فکر کنم دیگه یلدا اخرین شب از عاشق و شیدا بودن من باید باشه و فردا جمعه خوش گذرونیه و بعدش باید یکم جدی تر بگیرم قضیه رو بنا به دلایلی که خودتون هم ته ذهنتون بار ها باهاش مواجه شدید و اولش انکارش کردید و بعد دیدید نه واقعا قضیه همینه.

 

اول اینکه بعله من استخدامی که قبلا ازش گفته بودم رو به لطف اون ۶ ماه بدبختی کشیدن توی عفونی با نمره بالایی قبول شدم و دو سه ماه دیگه مصاحبه اش هست و باید بشینم براش بخونم، هر چند بیمارستانی که الان توش کار میکنم رو دوست دارم و از طرفی از اینکه به یه بیمارستانی اون سر شهر دور از خونه مون برم نگرانم، میدونی این دوری و مسیر طولانی خیلی شرایط رفاهی منو سخت میکنه و فعلا همه چی رو سپردم به اینکه ان شاءالله خیره. خلاصتا که باید برای مصاحبه بخونم

 

 

The next step
اینکه اون دوره مسیر علاقه ای که از هاوین گرافی گرفته بودم و بشینم گوش کنم و به قول پانته‌آ وزیری "تصمیم نگرفتن خودش یه تصمیمه و اینکه ادم هی دست دست کنه از اینکه ممکنه بعدا پشیمون بشه یا یه مورد بهتر پیدا کنه اشتباهه و هزینه زیاد داره چون در جا زدنه و تو با یه تصمیم غلط حداقل یه سری تجربه کسب میکنی" حالا نمیدونم چقدر درست یا غلطه و اینا اما خب بذار حداقل روی کاغذ تصمیم بگیرم
و اینکه بشینم مثه بچه خوب ویسا رو گوش کنم و بنویسم همین.

 

 

دوباره انگلیسی با هوشنگ رو شروع کردن با کتاب امریکن ۴ و انتظاری که از خودم داره اینه که دی ماه تا تولدم یونیت ۱ رو تموم کنم.

 

در پی اون تصمیم گیری بخوام حرف بزنم یه مورد اینکه امسال اخرین سالیه که میتونم از سهمیه استعداد درخشانم استفاده کنم و بشینم یه تلاشی برای ارشد بکنم یا میشه یا نه دیگه از این بد تر که نیست.

 

 

خیاطی هم اینکه یه شومیز شیری بدوزم که دیگه دستم پیش ریحون دراز نباشه.

 

 

یکم زیاد شد. انتظار ندارم همه شو پرفکت انجام بدم و فقط اینکه استمرار داشته باشم و انجامش بدم کافیه برام.
 

 

توکلت علی الله