وقتی نفس میکشم جریان هوای خیلی سرد رو حس میکنم. از بینیم میره تو از گلوم رد میشه و وارد ریه هام میشه. دور قلبم دور میزنه و دور میزنه و قلیم احساس سرما میکنه.

اسمی براش نذاشتم ولی تقریبا موقع هایی که از یه چیزی که بهش دلبسته و یا حتی وابسته ام جدا میشم حس میکنم

دیشب ما اومدیم خونه جدید و الان وسایلامو تقریبا چیدم و حالا که مامان و بابا و ریحان و جوجه که برای کمک اومده بودن رفته ان به شدت حس میکنم اون هوای سرد دور قلبم دور میزنه.

بیشتر موقع ها وقتی به این فکر میکنم که مثه قبلتر ها هر شب پیش مامان و بابام نیستم این حس رو پیدا میکنم. یا وقتی که اونا یه تغییری میکنن مثلا مامان سرما میخوره یا میرن مسافرت یا مهمونی که من نیستم. میدونی انگار اون حس جدا شدن از جمعی که خیلی دوستش داشتی و حالا دیگه بهش تعلقی نداری به شدت ازارم میده.

هفته اول بعد عروسی مون خیلی خیلی خیلی زیاد بهم سخت گذشت. فکر کردم دیگه این حسیه که یه بار تجربه اش کنی برات راحت میشه و انقدر ازارم نمیده اما حالا هم من غمگینم.

وقتایی که تنها هستم بیشتر ناراحت و غمگین میشم و هیچ گریزی ندارم

مشاورم گفته بود که طرحواره دلبستگی و وابستگی دارم و توی جلسه بعد عروسیمون پرسیدم ایا اوت طرحواره هایی که توی خانوادا پدریم در من ایجاد شده با من خواهند موند. در جواب گفت نه معمولا انسان ها توی محیط های مختلف واکنش های مختلفی دارن.

اما من واقعا از این احساس سردی که قلبم داره دارم ازار میبینم