حدود پنج ساعت میشه که دارم توی غرفه های نمایشگاه کتاب قدم میزنم.
هی یه کتابی رو بر میدارم و هی میزارم سر جاش.
چون همیشه یه عده کتاب از نمایشگاه میگیرم و تو قفسه کتابا دست نخورده میمونن.
به قول زهرا خانوم آدما یا کتب خون ان یا کتاب باز و یا کتاب خوار و من زمان تخفیفات نمایشگاهی به یه آدم کاملا کتاب باز تبدیل میشم، البته خب قصد خوندن کتابا رو دارم ولی خب یهو پیش میاد که خونده نشن دیگه.
بحث سر یدونه کتاب نیست بحث سر یه مجموعه ۱۰ جلدیه و من به شدّت برای خریدشون دو دلم. حتی توی اینترنت هم سایتی برای نظرسنجی خواننده هاش پیدا نکردم.
خواستم ربطش بدم به آدمایی که دور و برمون نگه میداریم و ندرتا باهاشون رابطه برقرار میکنیم.مثه کتابایی که فقط دوست داریم توی کتابخونه مون ببینیم و شاید هیچوقت نخونیمشون.
و ربطش بدم به زمانایی که گول کلمه تخفیف رو میخوریم و عقل از کله مون میپره و هر چی پیدا کنیم رو میخریم بدون اینکه نیاز داشته باشیم.
و ربطش بدم به یه سری چیزای دیگه ولی از اونجایی که خیلی دست به قلمم خوبه و نمیتونم مطالب رو کنار هم قرار بدم، خودتون یه رابطه قشنگ و ادبی با بقیه چیزا و البته متنم بر قرار کنید :))
پ.نون :من مجبور به نوشتن روزانه هستم ولی شما اجباری برای خوندن ندارید. پس نظرات رو میبندم که سر دوراهی نظر ندم یا چی بگم نمونید :))
با تشکرات فراوان