بالاخره چرخ روزگار گشت و گشت تا همه چی دست به دست هم داد تا من بشینم از اردیبهشت بدیع و فوق العاده ام بنویسم.
بله اردیبهشت برای من بدیع بود. جالب یا جدید و شگفت انگیز نه ها، بدیع یعنی یه چیز بی سابقه ی خوش و دوست داشتنی.
خیله خب از بعد احساسی بیایم بیرون
توی اردیبهشت من تصمیمات مالی خوب و به موقعی گرفتم، چرخ سردوز خریدم، عینک افتابی خریدم و باشگاه ثبت نام کردم. هرچند همون دهم ماه موجودیم به صفر رسید اما خب خیالم راحت بود که کارای مهم رو کردم و از این مدیریت تقریبا راضیم و اگه بتونم برای بعد تر ها یه جوری پیش ببرم که به صفر نرسم و یکمی برام باقی بمونه نور علی نور میشه.
ماه خرداد هم که در مضیقه مالی قرار دارم و باید حقوقم رو برای سه ماه ذخیره کنم و به دندونپزشکی برم و احتمالا عینک بگیرم. همین سه مورد تمومه.
دوخت و دوز رو هم که دقیقه نود یه شومیز مردونه دوختم بهبه از زیباییش. ماه خرداد یه پروژه بزرگ لباس مجلسی دارم 😎
ماه خرداد ازمون ارشد داشتم و امتحانی شرکت کردم و حالا باید جدی حدی درس بخونم هم برای ارشد بعد و هم ازمون استخدامی و فعلا هفته اول رو روزی یه پومودورو برنامه دارم و بعد کم کم بیشترش میکنیم، عارفه صرفا یدونه پومودورو جو گیر نشی خودتو خسته کنی و به هیچ برسیم.
این ماه از عفونی لعنتی زدم بیرون و افرین به تصمیمم، به قول سوپروایزرمون هیچ معلوم نیست جای جدیدی که میرم مثل اینجا نباشه اما خب حداقلش اینه که مطمئنم به عارفه بابت تلاش برای تغییر شرایط مدیون نیستم و کاری که از دستم برمیومده رو انجام دادم.
روز اخری که داشتم امصا هامو جمع میکردم اغلب بچه ها گفتن کار خوبی کردی و یادم اومد که سه ماه پیش که خبر پیچید که طرحی جدید خیلی زودرنجه و ناصبوره و همین اول کار رفته توقف طرح زده چقدر داشتم توضیح میدادم که چرا فکر میکنم کارم درسته و چقدر بقیه گفتن مطمئنیم پشیمون میشی. و امروز همونا میگن که خیلی خوب کردی که برای خودت ارزش و احترام قائل شدی. ادم از اینده خبر نداره و شاید هم بعد ها به نظرم اومد که زودرنجانه تصمیم گرفتم اما مطمینا هرگز نمیگم پشیمون شدم. چون من روز های بدی رو گذروندم، روز هایی که اصلا حس عضو مجموعه بودن نمیکردم و کاملا عضو اضافی بودم اتقدر که همین که داشتم کارای اداریش رو میکردم منو از گروه انداختن بیرون و بهم فرصت یه متن خداحافظی ندادن، طرد شده بودم، اضافه بود و اولین گزینه برای اعزام ها و تامین نیروی بقیه ی بخش ها، دیوار کوتاه بودم، چون سابقه ام کم بود بقیه چنان میگفتن چون خودشون اون زمان ها سخت بوده براشون پس برای من هم باید سخت باشه، باید سینیور جونیور باشه و دهنم سرویس بشه چون قدیما هم همینجور بوده. خلاصتا حرف برای گفتن زیاده. من اونجا رشد کردم و بابتش سپاسگزارم و از عارفه بیشتر ممنونم برای جرئت مندیش برای محافظت از خودش وقتی اینده خیلی مبهم بود :)
خیلی یه طرفه به قاضی نرم و بگم که یه عده از همکارا که عمدتا همکارای شب کار بودن رو خیلی دوست میدارم چون خیلی گرم و خانوادتا برخورد کردن، خصوصا آقای کاف که همیشه حامی بودن و هوای منو داشتن و هیچ وقت فراموش نخواهم کرد که یه روز موقع تحویل شیفت مریض بد رگم آنژیوکتش رو کشید و من نتونستم براش دوباره IV بگیرم و اومد علی رغم مسئول شیفت بودن و مریض داشتنش بهم کمک کرد. آقای کاف که میدونم هرگز اینجا رو نخواهی خوند، بسیار رفتارت موندگار شد و ممنونم و امیدوارم همیشه خوش قلب و حامی بمونی.
باید این پست رو خیلی زودتر مینوشتم، میخواستم بیام و بگم اگه قرار نیست تا دهم ماه بعد کارت های عروسیم رو پشت نویسی کنم میرم مو هامو ابی میکنم به عنوان هدیه روز دختر. نشد. نه از این جهت که کارت عروسی پشت نویسی کردم،نشد چون که پول نداشتم براش :/
خدا وکیلی با این قضیه " اگه تا دهم ماه بعد کارت های عروسی رو پشت نویسی نکردم..." خیلی حال میکنم مثل این میمونه که برای انجام یه کاری یه شرطی میزاری که مطمئنا رخ نمیده و تهش به انتخاب تو منجر میشه.
ماه خرداد قراره با درس خوندن و تجربه های جدید همراه باشه :)
سلام
چشام قلب قلبی شد از خوندن پستت
خدا رو شکر
همیشه خوش خبر باشی