منِ ۸۰ ساله عزیزم؛سلام

حالت چطوره؟
شبا راحت و بدون نیاز به قرص میخوابی؟
روزا چطور؟ چطوری روشنایی روز رو میگذرونی ؟به پنجره چشم میدوزی یا به در؟ با نوه هات بازی هم میکنی؟ یا بزار یه جور دیگه بپرسم،نوه هم داری؟ یارِ غارِ زندگیت رو پیدا کردی؟
اگر قرار بود تو برام نامه بنویسی حتما نصیحتم میکردی که چنین کن و چنان کن.
اما حالا من دارم برات می نویسم. پس میخوام از چیزای قشنگی بگم که شاید تو دیگه نداشته باشی شون و دلت براشون تنگ شده باشه.

از درخت انجیر دوست داشتنیت میگم که تو این فصل هنوز تک و توک انجیر داره، یادته صبحا که بیدار میشدی عادت داشتی خودت بچینی شون و ناشتا بخوریشون. تابستونا هم که کلا قوت غالبت انجیر بود. فصل انجیر که میشد، هوس از درخت بالا رفتن میکردی.میرفتی رو شاخه ها و انجیر میچیدی و از اون بالا تو حوض قل شون میدادی. یادته مامان تا اون بالا میدیدت میگفت:دِ بیا پایین دختر،اون بالا مگه جای تویه.

راستی مامان هم حالش خوبه. اینجا کنارم نشسته و داره چایی میخوره با توت های مخصوصش:)) مطمئنا اگر بهش بگم دارم برات نامه مینویسم میگه:(به دخترک من سلام برسون و بگو خوب غذا بخوره و مراقب باشه مریض نشه)
فسقلیمون تازه یادگرفته نقاشی بکشه. هر روز یه دفتر پر از نقاشی میکنه نقاشی های نصفه و نیمه بعد میره سراغ دیوار ها.امروز خوش شانس بودیم که تونستیم نقاشیایی که کشیده بود رو با پاک کن پاک کنیم و الا که خرج حسابی رو بر گرده مان میگذاشت.

عزیز جون و اقا جون هم خوبن.
راستی چند روز پیش نی‌نی خاله مریم به دنیا اومد. یه پسر گوگولی. خدا حفظش کنه.

عارفه این روزا نگرانم. نگران آینده.نگران چیزایی که ازشون خبر ندارم.گاهی بابتشون غصه میخورم و گاهی هم از اینکه برای این چیزا غصه خوردم، عصبانی میشم.نخند، اینا کاراییه که تو در دهه سوم زندگیت انجام میدادی.همش کار های خودته.
عارفه کاش میشد بیای بگی همه چی خوب پیش خواهد رفت،غصه چیزی رو نخور.

کاش میشد بیای همو بغل کنیم.

 

 

نمیدونم این چالش از کجا شروع شد....

من به دعوت زری خانوم نوشتم.

شما هم به دعوت من بنویسید:)

دعوت میکنم از:

فاطمه کریمی

محسن رحمان

ساربان

کژال