گاوگیجه ی درونی

حقیقتا تعب هستش

امروز صبح از اون روزای سگی بود.
هنوز از شب قبلش اعصابم ناآروم بود و چشمام خسته.
صبح با مامان دعوای ریزی داشتم و با خودم گفتم برای اینکه یکم حالم بهتر بشه پاشم برم قضیه طرح رو اوکی کنم و رفتم و بد تر شد.
با خودم گفتم حالا نه کار دارم، نه تکلیفم با نیمه های تیر مشخصه، نه به آزمون استخدامی میرسم و نه هیچ کوفت دیگه ای.


عصری رفتم حرم برای یکی از دوستام دعا کنم.
به این شعره برخوردم؛

ماییم خالق تو چو حاصل شود تعب

 

 

 

 

اوس کریم خوب میدونه چی رو کی بگه
هنوزم به قضایا فکر میکنم اعصابم مشوش میشه اما چاره چیه جز صبر.
این صبر که من میکنم افشردن جان است.

۲۹ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۳۹ ۶ نظر ۱۰

بدیع الاردیبهشت

بالاخره چرخ روزگار گشت و گشت تا همه چی دست به دست هم داد تا من بشینم از اردیبهشت بدیع و فوق العاده ام بنویسم.
بله اردیبهشت برای من بدیع بود. جالب یا جدید و شگفت انگیز نه ها، بدیع یعنی یه چیز بی سابقه ی خوش و دوست داشتنی.

 

خیله خب از بعد احساسی بیایم بیرون
توی اردیبهشت من تصمیمات مالی خوب و به موقعی گرفتم، چرخ سردوز خریدم، عینک افتابی خریدم و باشگاه ثبت نام کردم. هرچند همون دهم ماه موجودیم به صفر رسید اما خب خیالم راحت بود که کارای مهم رو کردم و از این مدیریت تقریبا راضیم و اگه بتونم برای بعد تر ها یه جوری پیش ببرم که به صفر نرسم و یکمی برام باقی بمونه نور علی نور میشه.
ماه خرداد هم که در مضیقه مالی قرار دارم و باید حقوقم رو برای سه ماه ذخیره کنم و به دندونپزشکی برم و احتمالا عینک بگیرم. همین سه مورد تمومه.

 

دوخت و دوز رو هم که دقیقه نود یه شومیز مردونه دوختم به‌به از زیباییش. ماه خرداد یه پروژه بزرگ لباس مجلسی دارم 😎

 

ماه خرداد ازمون ارشد داشتم و امتحانی شرکت کردم و حالا باید جدی حدی درس بخونم هم برای ارشد بعد و هم ازمون استخدامی و فعلا هفته اول رو روزی یه پومودورو برنامه دارم و بعد کم کم بیشترش میکنیم، عارفه صرفا یدونه پومودورو جو گیر نشی خودتو خسته کنی و به هیچ برسیم.


این ماه از عفونی لعنتی زدم بیرون و افرین به تصمیمم، به قول سوپروایزرمون هیچ معلوم نیست جای جدیدی که میرم مثل اینجا نباشه اما خب حداقلش اینه که مطمئنم به عارفه بابت تلاش برای تغییر شرایط مدیون نیستم و کاری که از دستم برمیومده رو انجام دادم.
روز اخری که داشتم امصا هامو جمع میکردم اغلب بچه ها گفتن کار خوبی کردی و یادم اومد که سه ماه پیش که خبر پیچید که طرحی جدید خیلی زودرنجه و ناصبوره و همین اول کار رفته توقف طرح زده چقدر داشتم توضیح میدادم که چرا فکر میکنم کارم درسته و چقدر بقیه گفتن مطمئنیم پشیمون میشی. و امروز همونا میگن که خیلی خوب کردی که برای خودت ارزش و احترام قائل شدی. ادم از اینده خبر نداره و شاید هم بعد ها به نظرم اومد که زودرنجانه تصمیم گرفتم اما مطمینا هرگز نمیگم پشیمون شدم. چون من روز های بدی رو گذروندم، روز هایی که اصلا حس عضو مجموعه بودن نمیکردم و کاملا عضو اضافی بودم اتقدر که همین که داشتم کارای اداریش رو میکردم منو از گروه انداختن بیرون و بهم فرصت یه متن خداحافظی ندادن، طرد شده بودم، اضافه بود و اولین گزینه برای اعزام ها و تامین نیروی بقیه ی بخش ها، دیوار کوتاه بودم، چون سابقه ام کم بود بقیه چنان میگفتن چون خودشون اون زمان ها سخت بوده براشون پس برای من هم باید سخت باشه، باید سینیور جونیور باشه و دهنم سرویس بشه چون قدیما هم همینجور بوده. خلاصتا حرف برای گفتن زیاده. من اونجا رشد کردم و بابتش سپاسگزارم و از عارفه بیشتر ممنونم برای جرئت مندیش برای محافظت از خودش وقتی اینده خیلی مبهم بود :)
خیلی یه طرفه به قاضی نرم و بگم که یه عده از همکارا که عمدتا همکارای شب کار بودن رو خیلی دوست میدارم چون خیلی گرم و خانوادتا برخورد کردن، خصوصا آقای کاف که همیشه حامی بودن و هوای منو داشتن و هیچ وقت فراموش نخواهم کرد که یه روز موقع تحویل شیفت مریض بد رگم آنژیوکتش رو کشید و من نتونستم براش دوباره IV بگیرم و اومد علی رغم مسئول شیفت بودن و مریض داشتنش بهم کمک کرد. آقای کاف که میدونم هرگز اینجا رو نخواهی خوند، بسیار رفتارت موندگار شد و ممنونم و امیدوارم همیشه خوش قلب و حامی بمونی.

 

باید این پست رو خیلی زودتر مینوشتم، میخواستم بیام و بگم اگه قرار نیست تا دهم ماه بعد کارت های عروسیم رو پشت نویسی کنم میرم مو هامو ابی میکنم به عنوان هدیه روز دختر. نشد. نه از این جهت که کارت عروسی پشت نویسی کردم،نشد چون که پول نداشتم براش :/
خدا وکیلی با این قضیه " اگه تا دهم ماه بعد کارت های عروسی رو پشت نویسی نکردم..." خیلی حال میکنم مثل این میمونه که برای انجام یه کاری یه شرطی میزاری که مطمئنا رخ نمیده و تهش به انتخاب تو منجر میشه.

 

 

ماه خرداد قراره با درس خوندن و تجربه های جدید همراه باشه :)

۰۸ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۴۳ ۶ نظر ۱۳

هنر ارتباطات میان همکاری

دلم راصی نمیشد که اخر اردیبهشتی پست نذارم و از طرفی هم فرصت نکردم جمع بندی اردیبهشت و به طور شایسته ای بنویسم.
انقدر که چیز میز برا گفتن دارم که نوت های گوشیم گیگ به گیگ داره پر میشه.


خلاصه که روز های اخر اینجا بودنمه و من دیشب فهمیدم که باید یه به افتخار این بازیکن بگم، چون  فراتر از تصورم توی ارتباطات بین همکاریم عمل کردم.
نمیدونم به خاطر روز های اخر و بی پروا بودنه یا نه. اما با همکارای شب کار که مدت بیشتری در ارتباط بودم، خیلی خوب و راحت تر از قبل هستم و حرف میزنیم و من خیلی موضوع گم نمیکنم وخجالتی نیستم و اینا.
البته هنوز تا پختگی رابطه خیلی فاصله دارم اما خب همینقدر هم عالی بوده خصوصا شب قبل که فکر میکنم گل سر سبد برقراری ارتباط ها بوده.
نکته سخت ارتباط برقرار کردن برای من اینا بودن
اینکه طوری رابطه و گفتگو باشه که هم حدود همکاری حفظ بشه و هم خیلی نزدیک و صمیمی نشه.
گفتگو ها بی‌طرفانه باشه
گفتگو ها سمت خاله زنک بازی ها و غیبت کردنا پیش نره
خیلی غرغرانه نباشه
از حقوقم با رعایت احترام ها دفاع کنم و زیر بار حرف زور نرم که این مورده خیلی سخت بوده چون ادم تازه کار معمولا اینجور توی ذهن ها جا افتاده که باید خیلی انعطاف پذیر باشه.
گل سر سبد اینها به نظرم اینه که نه سیخ بسوزه و نه کباب

برای تکمیل این پست فاخر بگم که یه سری اصول ارتباط رو برای خودم سرلوحه قرار دادم که احتمال بالا به درد شما هم بخوره.
۱. خودتو بدون ساسنور معرفی کن
۲.درخواست های معقولت رو مطرح کن
۳.درخواست های نامعقولشون رو با دلیل منطقی رد کن
۴. با مخالفت های نامعقول درست و منطقی برخورد کن
۵. احساسات مثبت و منفیت رو به شیوه مناسب ابراز کن
۶. حقوقشون رو به رسمیت بشناس
۷.آغاز، ادامه و پایان گفتگو هات موثر باشه

 

 

شاید اینا یکم خشک باشن و حتی به تغییر نیاز داشته باشن اما خب فعلا به کار میبندیم تا وقتی ماهر تر شدم درشون تغییراتی رو ایجاد کنم.
در پایان همه ایناها اون چیزی که فکر میکنم مهمه اینه که ادم حرف دلش رو به شیوه مناسب بگه و به نتیجه مورد نظرش برسه.

و خصوصا توی ارتباطات بین همکاری اون هم وقتی که تو عضو جوون تیم به حساب میای یادت باشه زیر بار حرف زور نری و با زبان چرب و شیرین خواسته ات رو بگیری.

 

خلاصه که یه دست به افتخار این بازیکن بزنید :)

۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۲۳ ۴ نظر ۱۲

۲۳۵

از روزی که عینک افتابی گرفتم اینجا ابری بوده و دیروز هم که گل سرسبد روز ها و هوا سررررد.
پریروز رفتم برای کارای جابه‌جایی و توقف طرح، و بگم که چقدر انسان ها میتونن وقیح باشن.
سوپروایزر اعظم مون میگه نمیتونم کاری برات بکنم. چرا همون موقع نیومدی بخشت رو عوض کنم دختر گلم. به سوپروایزر سایتتون گفته بودی اصلا. من حداقل کاری که برای نیرو ها میتونم بکنم اینه که تو بخشی بزارم که راجت باشن و احساس کارایی بکنن:/
حالا انگار این بشر یادش نیست روز بعد از تعیین بخشم اومدم گفتم تو رو خدا منو بذار یه جای دیگه. من همین اول کاری استعلاجی شدم، این بخش اصلا مناسب نیست برام.

 میدونی مهم اینه که تو نیروی جدید هستی و نباید شکایتی داشته باشی چون بالاتر از تو ها هنوز توی صف هستن و فعلا باید تو همین وضعیت بمونی.
پسر برام داشت تعریف میکرد که بعضی شرکت ها تیم HR دارن، فکر کنم اسمش همین بود و کارشون انگار حمایت روانی و راحت تر کردن شرایط کار و کمک به کارکنان توی بحران هاشون هستش. چقدر هم که شبیه ما هستن و منم گفتم ما باید حقمون رو از دهن شیر بکشیم بیرون. فساد های مالی و حق خوری هاشون که بماند.

 

حالا هر چی که بوده، فعلا اینا لج کردن که باید صبر کنی که ما نیروی جایگزینت رو ببینیم بعد برات تاریخ میزنیم که بری :/
به هدنرسمون هم گفتم که من یه عالمه مرخصی دارم. بیا و فکر کن اف هایی که ندادی و مرخصی هایی که نگرفتم، ماه بعد رو برا من مرخصی رد کن. نمیدونم قبول میکنه یا نه، اما احتمالش هم کمه، خیلی کم. اتقدر که تا الان اینجور بوده که ماه اخر طرح بچه ها رو حتی بد تر شیفت چیده. خدایا خودت به دلش بنداز دیگه.

با همه ی اینا قلبم ارومه و این خیلی خوب و خوشحال کننده است برام. یعنی بابتش خیلی حرص نمیخورم.


داشتم به این فکر میکردم که اینا ناله کردن به حساب میاد؟
چقدر ادم ها ناله بکنن معمولی به حساب میاد؟ چون بالاخره نمیشه که همه چی رو توی خودت بریزی. باید برون ریزی روانی و احساسی هم داشته باشی.

علی رغم اینکه میدونم بعدا باید ادرس اینجا رو بهش بدم، همچنان بدون سانسور مینویسم و بابت جرئت مندیم برای خودم بودن تحسین میکنم خودم رو :)

۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۶:۵۰ ۶ نظر ۵

به افتخار

به افتخار این بازیکن که پا شده لباساشو شسته ناهار خوشمزه درست کرده و از همه مهم تر رفته باشگاه. عصر هم رفته مهمونی و شب هم رفته سرکار که زندگی خرج داره 😅😅

الان که مینویسمش خودم هم باورم نمیشه این همه کار کردم :)

خدایا یه جایزه بفرست حداقل :)))

۲۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۱۸ ۷ نظر ۱۷

من و عینک افتابیم

امروز رفتم یه عینک افتابی سفارش دادم خدااا تومن. انقدر که با اینکه خودم شاغلم و دستم توی جیب خودمه بعد کشیدن کارت ناخوداگاه با خودم گفتم اگه مامان بفهمه، میگه این بچه نباید پول دستش داد.
اما خب چیزی که بود این بود که تقریبا همه اون عینک افتابی هایی که من انتخاب کردم همین رنج قیمت بودن، خصوصا اینکه باید برام لنزش رو براساس نمره چشمم درست کنن.
نمیدونم چرا همش یه گوشه مغزم مامانم نشسته و بابت خرج های زیادیم داره سرزنشم میکنه.
تازه امروز با زهرا رفته بودم و فروشنده داشت درباره نمره چشم و عینک و اینا ها میکفت که گفتم بله بله درست میگید با اپتومتریستم اومدم و خانمه شوکه شد و بابتش بهمون تخفیف داد.
القص که قسمت صرفه جو اقتصادی معزم کاملا مامانمه.
و حالا ماه به نیمه نرسیده من با مبلغ خیلی کمی باید سر کنم.
ماه قبل هم همینجور شدا. الان یادم نمیاد چی خریدم ولی یادمه کا مجبور بودم با مبلغ کمی سپری کنم، نمیدونم چرا درس نمیگیرم.
البته از طرفی هم خوبه چون خریدای ضروریم رو میکنم و پولم رو خرج چیزای بیهوده مثل خوراکی نمیکنم.
الان که عکر میکنم توی همین ده روزی که از ماه گذشته خیلی خرجای مهمی داشتم؛ باشگاه ثبت نام کردم، عینک افتابی خریدم و چرخ سردوز خریدم. البته الان دیگه پول ندارم پارچه بخرم بدوزم :/
الان که باز به عینکه فکر میکنم یه گوشه ذهنم میگه جدی تو اینقدر پول دادی؟خعاک تو سرت

 

 

گویا اوضاع خیلی خوب و خوشو خرمه که نغزم کلیک کرده رو این موضوع :)

خدایا شکرت

۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۱۶ ۱۱ نظر ۹

فروردین صلح جو و مهربونم

وقت و حوصله ام نشد که بیام اینجا بگم ۱۴۰۱ چجور گذشت.

اما اومدم بگم که فروردین چجور گذشت.
فوق العاده عالی بودش. ماه رمضون بود و چی از این بهتر.
درباره شیفت هام بگم که ماه های قبل میگفتم که وای من چجور این مدلی پیوسته و بدون روز استراحت شیفت وایستم و حالا میبینم که ماه رمضون رو روزه گرفتم و حتی سر کار رفتم. ادم گاهی حتی توی فکرش هم نمیبینه که از عهده ی یه کاری بر بیاد اما میبینه که بله تونسته. و بله من تونستم اما خداوکیلی اگه کمک های خانواده نمیبود کار سخت میشد برام. چه کمکی؟ همینکه توی این ماه انتظارت والد فرزندیشون رو در حداقل نگه داشتن بزرگترین کمک بوده برام.


خلاصه که فروردین من اروم و صلح جو بودش. فروردین مهربونم؛ اولین ماه سال انقدر خوب بوده و من برای امسال خیلی امیدوارم.

 

این ماه تقریبا شب در میون من مدیتیشن داشتم و قابل قبول بود. یه چند نوع از مدیتیشن ها رو هنوز انجام ندادم و باید برای یک بار هم که شده امتحانشون کنم خصوصا اون دسته affirmation ها. بین اینایی که انجام دادم اون تمرینات تنفسی از همه بهتر بودن و اون دسته از تمرینات که انقباض و استراحت عضلانی داشت هم بد نبود.


امروز صبح یه بار رفتم باشگاه و فهیمه نبودش و اون دختره ای که بودش گفت فهیمه روزای زوج میاد و مگه تو شماره اش رو نداری؟ خب باهاش هماهنگ کن دیگه. منم گفت اره باید همین کارو کنم. برگشتم خونه. ادم وقتی یه تصمیم سخت میگیره باید در جا عملیش کنه وگرنه بشین تا دوباره تو حسش بیفتی. اومدم خونه. رو مبل لم داده بودم و غرق فضای مجازی،به فهیمه پیام دادم و گفت الان تا دو ساعت دیگه باشگاهه. یه تشر به عارفه زدم و از روی مبل بلندش کردم و دوباره اون مسیر رو رفتیم و تادا، این ماه باشگاه به برنامه ام اضافه شد :)) بهت افتخار میکنم عارفه.


از اونجایی که احتمال نمیدم تا دهم این ماه ازدواج کنم و کارت های عروسی رو شخصا پشت نویسی کنم، عصری دارم میرم چرخ سردوز بگیرم و باقی ماه رو باید حسابی صرفه جویی کنم چون قصد دارم یه عینک افتابی طبی هم بگیرم و خدا کنه که زود تر اضافه کاری ها رو واریز کنن وگرنه خیلی زشت میشه اوضاع.

 

برنامه شیفت های ماه بعدم مایوس کننده است و من nonstop شیفت دارم و به معنی واقعی کلمه بدون تعطیلی هستش. اما به افتخار این بازیکن که خیلی بزرگ شده و رشد کرده و بابت برنامه زشت این ماهش فقط ده دقیقه غصه خورده و عصبانی شده و بعدش بلند شده و گفته قو علی خدمتک جوارحی و خلاص. اگه میگی این چجور افرین گفتنه وقتی باز هم بدخلقی کرده، باید بگم برای عارفه ای که ماه اول تا اواسط ماه اشک تو چشماش داشته این خیلی پیشرفته.

 

از اواسط این ماه یه سری اتفاقا افتاد که حتمااا باید بنویسمشون. باید اون غلیان احساساتم، اون شوق و ترس همراه با هم، اون همه فکر و خیال رو بنویسم. میدونم که اگه اون اتفاق خوشایند نیفته هم من میزنم زیر گریه و نا امید میشم و میگم اینم شانسه که من توی زندگی دارم، **** تو این زندگی. خیلی دلخور میشم اما میدونم یه چالش عاطفی خوبی خواهد بود و من بزرگتر میشم. علی ای حال شکر.


برنامه ام برای اینده خیلی واضح تر شده قراره بخشم رو عوض کنم. گرچه نگفتم اما الان میگم چون معمولا ادم مردم ازاری نمیاد که این پست رو تا اینجا بخونه، خلاصه که بخش عفونی کار میکنم و میخوام زودتر جا به جا بشم چون توانایی تحمل اضطراب " یه وقت فلان مریضی رو نگیرم و بد تر از اون خانواده ام نگیرن" رو نمیخوام تحمل کنم. خصوصا که داره کیس های بیماری تب کریمه کنگو میان و خیلی وحشتناک میشه اوضاع. همینجوریش با کوید ها و سل و موکور بد بوده. اره دیگه خیلی برنامه ام واضحه و به‌به.

 

ماه قبل خودمو با گوشی خفه کرده بودم، خودم که نه چشمام رو داغون کردم، انلاین فیلم میدیدم، تلگرام، وبلاگ و غیره. این ماه باید درستش کنم وگرنه با چشمام خداحافظی کنم. باید گوشی رو حذف کنم کم‌کم اما خب باید یه روتین ساده جایگزینش کنم که به اندازه کافی جذاب باشه و در عین حال به تکنولوژی نیازی نداشته باشه. برای کم کردن اعتیاد به گوشی چه پیشنهادی دارید؟

خیلی زیاد و پراکنده شد، دیگه بسه :)


۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۵۲ ۹ نظر ۱۰

۳۲۷

وقتی ازدواج کردم میخوام خودم کارتهای عروسی رو پشت نویسی کنم و بنویسم
خاله راحله با شوهر بچه ها
عمو مصطفی با خانم و دو قلو ها
دختر دایی فاطمه و همسر
پسر عمو هادی با خانواده
میخوام شروع نوشتت با خود اصل کاری نسبت فامیلی باشه حالا زن باشه یا مرد

 

الان یادم اومد دیشب توی شیفت تلفن زنگ خورد و من که تنها تو بخش بودم جواب دادم. صدای پشت تلفن گفت از اتاق cpr زنگ میزنه یه مریض خانم کوید داره و برای پذیرش جا داریم یا نه؟ من با مکث طولانی گفتم به شماره فلان زنگ بزن.

 

 

اوضاع خیلی خوبه و من باید اینجا میگفتمش.


برای این ماه خدا رو شکر یه روتین شیفتی دارم و بدنم الان عادت کرده. فیکس شب هستم و اگر چه واقعا اون نخوابیدنه سخته اما اینکه تکلیفم مشخصه واقعا خدا رو شکر داره برام.
این ماه مبلغی به نام تعرفه گذاری پرستاری واریز کردن که حقیقتا کم بودش، در توصیف کم بودنش بگم که نیرو های اورژانس بیمارستانمون با اون همههه کارشون و استرس هاشون رفتن درخواست جا به جایی زدن چون مبلغی که گرفتن به اندازه صدقه بوده. قصد داشتم با پول این تعرفه گذاریه برم یه چرخ سردوز بخرم اما خب خیلی پولش کمه و نمیشه.
القصه انگار اون بالا دستی ها مبلغ هنگفتی رو اول برای خودشون برداشتن و بعد باقیمانده رو تقسیم کردن. و انگار دیروز یه سری از پرستارا رفتن جلوی استانداری اعتراض. علی ای حال من توی برهه ای هستم که خیلی تنش زا نیست برام اما خب از یه سری تنش ها من جمله این یکی دوری میکنم.
اینو نمیدونم قبلا گفتم یا نه اما در دقایق اخر سال ۱۴۰۱ رفتم یه میز خیاطی خیلی ساده خریدم و الان هر موقع بهش نگاه میکنم احساس شادی میکنم. هر چند هنوز وقت نکردم پشتش بشینم و بابت این موضوع احساس عذاب وجدان دارم. برای خرید چرخ سردوز هم هنوز دو دلم. از طرفی میگم خب نگیرم باید چی کار کنم لباسا رو و از طرفی هم اینکه من که دوماهی یه لباسی میدوزم،درسته برای خرید چرخ هزینه کنم؟
ماه رمضونه و من در معنوی ترین حالت قرار دارم، خصوصا با این برنامه قبل افطار محفل. بعضی ایات رو که با اون صوت های دلنشین میشنوم حس میکنم این ایه جدید و همین الان نازل شده و برای اولین بار میشنومش و از شنیدنش و اون پیامی که تو دلش نهفته ذوق میکنم. خلاصه انقدر جو گیر شدم که رفتم یه برنامه نصب کردم که تجوید یاد میده، هنوز باهاش کار نکردم و به نظر میاد خیلی برنامه کار درستیه. اسم برنامه اموزش تجوید از حامیم هستش. اگه زودتر به از من استفاده کردید خبر کارامد بودنش رو بدید.


بزرگترین چالش این ماه برای من ساعتای خوابمه.به خاطر شیفتام تقریبا شب ها کاملا بیدارم و صبح ها خواب. درست کردنش خیلی سخته برام با این حال تلاش میکنم اندکی بیشتر توی روزها بیدار باشم.

 

پ.نون: خیلی دلم میخواست متن های اخیرم متن های فاخر و جذاب و  پرمحتوایی باشن اما ذهنم یکم ازاد گویی بی مهابا داره و تا فرمون دستش بیاد طول میکشه. 

سر راست بگم شما رو به وبلاگ شاگرد بنا هدایت میکنم.

۲۰ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۴۸ ۵ نظر ۸

۳۲۶

طبق معمول بی خوابم و چه فرصتی بهتر از الان که بنویسم
امروز اخرین مهلت ثبت نام ارشد بود و من هنوز ثبت نام نکردم. چون نمیدونم کار درستیه یا نه.
گاهی فکر میکنم اینکه یه جوری زندگی کنی که مثلا هر ماهت پر تفریح و لذت و حس رضایت باشه بهتره یا اینکه یه تلاش بزرگ کنی تا بتونی در انتهای سال یه دستاورد بزرگ داشته باشی و ماه های بدون لذتت رو جبران کنه کار درست تریه؟
این روزا خوبم و همه چی عادی تر میگذره. چند وقت پیش نمیدونم کامنت کسی بود توی اینجا یا پست یه نفری توی وبلاگش. هر چی بود میگفت که به رنج عادت کرده، شده قضیه من نمیدونم واقعاخوبم یا فقط به رنج عادت کردم. با رنج کشیدن مشکلی ندارم در صورتی گه با علاقه باشه. مثلا تحمل سختی راهی که دوست داری.
این روزا قبل افطار برنامه محفل رو نگاه میکنم و خیلی ازش لذت میبرم. خصوصا از اون داور خوش پوششون که اسمش حامد شاکرنژاده.
این مدت چیزی که فهمیدم این بوده که ساعت هایی که خونه هستم درسته برام حکم استراحت رو داره. اما استراحت واقعی زمان هاییه که با خانواده ام سپری میکنم. مثلا اگه روزی باشه که مامان رو نبینم یا دور هم نباشیم یا بابا مسافرت باشه من حس خستگی و مفید نبودن روزم رو دارم.
اینجا سه تا نیروی جدید اما با سابقه اومده و من باز هم دیوار کوتاه اینجام. دوست دارم زود تر جا به جا بشم اما مامان میگه صبر کنم تا ازمون استخدامی رو بدم و من همچنان نامطمئنم به بودن توی این حرفه. بابا که میگه اگه شرایط کاریم استاندارد میبود مطمئنا از کارم لذت میبرم و این بی‌علاقگی به خاطر فشردگی کارمه و احتمالا هم درست میگه اما خب اینجا من چجور میتونم شرایط کار استاندارد پیدا کنم.

۱۷ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۴۳ ۲ نظر ۷

۳۲۵

آدم نمیدونه کی مغزش دستور میده که، هی بلند شو و بنویس. و بعد تو میری چراغ رو روشن کنی که بنویسی.
سال ۱۴۰۲ برای من هدیه بی‌خوابی و اختلال خواب اورده. سخت میخوابم و خیلی سبک میخوابم. حتی صبح هایی که از بیمارستان بر‌میگردم و در اوج خستگی هستم یک ساعتی طول میکشه که به خواب برم. نمیخواد بگی که ذهنت درگیره و مراقبه کن و یوگا برو و اینا که خیلی انجامشون دادم، یه بار حساب کردم تقریبا ۵ تا جلسه ده دقیقه ای مدیتیشن قبل خواب انجام داده ام تا خوابم برد.
علی ای حال الان بیدارم و میخوام بنویسم.
شب قبل ساعتای ۲ ثمین ازم پرسید خب دختر میخوای چی کار کنی؟ انصرافت رو میگم و من فقط گفتم از این سوالا سخت نپرس چون فعلا نمیخوام بهش فکر کنم.
۴ ساعت قبل از این گفتگو کوتاه با رزیدنت خیلی دوست داشتنیمون داشتم چایی میخوردم. بی نهایت گوگولی و خوبه این دکتر، سنش نسبتا زیاده و دو تا بچه بزرگ داره و الان رزیدنت ارشد و سال اخره. خلاصه داشت میگفت که نمیدونه الان داره اشتباه دوران اینترنیش رو تکرار میکنه که موقعیت کاری خوب پیش روش رو کنار میزاره تا بره شهرستان کنار خانواده و اقوام بستگان باشه یا نه. و اینکه دوست داره دو سال دیگه پیش روش رو هم تحصیل کنه و درباره اش تردید داره و شاید بهتر باشه در کنار خانواده و بچه هاش باشه و بهشون رسیدگی کنه و من فکر کنم میخواستم بگم که ؛
یه زمان عارفه خودخواه از اینکه از شیفت بر‌میگشت خونه و مامانش خونه نبود کلی دپرس میشد اما پی برد که مامانش هم حق داره زندگی حرفه ای مورد علاقه اش رو داشته باشه و پیشرفت های کتری و روابط حرفه ای و همکارا و وظیفه مادری هیچ نباید جلوی خواسته های شخصیش رو بگیره. و مطمئنا بچه های شما هم این موضوع رو درک میکنن.
از این پاراگراف فقط جمله احرش رو گفتم و دکتر بعدش پرسید خب تو میخوای بعدش چی کار کنی و من گفتم فعلا هیچ برنامه ای ندارم و بهش فکر نمیکنم تا هول نکنم و افسرده نشم از این بی آینده بودن.
همیشه یه بعد درونم خیلی افسرده است و دائما میگه خب که چی بشه و فاز منفی میده.
و‌یه بعد دیگه ام میگه جوانی شعبه ای از شوریدگیست. یه راه و انتخاب کن و برو، فوقش اشتباه از اب در میاد دیگه.
و من کنار بعد افسرده ام قرار میگیرم و به جوان شیدا درونم میگم اگه نشد چی؟ اگه بعدش ببینم واقعا تهش هیچی نبوده چی؟

 

 

حس میکنم چقدر پرت و پلا زیاد گفتم :/

۱۳ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۲۲ ۵ نظر ۷