خب افتادم تو سربالایی.
دیگه به مرحله ای رسیدم که بدنم یاریم نمیکنه.
به شدت گرسنه ام اما اندک میلی به خوردن ندارم.
حالت تهوع دارم.
بی حالم.
بی انگیزه ام
میل به نیستی دارم.
و مهمتر از همه  PMS
امروز صبح که از خواب بیدار شدم با بی میلی به اتدازه دو لقمه صبحانه خوردم و بعد مامان پرسید که آیا میرم باشگاه؟ و گفتم که مدتش تموم شده وباید تمدید کنم اما  این یه ماه که اثری ندیدم و دیگه نمیرم مامان هم گفتش که که اینطور. (اینجا حس کردم که چه خوب که مامان به نظر خودم احترام میزاره و دیگه بحث نمیکنه.)
مامان رفت بیرون و من تن خسته و نحیفم رو روی تخت انداختم و به چک کردن تلفن همراهم مشغولش کردم.
بعد همه توانم رو جمع کردم که ببرمش باشگاه اونم به زور و خلاف میلش، اما میتونم بگم به بدی که فکر میکرده نبوده.
و من امروز خودمو متقاعد کردم که حداقل یکم دیگه ادامه بدم و شاید اثر کرد اگرچه همه وجودم میخواد بس کنم.
عارفه عزیزم ازت ممنونم.