خانم همسایه پایینی یه ۴ سالی از من بزرگتره، یه دختر ۲ ساله داره و خلاصه خیلی کدبانویه.
هر موقع از دست پخت هاشون برامون میارن مامان از اون نگاه های "یاد بگیر"ی سمت من روانه میکنه.

 


خلاصه بگم بچه مردم که میگن همین ایشونه

 


 

میگن هر چیزی زیادیش بده.
خب نمیدونم مستثنی این قاعده چیه. ولی در مورد شادی هم همینجوره...

از خواب که بیدار شدم با کلی خبر خوب مواجه شدم. خبرای خیلی خوب از طرف  دوستام. بعدش غصه ام گرفت. نمیدونم از حسودی بود یا غبطه خوردن. هر چی بود احساس غمناکی بودش.
بعد به احساس عصبانیت تبدیل شد.
عصبانی بودم.
از دست خودم.
از اینکه بابت شادی بقیه ناراحت شدم.
از اینکه اون چیزی که فکر میکردم هستم ،نبودم.

انگار خودمو ناامید کرده بودم.

و این خیلی آزار دهنده است.