امروز برای بار شونصدم ذهنم به این سمت رفت که کاش به جایی تعلق داشتم
کاش همون بخشی که روز اول من رو انداختن، من رو میخواستن و مثل یه تکه اضافه که رو دستشون مونده روانه این بخش و اون بخش نمیکردنم
امروز برای بار شونصدم به این فکر کردم که من دلم نمیخواد این بخش بمونم و اگه اینجا بندازنم باید چه غلطی بکنم، از طرفی هم همش با خودم میگم دختر جان به خدا امید داشته باش و دلم به مثبت فکر کردن نمیره.
از طرفی میگم اگه این بخش انداختنم میرم از طرحم انصراف میدم و از طرفی هم میگم من به مدرکم احتیاج دارم و مدرکم گرو طرحه از اونور هم میگم دو سال اینجا افسرده بشم چه فایده دیگه مدرک به چه دردم میخوره.
یادمه تو کلاس اندیشه ۱ که میرفتم دانشکده بهداشت خانومه میگفت هر جا گیر کردید ذکر محال رو بگید، بدون شک خدا گره کارتونو باز میکنه، اما الان هر چی دنبالش میگردم پیداش نمیکنم