گاوگیجه ی درونی

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

دیدم که جانم می رود

تو ایستگاه مترو شستم و خدا میدونه که چقدر تو خونه علاف کردم که راه نیفتم و خونه بمونم و کلا قصیه رو بیخیالش

من واقعا دارم فرار میکنم

فرار میکنم از هر تغییری از هر عوض شدن شرایطی یا هر چیزی که ذره ای ارامشم رو بهم بزنه

و من میترسم از همه اینا چون الان بالاخره بعد دو سال بهیه دایره امن رسیدم و میترسم که اون روزای قبل تکرار بشه

 

امروز موقع حاضر شدن یاد عارفه دو سال پیش افتادم که همه ی توانش رو جمع کرد تا بهترین لباسش رو بپوشه و حاضر بشه چون فکر میکرد و فکر میکنه که شاید این کار یکمی برای مواجهه با این تغییر بهش اعتماد به نفس و قدرت بده. امروز حاضر شدنم یه عالمه طول کشید و بار ها از مامان پرسیدم که چجور شدم و بار ها خودمو تو اینه دیدم

با همه وجودم و با قلبم دارم سعی میکنم توکل کنم و اطمینان داشته باشم که همش خیره. حتی با اینکه استخاره گرفتم و گفت خوب در نیومده اما خب چاره چیه؟

خدایا به همه بزرگ بودن و توانا بودن و مسبب الاسباب بودنت تو این ماه عزیزت ازت میخوام خیر من رو به قلبم نشون بدی و کمکم کنی

 

وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

و اگر از خدا به تو ضرری رسد هیچ کس جز خدا نتواند تو را از آن ضرر برهاند، و اگر از او به تو خیری رسد (هیچ کس تو را از آن منع نتواند کرد) که او بر هر چیز تواناست.

۱۴ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۴۷ ۱ نظر ۵

آب زنید راه را هین که نگار میرسد

امروز اولین روز تمدید طرحم تو همون بیمارستان قبلیه

یه مقدار خوشحالم چون کم کم داشت حوصله ام از توی خونه بودن سر میرفت و یکمی ناراحتم چون دیگه کار و کار و کار. کاش حداقل جمعه ها رو تعطیل میبودم

نکته مثبت ماجرا پوله. چون خیلییی زیاد بی پولی کشیدم

خرج و برج نکردما همه اش به قسط و سرمایه گذاری و اینا رفت

انقدر که مجبور شدم برا گذران زندگی از یار پول بگیرم و چقدر سخت بود این موضوع با این که عملا حق قانونی منه ولی بابتش واقعا احساس بدی داشتم. چیه این مستقل بودن اصلا :/

 


 

الان ۴ روز میگذره از تمدید طرحم و امروز یه اتفاقی افتاد که به شدت عصبانی شدم و در پی اون عصبانیت حس به اشتباه مقصر شناخته شدن و ناراحتی و غم کردم

حالا داستان چی بوده یه نوزادی بد حال میشه و حالا به دادش رسیدیم و بچه خوب شد دوباره. مامان نوزاد از استرس و اینا ها گریه میکنه و همون اول صبح میره پیش هدنرس با گله و شکایت و اشک و اه، که پرستارا اصلا به نوزادم سر نزدن و حالا تو این موقعیت پر استرس هد‌نرس به جای اینکه از نیرو هاش دفاع کنه و هواشونو داشته باشه اومده شکایت و گله کرده 

و اینا به کنار مسئول شیفت میگه من که بهت گفتم همون سمت بشین

و من جواب دادم که مریضای خودم لاین دیگه بودن و مریضای دو نفر دیگه رو تحویل گرفتم مسئولیت اینا ها با کی باید باشه. مگه شما اومدین مریضا رو تحویل بگیرین که من بدون نگرانی از مریضای خودم اون لاین بشینم.

بیشتر از همه این هجمه های روانی؛ از اینکه موقع تحویل مریضا جدی نبودم و نگفتم نه من این کارو نمیکنم ناراحت و عصبانی ام.

 

 

حقیقتا سگ تو روح همین ۴ روز 

۰۴ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۱۰ ۲ نظر ۴