امروز صبح با همه ی بی حوصلگیم خودم رو از روی تخت جمع کردم، لباس تنش کردم و بردمش سازمان مرکزی که بابت این طرح کوفتی چند تا سوال دقیق بپرسه.

اولین بار بود که میرفتم و خدا رو شکر راحت پیداش کردم و سرویس ها هم بودن.

رفته بودم که چند تا سوال دقیق بپرسم اما نمیدونم چرا به جواب های نادقیق شون قانع شدم و اومدم بیرون.

یکم از این بابت از دست خودم ناراحت بودم.

با همین حس ناراحتی و اندکی احمق بودن توی ایستگاه سرویس ها کنار یه ماشین که راننده نداشت منتظر واستادم. منتظر واستادم و منتظر واستادم اما هیچ کی نیومد. تا جلوی ساختمون رفتم شاید که یه ایستگاه دیگه هم باشه و من ندیده باشمش( اخه ایستگاهی که من توش منتظر مونده بودم پشت ساختمون بود و رفت امد کم بود) توی مسیر دور زدنم از پشت ساختمون به جلوش یه اقایی دیدم و ازش پرسیدم که ایستگاه سرویس ها کجاست و اقاهه هم گفت پشت ساختمونه و منم گفتم ممنون و دیگه نگفتم که اونجا هیچ راننده ای نبود و اصلا سرویس اونجا میاد یا نه. تو مسیر برگشت به ایستگاه پشت ساختمون یکی از من ها منو سرزنش کرد که چرا خب نپرسیدی اینو. دوباره برگشتم توی ایستگاه و منتظر واستادم. تک و تنها توی افتاب کنار سرویس بدون راننده واستادم، همون من چند دقییقه قبل، بهم گفت خیلی اسکلی. معمولا من و این من زیاد باهم حرف میزنیم.

درباره اینکه واقعا الان کارمون بیهوده و اسکلانه است یا اینکه منطقیه. اینکه ایا مورد سو استفاده قرار گرفتم یا اینکه خیلی از روش کار عرف فاصله دارم یا نه؟

خیلی ازش خوشم نمیاد اما انگار اون خیلی از من خوشش میاد و دوست داره حال و احوالم رو تغییر بده.

نمیدونم دقیقا اسمش رو چی بذارم.

 

 

بعد یه ده دقیقه منتظر واستادن و خسته شدن و ناراحت از سرزنش شدن هام، اقای راننده اومد و گفتم میخوام برم فلان جا. اقای راننده که پیر و مهربون به نظر میومد گفت طبق جدول زمان بندی که پشت سرم چسبوندن سرویس ساعت نه و ربع ( یعنی 10 دقیقه دیگه) همینجا وایمیسته بهتره با اون برم.

باز صبر کردم و صبر کردم. ساعت نه و  ربع شده بود اما سرویس نیومده بود و دوباره پرسیدم جدی همینجا نگه میداره؟ پیرمرد گفت اره اما نمیدونه سرویس امروز چرا دیر کرده.

بالاخره سرویس اومد و من تنها مسافرش بودم.

اقای خوش برخوردی بود و پرحرف. البته نه اونقدری که اذیتم کنه اما من برای کمتر از اینها اماده بودم، یعنی اینکه تا حالا تا این حد توی صحبت با یه ادم غریبه نبودم.

 

راننده خوش حرف ازم پرسید که چی کار میکنم و ایا دوستش دارم؟ انگار که منتظر این سوال باشم بدون مکث گفتم نه دوستش ندارم اما مجبور بودم. اقای راننده هم انگار که انتظار این جواب رو داشته باشه گفتش چی دوست داشتی؟ منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم دوست داشتم ریاضی و یا فیزیک بخونم!!

اخه زنننن؛ ریاضی یا فیزیک! اینو از کجات دراوردی.

گفتش اگه هنوز دوستش داری برو دنبالش. اگه نشد خیلی اصرار نکن و خیلی هم ناراحت نشو. بابت چیزی که الان داری خوشحال باش.

 

 

 

پ. نون: یه جاهایی از گفتگومون حس کردم که داره یه جوری میشه گفتگو اما به حساب این گذاشتم که من تا حالا با غریبه ها صحبت نکردم و زیادی حساس شدم.