منشاء آزادی و ریشه‌ی آزادی در فرهنگ غربی با منشاء و ریشه‌ی آزادی در بینش اسلام و در فرهنگ اسلامی بکلی متفاوت است.

اینی که شما میبینید در تمدن کنونی غرب میگویند بشر باید آزاد باشد، این یک فلسفه‌ای دارد، یک ریشه و منشاء فکری دارد و اینی که اسلام میگوید بشر و انسان باید آزاد باشد، فلسفه‌ی دیگری دارد و ریشه و منشاء دیگری.

 

ریشه‌ی آزادی در غرب عبارت است از خواست انسان، تمایلات انسان. وقتی میگوئیم خواست و تمایلات انسان، مقصود همه، تمایلات عقلانی و منطقی هم نیست؛ یعنی انسان یک سلسله خواستها دارد، تمایلات دارد، بعضیاش مهم است، بعضیاش حقیر است؛ بعضیاش منطقی است، بعضیاش پوچ و واهی است، بعضیاش مربوط به مسائل شهوانی است، بعضی مربوط به مسائل فکری و روحی و چیزهای دیگر است، اما هر چه هست، چون انسان دارای یک خواستی هست، یک تمنائی هست، یک میلی هست، باید بتواند این میل خود و تمنای خود و خواست خود را اعمال کند. این به طور کوتاه و خلاصه فلسفه‌ی آزادی در غرب است. لذا در تمدن غربی و فرهنگ غربی وقتی نگاه میکنید، صحبت از آزادی که میکنند، آزادی سیاسی را هم شامل میشود، یعنی فعالیت سیاسی و پارلمانی و حق انتخاب و حق قانونگذاری و حق کسب و کار و بقیه‌ی امور، فعالیتهای فردىِ شهوانی را هم شامل میشود. اگر بگویند چرا فلان زن یا فلان مرد در ملاء عام، در خیابان با آن وضع ناهنجار و نادرست ظاهر میشود و یک حرکاتی میکند که وجدان مردم معمولی از آن شرم میکند، میگویند آقا او دلش میخواهد، آزاد است، میخواهد بکند، بگذاریم بکند.

فلسفه‌ی آزادی، خواستن است، خواستن دل، تمنای دل انسانی؛ این اساس آزادی در غرب است. اگرچه در غرب میگویند که آزادی با قانون محدود میشود، اما خود آن قانون هم محصول آرزوها و تمنیّات و تمایلات افراد است. قانون را کی در تمدن غربی و دموکراسی غربی معین میکند؟ اکثریت مردم. اکثریت مردم بر اساس چه چیزی به این قانون یا به این فرد یا به این دستگاه رأی میدهند؟ چون دلشان میخواهد، چون فکر میکنند که این خوب است. دلیل خوبی او انطباق با ارزشهای انسانی لزوماً نیست. آرزوها و تمنیّات اکثریت افراد جامعه، قانون را و نظام را به وجود میآورد و این قانون و نظام آزادیهای عمومی را در چهارچوب خود محدود میکند. پس ریشه‌ی آزادی در تمدن غربی و فرهنگ غربی عبارت است از خواهشهای قلبی انسانها، از تمایلات و تمنیّات انسانها. این منشاء آزادی است.

البته این نکته را نگفته نگذارم که این ظاهر قضیه است. همین هم در تمدن کنونی غربی به صورت واقعی و حقیقی نیست. اگر کسی در مسائل جهان غرب، امروز تأمل کند و مشکلات آنها را مطالعه بکند، خیلی روشن خواهد فهمید که رأی اکثریت را و میل اکثریت را هم یک دسته‌ی مخصوصی از مردم به وجود می‌آورند: باندهای اقتصادی، باندهای سیاسی، در بعضی از کشورها مثل مثلاً آمریکا، باندهای قوی صهیونیستی یا وابستگان به تشکیلات گوناگون سیاسی و اقتصادی مختلف. اگر ریشه‌ی آزادی غربی را بخواهید پیدا کنید، یعنی آنی که در قرن هجدهم در فرانسه پایه‌گذاری شد و در آمریکا و اروپا و بقیه‌ی مناطق تحت تأثیر فرهنگ غرب رواج پیدا کرد، ریشه‌ی این آزادی عبارت است از خواست طبقات ممتاز جامعه، سرمایه‌دارها، صاحبان شرکتها، صاحبان کارتل‌ها و تراستهای فعال اقتصاد بین‌المللی، شرکتهای چند ملیتی، آنهائی که وقتی لازم میدانند که یک فردی بر سر کار بیاید، رئیس جمهور بشود تا طرحها و نقشه‌های اقتصادی آنها را پیاده بکند، تمام امکاناتشان را صرف میکنند و رسانه‌های عمومی را استخدام میکنند که در اختیار خودشان هم غالباً هست و به کار میاندازند، برای اینکه افکار عمومی را به سمت فلان حزب یا فلان شخص معطوف کنند و رأی مردم را سرازیر کنند به سمت آن شخص مورد نظرشان. امروز در عرف سیاست دنیا این یک چیز روشن و شناخته شده‌ای است که در آمریکا اگر کسی با کمپانیهای بزرگ و باندهای اقتصادی معروف و قوی در بیفتد، آینده‌ی سیاسی او به خطر خواهد افتاد، حزب او در انتخابات پیروز نمیشود، خود او سر کار نمی‌آید. اگر سرکار آمد، بر خلاف خواسته‌های آنها عمل کرد، او را از اریکه‌ی قدرت به زیر می‌آورند یا ترور میکنند یا یک بازیای سرش در می‌آورند، کما اینکه در آن نظام و آن رژیم از این قبیل حوادث گاه گاه اتفاق افتاده و همه شاهدش بودند.

پس ریشه‌ی آزادی غربی اگرچه در ادعا این آزادی مبتنی است به اراده‌ها و تمنیات و خواستهای افراد بشر - که خود او هم یک چیز غیر قابل قبول و غیر منطقی است که عرض خواهم کرد - اما ریشه‌ی حقیقی او حتی خواست و تمنای افراد بشر و افراد جامعه هم نیست، بلکه ریشه‌ی طبیعی این آزادی که قانون را و نظام را به وجود میآورد، عبارت است از خواستهای کمپانیدارها و تراستها و کارتلها و شخصیتهای اقتصادی و باندهای گوناگون سیاسی و اقتصادی. این ریشه‌ی آزادی است در غرب که بر اساس همین تصور و تفکر اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر به وجود آمد که شما اگر به آن اعلامیه نگاه کنید، میبینید که آزادیهای گوناگونی را در عقیده و فکر و رفتار و انواع و اقسام آزادیها را برای افراد بشر در همه جای جهان پیش‌بینی کرده و من به شما عرض میکنم که در هیچ کشوری از کشورهای دنیا همان امضا کنندگان اوّلی اعلامیه‌ی حقوق بشر و کسانی که دم از آزادی هم میزنند، شما یک کشور را سراغ ندارید که آنچه را که در منشور جهانی حقوق بشر نوشته شده و امضا شده، پیاده کرده باشند؛ و نکردند. آن آزادی، آزادی است که در حدود زیادی قابل پیاده شدن هم هست، اگرچه که در آن حدود برای بشر نافع هم نیست، اما چون با منافعشان اصطکاک داشته، حتی همان را هم که خودشان قبول دارند، به نامش شعار میدهند، پیاده نکردند. این آزادی در فرهنگ غربی است. لذا شما میبینید آن کشورهائی در نظر بینندگان و نویسندگان غربی آزادترند که در آنها رواج بر آوردن تمنیات جنسی از همه بیشتر باشد. وقتی میپرسند کدام کشور دنیا از همه آزادتر است، بعضی از کشورهای اسکاندیناوی و اروپای شمالی و شمال شرقی را که در آنها آزادی جنسی به صورت بیبند و بار رواج دارد، نام میبرند و آنها را به حساب آزادی میگذارند، میگویند اینها آزادترین کشورهای دنیایند! پس آزادی اساساً در مفهوم غربیاش همین است که تمنیات انسانی و خواستها و شهوات و هوی و هوس و قوه‌ی شهویه و غضبیه‌ی او آزاد باشد و بتواند هر کاری میخواهد انجام بدهد، در چهارچوب آن قانونی که آن قانون هم باز برآمده‌ی از همین تمنیات و خواستهاست.

 

 

امام خامنه ای (مد ظله العالی)

خطبه های نماز جمعه تهران

1365/10/19

 

 

امام خامنه ای در خطبه های نماز جمعه سال 65 یه سلسله بحث هایی رو درباره آزادی بیان کردند که خب برای من جالب بودند خصوصا این مطلب منشا آزادی در غرب که اینجا گذاشتمش.

 

اگه دوست داشتید بخونیدشون از  اینجا شروع میشن و باقی مبحث در خطبه های بعدی ادامه پیدا میکنه.