تو باشگاه با یه دختره آشنا شدم که تقریبا همسن منه و دقیقا مشکل من رو داشته و الان دیگه خیلی خوش هیکل و جذاب شده و خلاصه به استاندارد خوبی رسیده.
داشت برام میگفت که چی کارا میکرده و اینا.

 

بحث لباس شدش.

احتمالا خودت میدونی که خانما وقتی میرن باشگاه چجور لباسایی میپوشن و چیتان پیتان میکنن و این حرفا

اما من چی، نه تنها خیلی ساده میرم که حتی اعتماد به نفس کافی برای پوشیدن اون لباسا رو هم ندارم.
اما فاطمه خیلی اعتماد به نفسش بالاست و میگفت که از همون اول لباس هایی رو میپوشیده که حتی به تنش نمیومده.
من گفتم چطور تو میتونستی این کارو بکنی؟
گفت خب من میدونستم وضعم چطوریه، و داشتم میومدم باشگاه که دیگه اینجوری نباشم و مطمئن بودم خیلی زود همه چی طبق مرادم میشه :)


اعتماد به نفس و امید این دختر فوق العاده است.

 

 

پ.نون: آشنایی با این دختر به قدری نشاط آور بود که امشب برای نوشتن سر ذوق اومدم :)