تکلیفم مشخص شده و نه اورژانس افتادم و نه مسمومین.
بخشی که افتادم رو نمیشناسم و نمیدونم که خوبه یا بده اما تمیدونم چرا دارم گریه میکنم.
توی محوطه بیمارستان نشستم و اونقدر گریه کردم تا دلم اروم بشه.
هر چی هم برای دلم توضیح دادم که؛ خودت دیشب قول دادی به خدا اعتماد داشته باشی و قبول کردی هر جایی بیفتی گله نکنی. چرا حالا بیتابی میکنی؟
خیلی طول کشید تا آروم شدم و تونستم تیکه های شکسته ام رو جمع کنم و برگردم خونه.
با خودم گفت نهایتش یه ماهی میرم و میبینم نمیتونم دووم بیارم و ازارم میده، میام بیرون دیگه.
عزیییزم
هیجان تجربه ی نوییه که داری !
ادم یه حس غریبی داره
همیشه هم اولین روز سخته ...خیلی سخت
چه بخشی هستی اگر دوست داشتی بگو !