب و راحت تر از قبل هستم و حرف میزنیم و من خیلی موضوع گم نمیکنم وخجالتی نیستم و اینا.
البته هنوز تا پختگی رابطه خیلی فاصله دارم اما خب همینقدر هم عالی بوده خصوصا شب قبل که فکر میکنم گل سر سبد برقراری ارتباط ها بوده.
نکته سخت ارتباط برقرار کردن برای من اینا بودن
اینکه طوری رابطه و گفتگو باشه که هم حدود همکاری حفظ بشه و هم خیلی نزدیک و صمیمی نشه.
گفتگو ها بی‌طرفانه باشه
گفتگو ها سمت خاله زنک بازی ها و غیبت کردنا پیش نره
خیلی غرغرانه نباشه
از حقوقم با رعایت احترام ها دفاع کنم و زیر بار حرف زور نرم که این مورده خیلی سخت بوده چون ادم تازه کار معمولا اینجور توی ذهن ها جا افتاده که باید خیلی انعطاف پذیر باشه.
گل سر سبد اینها به نظرم اینه که نه سیخ بسوزه و نه کباب

برای تکمیل این پست فاخر بگم که یه سری اصول ارتباط رو برای خودم سرلوحه قرار دادم که احتمال بالا به درد شما هم بخوره.
۱. خودتو بدون ساسنور معرفی کن
۲.درخواست های معقولت رو مطرح کن
۳.درخواست های نامعقولشون رو با دلیل منطقی رد کن
۴. با مخالفت های نامعقول درست و منطقی برخورد کن
۵. احساسات مثبت و منفیت رو به شیوه مناسب ابراز کن
۶. حقوقشون رو به رسمیت بشناس
۷.آغاز، ادامه و پایان گفتگو هات موثر باشه

 

 

شاید اینا یکم خشک باشن و حتی به تغییر نیاز داشته باشن اما خب فعلا به کار میبندیم تا وقتی ماهر تر شدم درشون تغییراتی رو ایجاد کنم.
در پایان همه ایناها اون چیزی که فکر میکنم مهمه اینه که ادم حرف دلش رو به شیوه مناسب بگه و به نتیجه مورد نظرش برسه.

و خصوصا توی ارتباطات بین همکاری اون هم وقتی که تو عضو جوون تیم به حساب میای یادت باشه زیر بار حرف زور نری و با زبان چرب و شیرین خواسته ات رو بگیری.

 

خلاصه که یه دست به افتخار این بازیکن بزنید :)

۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۲۳ ۴ نظر ۱۲