موقع شام مامان از دستاورد های دختر همکارش میگفت که به تازگی بورسیه شده و دو روز دیگه میره. (همینقدر بگم که با توصیفات مامان ایشون نخبه به حساب میان.)
مامان اصلن قصد مقایسه نداشت. فقط خبر میداد.
حالا قصد داشت یا نداشت نمیدونم. من بهم برخورد، نمیدونم حسادت بود یا غبطه خوردن هر چی بود خیلی دوست داشتم که بدونم  آیا مامانم به من افتخار میکنه؟آیا اونقدر مایه افتخارش هستم که بخواد برا کسی تعریف کنه؟ 
مداوم و متناوب بهش فکر کردم و خیلی هم فکر کردم.
خب تا اینجا امر وضعیت عادلانه ای بود برام. خانواده ام برای تحصیلم و ایجاد زمینه موفقیت آنچه در توان داشتن رو انجام دادن و من هم آنچه در توانم  متناسب با زمان بوده رو انجام دادم(ظاهرا که اینگونه بوده.) اگرچه گاها کاستی هایی بوده و فکر میکنم شاید همه افراد یه سری تنبلی ها و کم کاری هایی رو داشتن.
و مطمئنم هر کس یه قله ای یه نقطه عطفی تو زندگیش داره.
این نقطه ای که وایستادم نمیدونم آیا جایگاه من هست یا نه؟ آیا نقطه عطفم تو همین راهه یا نه، راهو عوضی اومدم. 

امیدوارم تو هرجای مسیر بودم سعادت دیدن لبخند افتخار مادرم رو داشته باشم.


خدایا دیر نشه...