گاوگیجه ی درونی

مواجهه با بزرگسالی

این روزا خیلی سرگشته بودم

با خودم

با رابطه ام

با کارم

با دوستام

با زندگی

 

یه عالمه که نه، اما اتفاقای مهمی افتاد

پرسشهای جدیدی پیدا شد

دعدغه های مختلف

ولی چیزی که خیلی برام بولد بود و به خاطرش اومدم بنویسم این بود که

جا های زیادی اسیب دیدم، انتظاراتم براورده نشد، مورد ناحقی واقع شدم، احساس کردم باید این میشد اما نشد، مورد سرزنش قرار گرفتم در حالیکه لایقش نبودم، قضاوت شدم و از این چیزا.

 

و هر دفعه این جمله تو ذهنم میومد که دارم با بزرگسالی مواجه میشم و دردم کمتر میشد.

مواجهه با بزرگسالی واقعا ادم بزرگ میشه

رنج میبینی و مجبوری لبخند بزنی و ادامه بدی و یا حتی اصن لبخند هم نزنی خود ادامه دادن بزرگسالیه، اصن ادامه هم نه. ادامه به اون معنا که به هدفت نگاه کن و مسیرت رو ادامه بده نه. اینکه ذهنتو از اون موضوع بکشی بیرون و به بقیه کارهات برسی‌.

 

مثلا

ذهنت داره برای مسئله ای که توی بیمارستان رخ داده سوگواری میکنه و گریه میکنه و اشک میریزی و بعد یهو میگی اوه ساعت ۱۲ شد ناهار چی بپزم.

 

 

و فکر کنم این مواجهات، بزرگسالیه

 

 

۱۶ تیر ۰۳ ، ۱۰:۴۹ ۲ نظر ۷

۳۶۹

دو ساعته دیگه توی اتاق مشاوره ام و الان هم دارم فکرامو جمع میکنم

 

تو این لحظه همه کار های عالم برام اسون هستن جز فکر کردن به اینکه از کی من این حس رو دارم و چی شد که اینجور شد؟

 

وب های بیان رو میخونم 

 

۳۰ تا ستاره روشن دارم

 

به پشت دراز میکشم و یکمی فکر میکنم

 

۲۰ تا ستاره روشن

 

میام بنویسم اما چیزی برای نوشتن نیست

 

خیلی وقته عادت نوشتن از سرم افتاده

 

 

۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۳۶ ۶ نظر ۸

فعلا اینو داشته باشید تا درست و حسابی جمع بندی کنم

با اینکه خیلی از سال جدید گذشته ولی من هنوز سال ۰۲ رو جمع بندی نکردم و برنامه ای برای ۰۳ هم ننوشتم

 

این ماه رمضون هم با همه ی فواید و ثواب و سود و ایناهاش یه مقدار برنامه هامو بهم ریخته چون من حقیقتا وقتی روزه میگیرم توان کار کردنم از بین میره و این مدت هم بیشتر شیفت شب بودم

 

توی این میونه ننوشتن و هیچ کار نکردن ها بهترین کاری که کردم این بود که یه سالنامه خریدم و از موقعی که خریدمش توش مینویسم و مینویسم و اینکه هر شب به این تداوم نوشتنم نگاه میکنم ذوق منو فرا میگیره

 

خبر دیگه اینکه این بازیکن بالاخره بعد از ۵ سال دوباره پشت فرمون نشسته و یه ریزه میزه از ترسش توی رانندگی کم شده، براش دعا کنین که زودتر مهارتش بهتر بشه و خودش بتونه به تنهایی رانندگی کنه بدون اینکه ماشینو به جایی بکوبه

 

یه خبر دیگه هم اینکه لطفا برام دعا کنین که زودتر یه جا یه پوزیشن شغلی مدنظرمو پیدا کنم. من صبر ایوب ندارم و باز تصمیم خرکی میگیرم :))

 

 

۲۰ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۴۰ ۳ نظر ۹

چه فایده

چند وقت پیش یار میگفت که این بولت ژورنال نوشتن و تیک زدن وقتی هدف مشخصی نداری بهت این دوپامین تیک زدن ها اینطور القا میکنه که داری کار مفیدی میکنی و هدفی داری.

این تو ذهنم بود که یه پادکستی گوش میدادم که درباره BORRDOM میگفت.

یعنی خستگی، ملال، حوصله ام سر رفته. یعنی وقتی که بی حوصله و ای بعد یکی میادبهت میگه خب بیا فلان کار رو بکن و بعد میگی حتی حوصله اون کار رو هم ندارم.

نقطه مقابل این Boredom، دوپامینه.

دوپامین اگه زیاد بشه به محیط بهتر توجه میکنی و در نتیجه از کار هایی که میکنی لذت میبری.

حالا این دوپامین دو جور توی بدن زیاد میشه، یکی اینکه مصنوعیه و توی درمان ADHD با دارو و یکی هم راه های طبیعی.

یکی از این راه های طبیعی مدیریت زمانه. زمان بندی داشتن حتی برای کار های ساده و روتین.

مثلا روتین صبحگاهی داشته باشی و تیک بزنی، اینجوری یه راندمانی داری و زندگیت جریان داره، یه دستاوردی حتی کوچیک داری و لذت داری و در پی اون دوپامین تو بدنت زیاد میشه و باعث میشه احساس بی‌حوصلگی و بی‌فایده بودن نکنی.

نتیجه اینکه حتی چیزای کوچیک توی بولت ژورنالتون بنویسید و تیک بزنید تا حس خوبی درباره خودتون داشته باشید.

 

در ادامه اون پادکسته میگفت که خودتون هم راجع به boredom و راه های مقابله باهاش سرچ کنین و دنیاییه برای خودش

 

 

۲۴ اسفند ۰۲ ، ۰۱:۳۷ ۶ نظر ۷

بهمن ۰۲

اسفند به نیمه رسیده و من میخوام از بهمن بگم 

 

بهمن بیشتر از یه ماه برای من خاطره و ماجرا و اتفاق داشت

بزرگترینش اولین سفر دو نفرمون بود. انقدر بقیه زوج ها از خوش گذشتن اواین سفرشون گفتن که الان دوباره گفتنش تکراره فقط تایید میکنم که بله با کسی که دوستش داری بری سفر فوق العاده بی نهایت خوش میگذره یعنی خیلیییی اما اون طرف ماجرا رو کسی نمیگه که چقدر پر چالش میتونه باشه. چالش های سفر یه طرف و چالش های رو به رو شدن با نیمه های دیده نشده پارتنرت یه طرف. حقیقتا چالش بود از خورد و خوراک گرفته تا تایم خواب و بیداری و گرما و سرما و مسائل مالی و خستگی و حمل و نقل و صبوری و خویشتن داری و غیره. با هممه ی این ها قسمت خوش گذشتنش میچربه. 

 

بهمن تولد یار بود و به جز اون خرابکاری قناد توی کیک بقیه اش خوب بود. 

 

بابت لباس هم من جا دکمه ها رو زدم و تهش این شد که همون لباس کوتاهه که اول دوختم قشنگتر بود و همون رو پوشیدم. دلم یه عااااالمه لباس میخواد واقعا یه رگال پر لباس که بابت هر موقعیتی به فکر نیفتم که وای حالا چی کار کنم. 

 

بهمن همونطور که پیش بینی کرده بودم نصفش به مسافرت رفت و ربعش به تولد و ربع دیگه اش به تجدید قوا بعد شیفت ها. زبان نخوندم و اینکه دو ماه از خرید کتابم میگدره و من فقط یه یونیت خوندم یکم خجالتم میده. 

 

برا ارشد هم واقعا نمیدونم داررم چی کار میکنم تقریبا به یه نظمی که منو وادار به ادامه مسیر کنه رسیدم اما خب وقتی زمانت کمه داشتن شوق و انگیزه بیشتر از نظم به کار میاد که من ندارمش و قضیه ارشد خوندن هم از روی همون جمله معروف "what is the next right step" الهام گرفتم و دارم انجامش میدم و هر چند ته قلبم این مدلیه که میدونم ارشد امسال به هیچ جا نمیرسم اما خب بهتر از نشستن باطل هستش و از طرفی هم اینکه میبینم دوستام غالبا تو مسیر ارشدن و به میانه ارشد گرفتنشون رسیدن و من هیییچ یکمی حس عجیب و ناخوشایندی داره. نه اینکه بگم چشمم به کارای بقیه است ها اما خب دیگه. 

 

بهمن باشگاه نرفتم و اسفند و فروردین هم قرار نیست برم. توی بهمن یه کمی با فیت ان یوگا کار کردم و هرچند کم بود اما برنامه دارم یکم ورزش های پر جنب و جوش تری انجام بدم. 

 

مالکیت سیم کار رو بالاخره انتقال دادم. 

 

بابت استخدامی هم که توی پست قبلی گفتم و شاید اگه قبول میشدم یکم برنامه هام جدی تر میشد. 

 

برای پادکست گوش کردن هم پادکست کوتاه جذاب پیدا نکردم و شاید مشکل از همینجاست که من دنبال اینم که حتما یه چیز جذاب باشه که بتونم توی تایم های مرده مثه صبر کردن برا انوبوس یا تو مسیر ها پادکست گوش کنم و فکر کردم شاید اولین گام این باشه که واقعا برای پادکست گوش کردن تایم جدا باز کنم تا کم کم عادتش به سرم بیفته. 

 

یکی دو روزی هم هست که کتاب میخونم. کتاب انسان خدا گونه و هر پارتش تقریبا ده صفحه است و کم و خوبه. دنبال جذابیت نیستم فقط دنبال برگردوندن روتین ام. 

 

یه معضل تا همینجا اینستاگرام بوده برام هم حجم نت رو میبره ک هم تایمم رو. تصمیم گرفتم هر موقع خواستم تینستا برم غلبه کنم و به جاش برم یوتیوب. جای گزین سازی شاید انتخاب خوبی نباشه اما خب فعلا به اینستا خیلی عادت کردم و از اونور هم یه لیست ویدیو توی یوتیوب دارم که میخوام ببینمشون. 

 

یه کار خوبی که این دو سه ماه کردم این بود که بعد شبکاری هام روزه های قضایی رو گرفتم و به یاد ایام قدیم "به افتخار این بازیکن". 

 

برا اسفند هم که نصفش رفته و فقط دنبال این خواهم بود که:

یکم تایم خوندن رو بیشتر کنم. الان میانگین یه ساعت در روزه.

پادکست گوش کنم

ورزش کنم 

 

 

 

۱۳ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۳۵ ۶ نظر ۳

مصاحبه_ هر چی بشه خوشه

تو سریال فرندز،مانیکا خیلی زحمت میکشید، برای کارش، رابطه هاش، بچه دار شدنش، تهش نتونست بچه بیاره، اونوقت ادم گشاد و لوسی مثل ریچل بدون زحمت همه چی داشت حتی بچه ای که نمیخاست. این‌نماد زندگی ماست. اونی که بیشتر زحمت میکشه میشه ادم رنجوری که به اون ادم گشاد همیشه باخته
 

Twitter 

 

 

نتایج مصاحبه اومد
موقع ازمون کتبی یادمه فائزه از همه بیشتر بابتش تلاش کرده بود و برای من مثه یه بازی بود، من قبول شدم و فائزه نه.
موقع مصاحبه هم همه چی برای مریم ساده و بازی میومد و من کمی بابتش دغدغه داشتم چون به نظرم هر چقدر الکی ازمون کتبی رو قبول شدم شاید دست الهی بوده که راهو نشون بده و باید یه قدمی هم من بردارم. اون جور نبود که فکر و ذکرم باشه چون خودم خیلی اون بیمارستان رو دوست نداشتم که برم اما خب فرق میکنه که ادم مجبور به نرفتن بشه چون فاقد صلاحیته با این که ادم خودش تصمیم بگیره نره. خلاصه میگفتم که مصاحبه برای من دغدغه بود و برای مریم هر چه پیش اید و مریم قبول شد و من نه.

 

دنیا خیلی چیز عجیبیه. گاهی چیز هایی رو بهت میده که اصلا براشون درخواستی نداشتی، بهت میده اونم خوبشو بهت میده و گاهی خواستار یه چیزی هستی و دنیا برمیگرده میگه زرشک.

۲۷ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۰۶ ۴ نظر ۵