گاوگیجه ی درونی

برید کنار پستی نشید.

۱. اینکه این موقع مینویسم چیز عجیبی نیست.
۲.داشتم این پست رو میخوندم که فکر کردم امتحانش کنم.
یه قانونی میگه تا وقتی داغی باید عهد و پیمان رو ببندی.
پس تصمیم به این شد که فعلا دو مورد "مخاطب پست ها خودم باشم" و "هر روز بنویسم" رو رعایت کنم. 

۳.نمیخوام مثه بریت ماری همش به این فکر کنم که خب الان بقیه چی در موردم فکر میکنن.
پس تا مدتی نمیتونید "ارسال نظر" داشته باشید :/

 

 

با تشکر

 

۱۴ آذر ۹۹ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر ۰

ماجرای ترور

۱۱ آذر ۹۹ ، ۱۱:۲۱ ۲ نظر ۰

۳۰ روز نقل قول

"چرا این فیلد نمیتونه خالی باشه" چالشیه که Moony شروعش کرده و بدین شرحه که ۳۰ روز جملات و نقل قول هایی (از کتاب ها و افراد ) که برامون تاثیر گذار بوده رو بنویسیم و باشد که ترغیب شوید به کتابخونی :)

 

۶ آذر

می‌دانید چرا در مورد کسانی که از دنیا رفته اند منصف‌تر و بخشنده‌تر می‌شویم؟
دلیلش خیلی روشن است. نسبت به آن ها دیگر دِینی نداریم، ما را آزاد می‌گذارند، می‌توانیم از وقت مان هر طور که می‌خواهیم استفاده کنیم.

((سقوط_آلبرکامو))

 

۷ آذر

  ما بدون رسیدن به معنی و مقصود، به کلمه ها و لفظ ها رسیده ایم و با الفاظ خالی اُنس گرفته ایم و آنها را در برخوردها به رخ یکدیگر کشیده ایم. اگر ما با حرکت فکری همراه می شدیم و در خود می جوشیدیم و مطلب ها و مفهوم ها را درک می کردیم و آنگاه در به در، به دنبال کلمه می گشتیم، در آن لحظه که به یک کلمه می رسیدیم، از آنها را بهره می گرفتیم و همچون تشنه ای به آب رسیده، کلمه ها را قطره قطره می چشیدیم و جذب می کردیم. ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیده ایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سؤال ها گلاویز شده باشیم، خود را تلنبار کرده ایم و پیش از آنکه به معنا دست یافته باشیم، به کلمه ها رسیده ایم و این است که باد کرده ایم و با آنکه زیاد داریم، مریض و بی رمق هستیم و به امتلاء ذهنی و پرخوری فکری دچار شده ایم.

((رشد_استاد علی صفائی حائری))

 

۸ آذر

در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس 
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
ما باده میخوریم و حریفان غم جهان
روزی، به قدر همت هر کس مقرر است

((حضرت حافظ))

 

۹ آذر

((آقوی همساده))

اینو در ادامه این پست گذاشتم.

 

۱۰ آذر

هر مجموعه ای که مدعیست که در ساحت انقلاب کار می‌کند ، اگر نتواند نسبت خودش را با دولت اسلامی که می‌خواهد شکل بگیرد بیان کند، در جریان انقلابی قابل تعریف نیست.

((حجت الاسلام فخریان))

در حالیکه داشتم از این سخنرانی اجباری یک ساعته غر میزدم به این جمله دوست داشتنی رسیدم.بالاخره هر اجبار تلخی یه قسمت دوست داشتنی داره.

 

۱۴آذر

《 من از کار هایی که شما میکنید بیزارم، این محدودیت ها چیست؟ این چیزها را آخوندها به شما یاد داده اند و خودشان کارهایی می کنند که من و تو خبر نداریم.》
مهدی کلی بد و بیراه گفت و به سبک زندگی من ایراد گرفت. حرف‌هایش که تمام شد گفتم:《مهدی جان مسلمان شدن من و تغییر مدل زندگی ام حسنی دارد که دست کم نظر خاصی به زن تو ندارم،من می‌توانستم نظر خاصی به زنت داشته باشم و یواش یواش با زنت رابطه پیدا کنم‌.》
گفت《چی؟》
گفتم《بله. یکی از حسن هایی که سبک زندگی من دارد این است که زن تو در امان است.در این  شرکت می آید و می رود بدون اینکه کسی به او چنین نگاهی داشته باشد حالا می‌گویی بد است؟》

گفت《نه》
 دهانش را بست و رفت.

((تولد در لس آنجلس_بهزاد دانشگر))

 

۱۷آذر

لازم نیست بفهمی داری میمیری؛ تا شروع کنی به زندگی کردن

((Clouds سینمایی))

 

۱۸ آذر

مهمترین ویژگی یه پهلوون چیه؟
پاک باشه.
چشمش پاک باشه
دستش پاک باشه
دهنش پاک باشه

《مرشد عباس شیر خدا _مهمان برنامه خندوانه》

۱۰ آذر ۹۹ ، ۱۲:۱۲ ۰ نظر ۰

منتظرم

لپتاپ رو روشن کردم تا برای امتحان میان ترمی که اخر هفته داریم شروع کنم به جزوه نوشتن (کلا از موقعی به مقام دانشجویی نائل شدم ،فقط در حال جزوه نوشتن بودم. هیچ وقت فرصت نشد جزوه هامو بخونم.)
با خودم گفتم بذار از یکی از بچه ها که تو کمیته علمیه بپرسم که ایا کمیته قصد جزوه نوشتن داره یا نه؟
اگر اونا جزوه رو مینویسن که دیگه من زحمتش رو نکشم و اگه خدا قبول کنه برم به اونا کمک کنم.
در حالیکه اسلاید ها جلوم بودن و رفرنس کنار دستم تو تلگرام پیام دادم ببینم وضع چجوره
تا موقعی که جواب پیامم رو بدن رفتم گوگل تا در جهت شادی روانم گامی بردارم شروع به سرچ تکست های خنده دار کردم تا به الان. 

الانم اینجام تا چند مورد خوبش رو براتون بذارم تا شما هم شادروان بشید.

 

 

 

 

 

 

و من همچنان منتظرم که ببینم آیا جزوه بنویسم یا نه :/

۰۹ آذر ۹۹ ، ۱۵:۵۲ ۱ نظر ۰

Help me

کسی رو میشناسید که برای قالب وبلاگ بتونه یه کمکی بکنه 

از این عددا و حروف واقعا چیزی سرم نمیشه و فقط دارم بد ترش می کنم.

۰۷ آذر ۹۹ ، ۱۸:۵۳ ۰ نظر ۰

دعا

کاش یکی هم باشه ما رو هر شب به اسم دعا کنه...

۲۸ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۰ ۳ نظر ۰

نامه به ۸۰ سالگی

 


منِ ۸۰ ساله عزیزم؛سلام

حالت چطوره؟
شبا راحت و بدون نیاز به قرص میخوابی؟
روزا چطور؟ چطوری روشنایی روز رو میگذرونی ؟به پنجره چشم میدوزی یا به در؟ با نوه هات بازی هم میکنی؟ یا بزار یه جور دیگه بپرسم،نوه هم داری؟ یارِ غارِ زندگیت رو پیدا کردی؟
اگر قرار بود تو برام نامه بنویسی حتما نصیحتم میکردی که چنین کن و چنان کن.
اما حالا من دارم برات می نویسم. پس میخوام از چیزای قشنگی بگم که شاید تو دیگه نداشته باشی شون و دلت براشون تنگ شده باشه.

از درخت انجیر دوست داشتنیت میگم که تو این فصل هنوز تک و توک انجیر داره، یادته صبحا که بیدار میشدی عادت داشتی خودت بچینی شون و ناشتا بخوریشون. تابستونا هم که کلا قوت غالبت انجیر بود. فصل انجیر که میشد، هوس از درخت بالا رفتن میکردی.میرفتی رو شاخه ها و انجیر میچیدی و از اون بالا تو حوض قل شون میدادی. یادته مامان تا اون بالا میدیدت میگفت:دِ بیا پایین دختر،اون بالا مگه جای تویه.

راستی مامان هم حالش خوبه. اینجا کنارم نشسته و داره چایی میخوره با توت های مخصوصش:)) مطمئنا اگر بهش بگم دارم برات نامه مینویسم میگه:(به دخترک من سلام برسون و بگو خوب غذا بخوره و مراقب باشه مریض نشه)
فسقلیمون تازه یادگرفته نقاشی بکشه. هر روز یه دفتر پر از نقاشی میکنه نقاشی های نصفه و نیمه بعد میره سراغ دیوار ها.امروز خوش شانس بودیم که تونستیم نقاشیایی که کشیده بود رو با پاک کن پاک کنیم و الا که خرج حسابی رو بر گرده مان میگذاشت.

عزیز جون و اقا جون هم خوبن.
راستی چند روز پیش نی‌نی خاله مریم به دنیا اومد. یه پسر گوگولی. خدا حفظش کنه.

عارفه این روزا نگرانم. نگران آینده.نگران چیزایی که ازشون خبر ندارم.گاهی بابتشون غصه میخورم و گاهی هم از اینکه برای این چیزا غصه خوردم، عصبانی میشم.نخند، اینا کاراییه که تو در دهه سوم زندگیت انجام میدادی.همش کار های خودته.
عارفه کاش میشد بیای بگی همه چی خوب پیش خواهد رفت،غصه چیزی رو نخور.

کاش میشد بیای همو بغل کنیم.

 

 

نمیدونم این چالش از کجا شروع شد....

من به دعوت زری خانوم نوشتم.

شما هم به دعوت من بنویسید:)

دعوت میکنم از:

فاطمه کریمی

محسن رحمان

ساربان

کژال

۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر ۰

خسارت دیده یِ ....

استاد عین صاد واقعی میگن:

در تمامی دوره ها انسان در خسارت است!

مگر آن هایی که به هدفی و عشقی رسیده اند...

خدایا نگذار ما جزو خسارت دیده ها باشیم.

۲۵ آبان ۹۹ ، ۱۸:۵۳ ۱ نظر ۰

وقتی بزرگ شدی میخوای چی کاره بشی؟

 

از دوران طفولیتم هر موقع کسی می پرسید "وقتی بزرگ شدی میخوای چی کاره شی؟" با قاطعیت بهش میگفتم دوست دارم متخصص قلب بشم. نمیدونم رو چه حسابی ولی خب یه هدف بود دیگه.

 

روزگار هیچ وقت بهت نمیگه که قراره اوضاع چجور بشه.
منم که کف دستم رو بو نکرده بودم که ممکنه اونی که من میخوام نشه و نتیجتا plan B ایی نداشتم .
اینجور شد که متخصص قلب نشدم که هیچ،حتی راهی که در پیش داشتم خیلی فرق میکرد‌.

و الان تو دهه سوم زندگیم دوباره به همون سوال بنیادی رسیدم که "بزرگتر شدم میخوام چیکاره شم؟"
و البته هنوز به جواب قابل قبولی نرسیدم :/

 

برای شما(۱): هر چند که مطمئنا این سوال بار ها از ذهنتون گذشته اما یه بار دیگه ین سوالو از خودتون بپرسید.
امیدوارم جوابتون مثه جمله های بلاتکلیف گونه "حالا دور هم یه چیزی میخوریم" نباشه و واقعا بدونید که قراره با بقیه عمرتون چی کار کنید.
برای شما(۲): اگه فهمیدید چجوری باید به جواب برسید،به من هم خبر بدید.

۲۳ آبان ۹۹ ، ۲۱:۴۱ ۵ نظر ۰

دیر رسیدن

دقیقا لحظاتی که لازم بود سرگردونیم رو با یکی به اشتراک بزارم.
همه سرشون شلوغ بود.

همیشه دیر می‌رسین.

۰۹ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۹ ۰ نظر ۰