وقتی بچه تر بودم رفته بودیم یه تفرجگاهی به اسم میامی (!) توی خراسان رضوی
اونجا یه امامزاده یحیی ای هستش که قدیمیا روی شفا دادن مریضاشون خیلی حساب باز میکردن و به همین سبب هم میامی اخر هفته ها و تعطیلات شلوغ میشده.

 

 

 

چند هفته ای میشد که بیلبورد های تبلیغاتی تفرجگاه جدید همه جای شهر رو پر کرده بود.
اخر هفته رو تصمیم گرفتیم بریم و از مخلوق جدید شهرداری دیدن کنیم.

قبل رسیدن به مقصد با ترافیک شدید مواجه شدیم و مجبور شدیم ماشین رو توی بلوار پارک کنیم. تازه هنوز ساعت ۵ و نیم بود و خورشید وسط اسمون بودش و دریغ از سایه عصرگاهی.

با کلی زحمت سبد شام و وسایل اتراق رو به اولین حوضچه رسوندیم و دیدیم که هیچ آب شربی وجود نداره و ما چی همراهمون بود؟
چوب و قمقمه برای چای

 

 

یکم رفتیم جلوتر و توی دامنه خاکی کوه اتراق کردیم (چون مامورهای بادیگاردی یه سره سوت میزدن و میگفتن اتراق نکنین)


دیدیم بدون آب که نمیشه اینجا بمونیم پس گفتیم خب جهنم و ضرر یه بطری اب معدنی خانواده میگیریم.
خانواده منو فرستادن که برم مایه حیات بگیرم تا تو این بیابونِ با چند تا درخت کوچیک و یه ابشار مصنوعی خاموش بتونیم زنده بمونیم و یکمی از فضا لذت ببریم.

اما تنها بقالی کانکسی اونجا، اب معدنی کوچیک داشت و با خودم فکر کردم (!)
۱۲ تومن بدم اب معدنی بگیرم که بعدش بریزیم توی قمقمه و چای دودی بخوریم !!!! 


نه، اصلا
حتی عقل تشنه هم راضی به چنین کاری نمیشه.
باید سختی ها رو تحمل کنیم
ادم تو سختی ها رشد میکنه
چیزی که تو رو نکشه قوی ترت میکنه
....

 

 

پس با یدونه اب کوچیک به جمع خانواده برگشتم.
لحظه ای به عقب برگشتم و دیدم
اووووه چه همه آدم. خیلی آدم بودش. آدما مثه مورچه ها در تکاپو بودن تا بیان بالا و آخرین حوضچه بدون آب و آبشار خاموش رو ببینن.


ما کرونا رو شکست داده بودیم :/

 

عقل منطقی مون میگفت یکم همینجا افتاب بگیرید و تا روشن کردن ابشار صبر کنید. آبشار رو که روشن کردن رو به جریان آب سلامی بدید و الفرار.


اوکی رو دادیم و صبر کردیم
و صبر کردیم
و صبر کردیم
که بالاخره آبشار رو روشن کردن و چه غلغله ای شدش....

یه عده فارغ از مادیات دنیا از کوه به سمت قله و نقطه شروع ابشار بالا میرفتن و یه عده هم پاچه ها رو داده بودن بالا و تبرکی پا توی آب میکردن.
از شما چه پنهون که منم وسوسه شدم و نوک پامو توی آب کردم و احتمالا اندکی از برکاتش وارد زندگیم شد.

 

یکمی بعد وسایل که دست نخورده بودن رو برداشتیم و به سمت ماشین حرکت کردیم.

توی مسیر به ماشین هایی که توی جاده پارک کرده بودن و ترافیک مسیر رفت به کوهشار نگاه میکردیم که
بابا گفت: انگار امام زاده از دل کوه زده بیرون که اینجور شلوغه. یه آبشار مصنوعی خاموش و مسیر آب سنگی و چند تا حوضچه و تفرجگاه بدون آب و دسشویی که انقدر تبلیغات نداره. به جای کوهشار باید اسمش رو میزاشتن امام زاده شَر‌شَر