امروز با اینکه هیچ امتحانی نداشتم صبح علی الطلوع بیدار شدم و تا ویندوزم بالا اومد گفتم اِهههه زشته که تولد مادر سادات رو به پسرشون تبریک نگیم.
صبحونه خورده نخورده راه افتادم سمت خونه شون.
به قسمت اذن دخول نرسیده فرش پهن کرده بودن تا اون سر.
خب شبای قدر هم حرم رو مفروش میکردن اما این دفعه خیلی فرق داشت. یه سری فرشای طرح جدید اضافه شده بودش. انقده حرم خوشگل شده بود.
اولین دفعه بود که انقدر با امام رضا خودمونی بودم.راه به راه میگفتم وایییی امام رضااا چقده خونت خوشگل شده، تولد مامانت مبارک باشه.
انقدر نگاهام ذوق ناک بود که حدس زدم خانومه که اون جلو تر نشسته بود با خودش میگفت این دختره دفعه اولشه میاد حرم و حسابی بالابالا ها سیر میکنه.
پ.نون: اینکه بگم به یاد همتون بودم شاید جمله خیلی درستی نباشه اون لحظه انقدررر محو تماشا حرم شده بودم که به یاد خودم هم نبود.یاد اون جمله دامنم از دست برفت افتادم.
عصر رفتیم خونه خاله دیدن عزیز جون. عزیز فلشش رو داد بهم و گفت عکسای قدیم آقاجونه ببر خونه ببین. منم گفتم باشه میبرم ولی فردا پس فردا خودتون بیاید دنبالش. عزیز حسابی خندش گرفته بود.
امیدوارم وقتی میاد دنبال فلشش یه دو سه هفته ای پیشمون بمونه.
پ.نون: به عنوان اولین روز پس از امتحانات خیلی خوب بود.
یکی از خاصیتای امتحان داشتن همین خوش گذشتن های بعدشه.
خوشا به احوالتون :)))
التماس دعا :)