ساعت ده دقیقه به هفته و نمیدونم چرا اینجا توی محوطه نشستم.
بابت برد ایران خوشحال شدم ولی هنوز برام تطبیق پیدا کردن با این مجیط جدید سخته.
یادمه چند وقت پیش یه سریالی دیدم به نام severance که اومده بودن ذهن افراد رو تفکیک کرده بودن اینجور که توی محیط کاری یه ادم بودن و توی محیط غیر کاری همون ادم بودن اما به خاطرات محیط کارشون دسترسی نداشتن.
این روزا منم دقیقا همینجوری ام زندگی بیمارستان و تو خونه ام از هم جدا شدن با این تفاوت که من به خاطرات محیط کاریم دسترسی دارم اما توی محیط خونه نمیتونم راحت خودم باشم. تقریبا میشه گفت استرس روانی ندارم اما بدنم توی استرس روز های اول مونده و هنوز داره باهاش دست و پنجه نرم میکنه خصوصا معده ام که تحمل هیچ غذایی رو نداره و مدام گرسنه است اما یه لقمه غدا که نحمل نمیکنه که هیچ حتی بوی غذا هم حالشو بد میکنه. دقیقا مطمئن نیستم که به خاطر ترومای اینجا بودنه یا اینکه یه بیماری دارم.
تو این اوضاع این وضع معده ام قوز بالا قوزه. اگه اوکی بودش اوضاع برام قابل تحمل تر میشد.گ
اینجا یه عالمه دکتر دور و ورمه اما فرصت پیدا نکردم که از یکیشون در این رابطه بپرسم و حتی شک دارم پرسیدنش کار درستی باشه یا نه، درست یعنی اینکه درخواست شخصی از پزشک بخش کار درستیه یا نه، در هر صورت که من میپرسم.
امشب اگه بهم شام ندن اینجا رو اتیش میزنم 😅

 

پ.نون: فهیمه میگه انقدر غر نزن و راضی باش و منم دارم تلاشم رو میکنم.

پ.نون: شب بیمارستان خیلی غم داره.