من یک کار ناتمام در زمانم.
استاد عزیز من واقعا نمیدونم "آقایی که تو خیابون ناگهان رو زانو هاش خم میشه و در حالیکه با مشت رو قفسه سینه اش میزنه میگه احساس سنگینی و خفگی تو قفسه سینه ام دارم و الانه که بمیرم " چرا به این روز افتاده...
شاید به خاطر خجالت از نگاه کردن به صورت دخترشه که میگه خودمم دوست نداشتم به اون تولد برم در حالی که چون پولی نداشته کادو بگیره نرفته.
یا به خاطر اون روزه که با گرسنگی شدید سر سفره نشست ولی وقتی دید غذا کمه گفت اشتها ندارم .
شایدم به خاطر خستگی دو شیفته کار کردنه.
جواب سوالتون رو تو هیچ کدوم از پاراگراف های این کتاب ۲۰۰ صفحه ای ننوشته بودن.
و حتی اشاره ای هم نشده بود که برای تسکین درد این مرد بیچاره چی کار باید کرد.
من واقعا جواب این سوال رو نمیدونم.
ترم بعد دوباره هم رو میبینیم.
نقلست که گفت: یک روز دلم گم شده بود گفتم الهی دل من باز ده.
ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربودهایم تا با ما بمانی تو بازمیخواهی که با غیر مابمانی.
عطار - تذکرة الأولیاء
ذکر جنید بغدادی
از بچگی اگر میدانستم همچین آینده ای در انتظارم هست، هیچ سعی نمیکردم فاصله حال تا اتاق خوابم را با دقت و استرس از لبهی صخرهها و کوههای روی فرش رد شوم! بیخیال میشدم و خودم را پرت میکردم در دره های عمیق و وحشتناک میان پرز های فرشها و خلاص!
چند وقت پیش یخچال خونه رو برای فروش تو دیوار گذاشتیم،به قیمت توافقی.
از اولین دقایق انتشار آگهی تماس ها شروع شد و بعد اندکی شدت پیدا کرد.
چه واژه عجیبیه "توافقی" ، گاهی به آدم قوت قلب میده از اینکه طرف مقابل تا جایی که بتونه باهات راه میاد تا به یه نتیجه مطلوب برسی.
بیا سر تو توافق کنیم.