تو مترو در حال بازگشت به خونه بودم.
اونور تر یه آشنا دیدم ، بله درست شناختم یکی از آقایون کلاس بودن ، همینجور که نگاهم به همکلاسی بودش دیدم در حال صحبت با کسیه، که یه لبخند عریضی روی صورتش نقش بست.
خب داشت با کی حرف میزد؟یکی از دخترای کلاس.
از دیدن این صحنه چنان خجالت کشیدم که اگر اون بنده خدا میدید من دارم نگاهشون میکنم انقدر خجالت نمیکشیدن.
مدتی بعد صداش دراومد که بله این خانم و اقا با هم قرار میزاشتن و غیره (ولی نه اونقدر غیره)
واقعا چی شد که اینجوری شد؟ چرا جوونا احساس کردن باید یه رابطه دوستی داشته باشن؟ چرا حس کردن باید یه کارایی رو پنهانی و دور از چشم پدرو مادر انجام بدن؟
همیشه آدم باید مراقب خودش باشه تا خودش گرفتار نشه!