گفته بودم شدیدا دوست دارم یه جایی پذیرفته بشم، اما زنگ نزدن و بعد ناراحت شدم و بعد زنگ زدن و خیلی خوشحال بودم رو که یادتونه
خب من روز رحلت رسول رفتم اونجا و به شدددت عالی بودش. من همیشه یه ترسی داشتم که جاهای جدید میرم، یه وقت منو بخورن. همیشه برای جا های جدید اشتیاق و ترس زیادی دارم و ترکیب این دو تا یه چیز عجیب و غریبه. اما اونجا از همکارای قدیمی مامان رو دیدم. خیلی خانم گلی بود و هوامو داشت.
خلاصه که روز فوق العاده ای بودش.
قرار بود روز شهادت امام رضا هم برم. اما خب زنگ زدن و گفتن کنسله و ان شاالله دفعات بعد در خدمتمون باشن.
اگرچه یه روز بود فقط اما فوق العاده عالی بودش. خیلی پرسنل خوبی داشتن. مسئول شون گفت که میتونی وقتی فارغ التحصیل شدی بیای اینحا افتخاری کار کنی خیلی برکت داره...