نشستم و دلم گرفته و دارم به این اتاق شلوغ نگاه میکنم.
از صبح پای این شومیز نشستم و نمیفهمم چرا هنوز نمیتونم یه لباس فیت تنم و راحت بدوزم.
دیگه دارم فکر میکنم مشکل از تن منه.
خیلی پیش پا افتاده است اما من واقعا از این بابت که لباسم خوب در نمیاد ناراحتم.
حقیقتا غم دارم
اما دوست ندارم به کسی بگم و ناله کنم هرچند واقعا داشتن این غم طبیعیه اما خب دوست ندارم ادم ناله ای به نظر بیام