امروز کلاس با یه ربع تاخیر برگزار شد و احتمالا به خاطر بارون بوده.
و من یه ربع با خانم هایی با حداقل ۸ سال اختلاف سنی سر کردم در اصل باید بگم تو جو شون بودم، درسته که اونا منو نمیخورن اما وقتی بیکار تو جمعشون باشی خیلی چیز بیخود، مسخره و حوصله سر بریه چون هییچ موضوع مشترکی وجود نداره. یه ربع من کاری نداشتم و رفتم تا خودمو وزن کنم و وزنه رو دور شوخی افتاده بود چون رو هیچ عددی ثابت نمیشد، پیشرفت چشمگیری نداشتم اما همینکه اون عدد شرم آور قبلی رو نمیدیدم خیلی خوشحال کننده بود برام.
و تنها یه عدد تمام انگیزه من شدش برای تمرین امروز.