گاوگیجه ی درونی

زمان

من یک کار ناتمام در زمانم.

۲۰ تیر ۹۹ ، ۱۰:۰۳ ۱ نظر ۰

سوالی که جوابش تو جزوه نیست...

 

 

استاد عزیز من واقعا نمیدونم "آقایی که تو خیابون ناگهان رو زانو هاش خم میشه و در حالیکه با مشت رو قفسه سینه اش میزنه میگه احساس سنگینی و خفگی تو قفسه سینه ام دارم و الانه که بمیرم " چرا به این روز افتاده...

 

شاید به خاطر خجالت از نگاه کردن به صورت دخترشه که میگه خودمم دوست نداشتم به اون تولد برم در حالی که چون پولی نداشته کادو بگیره نرفته.

یا به خاطر اون روزه که با گرسنگی شدید سر سفره نشست ولی وقتی دید غذا کمه گفت اشتها ندارم .

شایدم به خاطر خستگی دو شیفته کار کردنه.

 

جواب سوالتون رو تو هیچ کدوم از پاراگراف های این کتاب ۲۰۰ صفحه ای ننوشته بودن.

و حتی اشاره ای هم نشده بود که برای تسکین درد این مرد بیچاره چی کار باید کرد.

 

من واقعا جواب این سوال رو نمیدونم. 

ترم بعد دوباره هم رو میبینیم.

۱۲ تیر ۹۹ ، ۰۹:۵۳ ۴ نظر ۰

دل گمشده

نقلست که گفت: یک روز دلم گم شده بود گفتم الهی دل من باز ده.

ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی تو بازمی‌خواهی که با غیر مابمانی.

 

عطار - تذکرة الأولیاء

ذکر جنید بغدادی

 

۰۸ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۴ ۳ نظر ۰

بچگی

از بچگی اگر میدانستم همچین آینده ای در انتظارم هست، هیچ سعی نمیکردم فاصله حال تا اتاق خوابم را با دقت و استرس از لبه‌ی صخره‌ها و کوههای روی فرش رد شوم! بیخیال میشدم و خودم را پرت میکردم در دره‌ های عمیق و وحشتناک میان پرز های فرشها و خلاص!

 

۰۵ تیر ۹۹ ، ۱۶:۱۶ ۱ نظر ۰

توافق

چند وقت پیش یخچال خونه رو برای فروش تو دیوار گذاشتیم،به قیمت توافقی.

از اولین دقایق انتشار آگهی تماس ها شروع شد و بعد اندکی شدت پیدا کرد.

چه واژه عجیبیه "توافقی" ، گاهی به آدم قوت قلب میده از اینکه طرف مقابل تا جایی که بتونه باهات راه میاد تا به یه نتیجه مطلوب برسی.

 

 

بیا سر تو توافق کنیم.

 

۰۴ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۷ ۰

لختگی زبان گرفته بودم...

اَه‌ه‌ه‌ اصلن متوجه نمیشم چی میگی. چرا قبل اینکه جمله تو تموم کنی سراغ یه مطلب دیگه میری؟ چرا یهو وسط ماجرا توقف میکنی؟چرا انقدر از این شاخه به اون شاخه میری؟ چرا جمله هات فعل ندارن؟؟

لختگی زبان گرفته بودم، یهویی مطلب تو ذهنم گم میشد. دچار پرش افکار شده بودم و کلمات قبل ادا کردن تو هم می لولیدن و سالاد میشدن. 

داشتم به یه شخصیت دوری گزین تبدیل میشدم، نه خجالتی بودم،نه غیر اجتماعی. میل زیادی به داشتن همنشین داشتم،ترس از طرد شدن نداشتم ترسم از فهمیده نشدن بود.

سعی داشتم کم‌کم وارد جمع های بیشتری بشم و شدم . لحظات طاقت فرسایی بود ولی انجامش دادم :)

۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۹ ۱ نظر ۰

مدرسه شبانه

_تدی فقط میخواستم بدونی تو مثه پسری هستی که هیچ وقت نداشتمش

+خب بیخیال تو جو جونیور رو داری

_خب اره ولی اون پسریه که دارم

۱۸ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۲۲ ۰ نظر ۰

لعنت به نظام تک فرزندی

عمیقا دلم میخواست مث پدرم چند تایی خواهر و برادر میداشتیم که هر از چندگاهی بهم زنگ میزدن و حالم رو می‌پرسیدند و من هم در حالیکه دستم رو روی پهلو ام گذاتشم و فشار میدادم که دردش مانع تکلمم نشه بخندم و بگم معلومه خواهر جان حالم خوبه ولی لعنت به شعار " فرزند کمتر زندگی بهتر" همونی که وقتی کوچیک بودم رو ساختمان سر چهارراه کشیده بودن.

همونی که باعث شد به جای اینکه الان با برادرا و خواهرام سر و کله بزنم اینجا روزنگار بنویسم.

لعنت به نظام تک فرزندی

۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۱ ۲ نظر ۰

من منبع الهام کسی نیستم

۰۵ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۱ ۰ نظر ۰

جهل مرکب از نوع دانشجویی

جشن امضا و یا دیدار با نویسنده نبود و من حتی نفهمیدم چطور به یه جلسه با یه نویسنده خاص رفتم.
وقتی وارد شد با خودم فکر کردم اشتباه اومده و الانه که بره ولی دیدم ناگهان  همه بلند شدن و مستر به سمت تنها صندلی باقیمونده گام برداشت.
جناب وقتی نشست رو صندلیش چنان به داخل همون یه لایه فوم فرو رفت که میشد یه نسخه دیگه از خودش رو کنارش نشوند.
و نگم برات از این موجود میان تهی که آنچنان ندانسته هامون رو برامون به تصویر کشید که همه فقط مستمع متبسم شده بودیم.
حجت الاسلام چنان روان برامون شبهه ها رو مرتب میکرد که انگار داره جدول ضرب رو از بر میخونه. از ضریب جینی و fatf و تورم و فساد گرفته تا فاو و دریای خزر و تمامیت ارضی و من مونده بودم که معده اش برای مغزش جا باز کرده بود یا لوز المعده اش که این همه مورد رو تونسته داخل اون جمجه جا بده در حالی که من میتونستم تنها ۷ تا شو درک کنم.
گفت و گفت و گفت...
از کم سوادیمون از بی دغدغه بودنمون از زمین و زمان و هر انچه که تا اون روز در کالبدم نبود گفت.
 

و این چندمین بار بود که من از زمان ورود به دانشگاه به این حقیقت که هنوز دانشجو نشدم پی میبردم.

بدبختانه خسته و سرگردان در این جهل مرکب، همچنان نمیدونم از کجای این هزار وجهی باید شروع کنم.

 

۳۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۴۵ ۰ نظر ۰