حالت گوساله ای را داشت که ناگهان شعور پیدا کرده و فهمیده باشد که مادرش گاو است واز خودش بیزار شده باشد.

خداحافظ گاری کوپر

 

از اون روزی که یکی از نرس های ccu بهم گفت اینجا بمونی تهش میشی مثل ما، یه برنامه خوب و درست برای آینده ات بریز، از اون روزه که خواب درست حسابی ندارم. صبح ها ساعت سه و نیم بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره. دائم تو فکرم که چی کار باید بکنم.

تو همین بحبوحه آزمون فاینال یه سریال جدید شروع کردم که اسمش سلول های یومی هست. یه قسمتی از سریال اینجوری پیش میره که دختره که سی و خورده ای سالشه تصمیم میگیره به آرزوی دوران کودکیش که نویسنده شدنه جامه عمل بپوشونه و از کارش استعفا میده. یه شب با یکی از دوست های قدیمیش میره شام و اونجا دوستش سرزنشش میکنه که چرا همیچین کاری کرده. چرا اون شغل خوب رو رها کرده و فکر کرده میتونه تو این سن یه حرفه جدید دست و پا کنه و باهاش زندگیش رو بگدرونه. بهش میگفت تو دیگه یه دختر جوون پر شور نیستی که بتونی کار جدیدی رو شروع کنی و یا اینکه کارفرما ها با رغبت بخوان تو کاری استخدامت کنن باید از این خواب خوش که هر موقع که بخوای میتونی یه تغییر بزرگ تو زندگیت ایجاد کنی و بعدش هم بتونی از پس عواقبش بر بیای بیدار شی.

خیلی حرف هاش درست و عاقلانه بود.

چرا اینو تعریف کردم؛ برا اینکه چند شب پیش تو خونه بحث کار و حرفه و آینده ستاره درخشان خونه خواهر کوچیکم شد. من تو جمع گفتم که دیگه گذشته اون زمان که میگفتن شغل دولتی رسمی خوبه حداقل مطمئنی یه آب باریکه ای داری و مامان در واکنش به حرف های من گفت عارفه خوبه که انقدر مطمئن و امیدوار حرف میزنی اما جامعه براش این چیزا مهم نیست. میدونم که دوست داری با لذت کار کنی و هر جایی و هر وقتی کار نکنی اما حرفه تو پذیرای این حرف ها نیست و باید امنیت شغلی آینده ات رو هم در نظر بگیری.

 

رفتم و مقدار جزیی در باره اینجا کار کردن و یا یه کشور دیگه کار کردن تحقیق کردم و از خودم بیزار شدم. از اینکه اگه من قصدم اینجا نموندن بود میتونستم همون روز اول برم و همون موقع هم میدونستم اینو ولی ترسیدم. ترسیدم از گفتنش و از تجربه کردنش و الان هم میترسم که دوباره بترسم. دقیق یادم نمیاد که چه فعل و انفعالاتی اون موقع در من رخ داد اما مطمئنا یه چیز مهم بوده که منو از این تصمیم باز داشته و نگرانم که دوباره تو همون مسیر بیفتم، نگرانم که انتخاب اشتباهی کنم چون وقتی به اشتباه بودنش پی ببرم دیگه یه دختر جوون پرشور و انگیزه نیستم که بتونم برگردم و دوباره شروع کنم.