تجربه همیشه بهم ثابت کرده که
هر زمانی برای یه رخدادی، جشنی، فرایندی، کلاسی، دیدن کسی و یا هر چیزی یه عالمه ذوق و شوق داشتم ، توش گند زدم.
نمونش ترم پیش آمار داشتیم، آمار تنها درس محاسباتیمونه و من از این تفاوت خیلی خوشحال بودم و برای هر جلسه اش ذوق و شوق داشتم. دانشجو فعالی شده بودم و تکلیفا رو انجام میدادم و مسئله ها رو چندین و چند بار حل میکردم.
اون قسمت عملی spss رو هم بی نهایت خوب دادم و جالب بود منی که از هر گفتگویی با پسرای کلاسمون متنفر بودم داشتم سر اینکه چطور به جواب رسیدم با شاگرد زرنگ کلاسمون بحث و گفتگو میکردم.(تنها همون موقع بود که از یه همکلاسی پسر کمک گرفتم، اخه از این کار خوشم نمیاد.)
امتحانش رو هم عالی داده بودم.
وقت نمره ها شده بودش و استاد و طی یه فایل صوتی نحوه نمره دادن رو توضیح داد و تو گروه گذاشت.
و توی همون فایل بابت اینکه خوب تلاش کرده بودم تحسینم کرده بود.
اینکه جلو بقیه تحسین میشدم حس خوبی داشت اما هیچ وقت بزام مهم نبود جلو بقیه باشه یا نباشه.
اینکه یه نفر که تو یه کاری استاده و بلده ازت تعریف کنه و بگه کارتو عالی انجام دادی بی نهایت تر خوشحال کننده بود.
صبح اون روز بیمارستان کودکان بودیم و تایم رست بود و داشتم اون فایل صوتی رو گوش میکردم ، گلی و گروه اومدن و دیگه حواسم از گوشی پرت شد و شروع به گپ و گفت راجع به درس آمار کردیم.
تمام مدت گفت و گو ضبط شده بود و توی تلگرام ارسال شده بود و سین هم خورده بود.
محتوای حرفامون چیز ناشایستی نبود ولی یه خرابکاری تمام معنا بودش.
فردا کلاس عملی داریم با یه استاد سختگیر و خیلی حرفه ای.
براش ذوق و شوق دارم اما دائم دارم به خودم میگم؛ آروم باش، بابتش شوق نداشته باش و مثه بقیه کلاسا تصورش کن. بذار فردا مثه باقی روزا باشه.
لطفا هیجاناتت رو کنترل کن.