ابتدا شیفت امروز یکی از بیمارا حالش بد شد و cpr.


با اینکه تا حالا تعداد انگشت شماری cpr انجام دادم اما هنوزم دست و پام میلرزه و امروز داشتم میگفتم لطفا قبل اینکه استاد میم برسه حالش خوب بشه و برگرده چون وقتی استاد نباشه تو بخش های ویژه ما ها خیلی به حساب نمیایم و پرستارا ترجیح میدن ما دست به چیزی نزنیم خصوصا احیا.

خلاصه استاد نیومد اما بیمار هم برنگشته بود که ما هم کمک کردیم و من مسئولیت تهویه رو به عهده گرفتم.
من داشتم طبق اصول کار رو انجام میدادم اما یکی از پرستارا که ازش هم بدم میاد هی میگفت؛ سرعتت کمه و من مجبور بودم که اون سرعتی که اون میگفت کار کنم. هچی طبق هیچی نبود، بیمار هنوز انتوبه نشده بود و میگفت با سرعت هر ۲ ثانیه تهویه رو انجام بدم و به ریتم ماساژ کاری نداشته باشم و من گفتم باشه، بعد که انتوبه شد باید هر ۶ ثانیه تهویه میکردم اما اون سرم داد میزد که نههههه هر ۳ ثانیه تهویه کن و من گفتم باشه. استاد که کمی قبلتر اومده بود متوجه شد و گفت که تهویه ات هر ۶ ثانیه باشه و بعد اون پرستاره هم متقاعد شد و دیگه هیچی نگفت.


اوضاع خیلی بغرنج بود، بیمار نه بهتر میشد و نه بد تر.
تقریبا ۴۵ دقیقه cpr کردیم که دکتر ختم cpr رو اعلام کرد و همه رفتن از پیش بیمار و ما دانشجو ها موندیم.


یکمی دیگه پیش اون بیمار موندیم و که زهرا گفتش استاد فکر میکنم بیمار داره نفس میکشه، قفسه سینه اش بالا پایین میره.
و بعله ببمار نفس میکشید، حالش خیلی خوب نبود اما خب به این دنیا برگشته بود.


و این دومین cpr موفقی بود که میدیدم.

 

همه اینا رو جدا از اینکه امروز من بودم گفتم، که تهش اینو بگم
این اقا دو تا از دختراش امریکا زندگی میکنن و امریکا اجازه نمیده که بیان ایران دیدن باباشون.
الان فقط خانومش کنارش بود و داشت مدارک رو میگرفت و اسکن میکرد و میفرستاد برای دختراش که شاید قبول کنن که اوضاع خوب نیست و شاید دیدار اخر باشه و اجازه بدن بیان و بابا شون رو ببینن.
و از اون طرف دکترا هم گفتن که بیمار وضعیت خوبی نداره و شاید حتی تا فردا هم زنده نمونه.

 

براش دعا کنید که حداقل تا برگشتن دختراش زنده بمونه
دخترا جونشون به باباهاشون بسته است.