وقتی شمع پای عکس روبان زده آقاجون رو روشن میکردم فسقل اومد و گفت چه شمع خوشگلی، تولد آقاجونه؟ نمیدونستم براش چجور باید توضیح بدم پس هیچی نگفتم بعدش گفت: چون آقاجون رفته پیش خدا مامان این همه گریه میکنه؟ آروم سر مو به نشانه تایید تکون دادم.
رفت مامان رو بغل کرد و گفت گریه نکن اقا جون رفته پیش خدا شاید خدا اجازه داد دوباره بیاد پیشمون،تازه براش شمع خوشگل هم روشن کردیم.نگاه کن چه خوشگله...

 


 

عزیز میگه:آقاجونتون از همون اول لجباز بود. یکی نیست بهش بگه مرد حسابی اول زمستونی وقت خونه عوض کردن بود...

 

هر چی به عزیز اصرار کردیم بیاد خونمون قبول نکرد میگه تو این خونه نباشم دق میکنم.


 

برای دنیایی که مردمش تو مراسم ختمت به این فکر میکنن نوشابه شون زرد باشه یا مشکی اصلا حرص نخور.