ماه بهمن برای من مثل یه گذر بود، یه مقدار برزخ بود.
بهتر از دی ماه بود و بابتش خوشحالم.


بیشتر به بولت ژورنالم پایبند بودم و این عالیه. با اینکه توی بولت ژورنالم دو ردیف ترکر کشیدم اما هیچیش رو برای هیچی اختصاص ندادم و پرش هم نکردم. این ماه باید یه هدف روزانه کوچولو انتخاب کنم اما نمیدونم چی؟
مثلا گوش کردن به یه ویس انگلیسی، یا مدیتیشن (اینو خیلی دوست ندارم) یا نمیدونم دیگه.


زبان آلمانی یکم با دولینگو کار کردم و نهایت تداومم ۲۴ روز بود و بدک نیست و بعد یه هفته هیچی، امروز برگشتم به همون زبان ایتالیایی و صرفا یه تصمیم دلی بود. چون با توجه به شرایط المانی جای رشد بهتری داشت اما فعلا با ایتالیایی بیشتر راحتم و همینکه بتونم تداومی رو حفظ کنم چه با المانی و چه ایتالیایی اوکیه. فعلا هدفم روی یه هفته است و مطمئنم از پسش بر میام.


ماه قبل همش هشت تا شب داشتم. اولش خوب بودا اما بعد شب سوم دیگه حس کردم از نظر روانی نمیکشم. شب ها خیلی ساکت و تفکر برانگیز و بی رحمه و بهترین توصیف براش اینه که؛ توی شب همه چیز آرومه الا قلب من. برای ماه بعد درخواست روزکاری دادم و امیدوارم قبول کنن و خیلی بی‌رحمانه و نان استاپ شیفت نچینه.
نمیدونم ماه رمضون باید چجور دووم بیارم، خدا خودش یاری کنه.

امروز اون همکار سوییتم میگفت که توی اسفند چون همه درگیر ان و مرخصی میخوان باید انتظار شیفت صبح شب رو داشته باشی و من یکم تو بهت ام. امیدوارم شیفتام خوب باشه.
برای بهترینها امیدوارم و برای بدترین ها که نه اما برای بد امادگی دارم.
ماه بعد این همکارم میره و من براش ارزو میکنم جاهای بهتری بره. مثلا کشوری که دوست داره بهش مهاجرت کنه.

 

باشگاه نرفتم و تمام تلاشم به fit on محدود بود و مجموعا یازده تا تمرین داشتم که یکیش مدیتیشن بود. خیلی از این بابت راضی نیستم، مطمئنا باید یکم بیشتر ورزش کنم بیشتر از ده تا.
از بعد ماه رمضون میخوام دوباره باشگاه برم اگه بتونم و این شیفتا اجازه بدن، خداوکیلی توی ایران باید دو تا نسخه از خودت داشته باشی که یکی کار بکنه و پول در بیاره و اون یکی زندگی کنه.

 

از خیاطی بخوام بگم این ماه پروژه یه شلوار و یه شومیز مردونه رو استارت زدم و هنوز هیچ کدومشون به مرحله بیرون پوشیدن نرسیدن، امروز صبح بدو بدو زود بیدار شدم و تا ظهر شومیزه رو درست کردم و مونده سر دوز و جیب و جا دکمه و دکمه هاش، امیدوارم تا قبل ماه جدید به بهره برداری برسه حالا شده بدون جیب هم اوکیه. من خیلی کندم تو خیاطی و تقریبا از روی حوصله میدوزم و مامان میگه که یه سره فقط پارچه میخری هیچی هم که نمیدوزی، ادامه حرفاش حدس میزنم میگه که میدونستم خیاط بشو نیست. برای ماه بعد با وجود احتمال شیفت های سنگین همینکه بتونم لباس جوجه رو بدوزم کلاهم رو میندازم هوا :)
هوس دوختن یه شلوار مخمل کبریتی کردم، فکر میکنم با این شومیز مردونه و یه روسری حریر ساده خیلی خوب میشه.


چند شب پیش مامان تعریف میکرد که فلانی تصمیم داره بعد طرحش یا کلینیک زخم بزنه و یا بره طراحی لباس بگذرونه چون شوخرش تولیدی داره و یا نمیدونم یه کاره دیگه و خلاصه خیلی برنامه داره برای اینده  بعد طرحش. لب مطلب اینکه مامان هم فکر میکنه من بی‌برنامه ام و صرفا دارم وقت تلف میکنم و بی‌هدف میچرخم و میخواستم بهش بگم دقیقا همینم چون نمیدونم باید چه غلطی بکنم. کاش میتونستم یه هدفی که منو سر شوق بیاره پیدا کنم.


چون این ماه توی pms من به شدت حالم بد بود، نه اونقدر که بتونم به خودم آسیبی بزنم اما خب افتضاح بودم و گریه و نا امیدی و غیره خصوصا توی اون شیفت شب های بی‌رحم و اون دوره مریضی جوجه و بی‌تابی های مامان.
نمیدونم مود الانم زیادی بالاست یا اون موقع ها زیادی افسرده ام و اینکه کدوم به منِ من نزدیکتره.

 

و دندون‌پزشکی هم رفتم و گفت پوسیدگی روی دندونت مزمن نیست و اخیرا ایجاد شده و دیگه حرفی برای گفتن نمیمونه و نگم که چقدرررر استرس و اضطراب میتونه ادمو داغون کنه و هنوز راه ضمانت شده ای برای مهارش پیدا نکردم.

 

خب این از بهمن ماهم که برای من چالش های روانی متنوعی داشت و شاید واقعا لازم باشه به خاطرشون تراپی برم.