توجه: این پست حاوی میزان غیر مجاز غر زدن میباشد، ترجیحا همین الان دکمه back رو بزنید و خارج بشید.

 

 

 

هفته دوم کاراموزی با استاد مورد علاقه ام رو میگذرونم و دیگه تحمل سخت گیری هاش رو ندارم.

به میزان زیادی حس کافی نبودن، نیازمند تلاش خیلی بیشتر و لایق نبودن رو به ادم القا میکنه و نتیجه چی میشه؟

استاد انتظار داره که من بگم خدای من یه عالمه چیز وجود داره که یاد ندارم و اگه یاد بگیرمشون فوق العاده میشه. اما اتفاقی که میفته اینه که من با خودم میگم لعنتی هیچ وقت نمیتونم همه اینا رو یاد بگیرم پس به جهنم.

خودش هم قبول داره که برای اینکه به این سطح برسی باید حداقل 8 سال تجربه بالینی با تاکید بر متون و شیوه های علمی داشته باشی اما دقیقا از من انتظار داره که الان اون 8 سال رو داشته باشم.

 

 

فردا پست تست داریم و من عین جن زده ها از خواب بیدار شدم و با خودم فکر کردم خب حالا دقیقا چیو بخونم تا برای فردا اماده باشم و جواب هیچی بودش. هیچ چیزی وجود نداره که منو برای امتحان فردا اماده کنه و باید اضافه کنم که هیچ سطح امادگی ایی وجود نداره، هر چقدر هم که بلد باشی استاد یه چیزی میپرسه که ندونیش.

قابل ذکره که استاد دیروز یه مرتبه تهدید کرده کرده که امتحانش خیلی سخت خواهد بود و اگر اماده نباشیم این واحد رو میفتیم.

 

 

 

 

الان که اینا رو نوشتم حس کردم یه دختر 13 ساله غرغرو و بهانه گیرم و این خیلی زشته، اما خب مجبورم باهاش کنار بیام دیگه.