بذار اینو برات الان تعریف کنم که اگه شب بشه معلوم نیست چه تراژدی بشه.

صبح رفتم بخش و بیمارام رو تحویل گرفتم و چون بیمارام کم بود و هیچ اعزامی نداشتم، پیشنهاد مسئول شیفت شب (که بیشتر اجبار بود) که اعزام همکارم رو انجام بدم رو قبول کردم و همون صبح زود بردمش و برگشتم بخش به کارام برسم.
ساعتای ۱۱ بود که وارد (ward) بیشعور بخش گفتش ساعت ۱۲ برای فلان تختت قبول کردن نوبت بدن برای امروز و تو باید ببریش (اصلا قرار نبود هیچکدوم از بیمارای من امروز برن جایی. کلا روی همین حساب به من بیمار دادن.) چون چاره دیگه ای نداشتم قبول کردم.

ساعت ۱۱ و نیم شد که بیمار جدید اومد و پذیرشش رو دادن به من. و من با اکراه فراوان و اعتراض زیاد به همون وارد بیشعور که من نیم ساعت دیگه باید برم اعزام و وقت نمیکنم قبول کردم و همونجا به اون همکار صبح گفتم اوضاع اینجور شده و من نمیتونم برم بیمارش رو برگردونم بخش و اونم دعوا راه انداخت که من از صبح یه سره دارم کار میکنم و کارام زیاده ومن فقط به هوای مسئول شیفت با این قول که تو اعزامم رو میبری این همه رو قبول کردم و این حرفا.

منم اونجا گفتم الان وقت جرئت مندیه و کوتاه نیام و گفتم منم که از صبح بیکار ننشسته بودم. منم از قول همون مسئول شیفت که خودم اعزامی ندارم قبول کردم حالا هم که خودتون میبینید بیمار جدید دادن بهم و باید اعزامم رو هم برم. به نظرتون باید چی کار کنم.
اونم گفت به من ربطی نداره و پای خودته. منم اعتنایی نکردم و مسئول شیفت اومد و گفت که برو دنبال فلان مریض، منم گفتم اعزام دارم و بیمار جدید و نمیتونم برم و اونم گفت خب مریض خودته نمیشه که نری و منم گفتم نه مریض خانم فلانیه و اونم دیگه فهمید که حق با منه و هیچی نگفت.
این مریض جدیده ساعت ۱۱ و نیم اومد و دکتر و دانشجوهاش با پرونده رفتن بالا سر مریض و منم گفتن برم اعزام. همونجا به مسئول شیفت گفتم که این مریض جدیده رو وقت نکردم پذیرش کنم الان باید اعزام برم اونم گفت که کار اعزامت ۲۰ دقیقه ای انجام میشه و بعدش تا یک و نیم وقت داری. این در حالیه که همکارا معمولا ساعت یک کاراشون رو تموم میکنن و تحویل میدن و میرن. دیگه ببین چقدر بیشعوره که حاضر نبود مریض رو به یکی دیگه که کاری نداره بده. من رفتم و ساعت یه ربع به یک شد و کارمون تموم نشد زنگ زدم که اینجوری شده و هنوز هم کارش مونده، از اون طرف هم مریض جدید رو پذیرش نکردم هنوز، باید چی کار کنم، مسئول شیفت بیشعور هم گفت تا ساعت یک و نیم وقت داری فوقش باید بیشتر بمونی و کارت رو بکنی.
من اون لحظه کارد میزدی خونم در نمیومد چون انقدر نکرده بود این مریض رو به یکی بده که اعزامی نداشته و اد داده به من حالا هم همکاری نمیکنه اصلا.
اون لحظه من اشک میریختم و به انصراف از طرحم هم فکر میکردم.
ساعت یک و نیم شده بود و تازه برگشته بودم بیمارستان و بدو بدو داشتم گزارش هامو مینوشتم که تحویل همکار شیفت بعد بدم. جالبه بگم اون تایم اون همکار غرغرو که میگفت من کارام زیاده و به هوای تو بودم و فلان، کارش تموم شده بود و رفته بودش و در واقع فقط من بودم از شیفت قبل. میخواستم گزارش اون بیمار جدید رو بنویسم که مسئول شیفت اومد گفت من کاراش رو کردم و نوشتمش اما دفعه اخرت باشه :|  اخه *** دفعه اخر چی من باشه، دفعه اخر تو باشه که دقیق قبل اعزام مریض جدید به کسی بسپری.
 

 

 

 

تقریبا میشه گفت هر روز با یه همچین ماجرای تخمی سر و کار دارم.
و جالبتر بگم که همکارایی که دارم هم گویا خیلی خاله زنک ان و جلوت اینجوری ان.  پشتت اینجوری. ( خودتون حین خوندن این نقل قول عامیانه کف دست و پشت دست رو تصور کنید دیگه.)

از یه چیز دیگه هم که حرص ام میگیره اینه که بعد که اوضاع اروم تر شد و به اون همکار غرغرو داشتم قشنگ اوضاع رو توضیح میدادم حرفم رو قطع کرد و گفتش من که کارام زیاد بود انتظار داشتم تو حتی بیای کمکم کنی و دارو هام رو بدی. ببین چقدر این بشر **** 


پ.نون: وارد ward به کسی میگن که ارشد اون نرس های دیگه حساب میشه و معمولا هم هر موقع شیفت باشه مسئول شیفته. تو سلسه رتبه بندی ها اول هد نرسه بعد وارد بخش.