در طول سفر لحظه ای که حس کردم مشهدی هستم وقتی بود که تو صف نونوایی لواش تهرونی واستاده بودم و پرسیدم این دور و برا نونوایی بربری یا سنگک نیستش، با این نون ها که آدم سیر نمیشه. خانومه (!) خندید و با ته لهجه شمالیش گفت مشهدی هستی نه؟ با حرکت سر تایید کردم و آدرس نونوایی که تقریبا نیم چهاراه پایینتر بود رو گرفتم و رفتم نونوایی بربری که کاملا بربری نبودش ما به این نونا تو شهرمون نون بخارپز میگیم. علی ای حال نونش بزرگ بود و من مطمئن از اینکه سیرمون میکنه برگشتم محل استقرارمون.

 

یه چیز دیگه هم اینکه اینجا خانوما خیلی توی مشاغلی که حتی با روح لطیفشون سازگار نیست کمک میکنند مثلا نوی و سوپری و حتی یه جا دیدم توی کارواش.

 

یه ماجرا دیگه هم اینکه تو استان های شمالی چند جایی توقف کردیم که بریم قضای حاجت ازمون پول گرفتن. پول زور ها، در حالیکه به وضوح روی تابلو نوشته بود مجتمع خدمات رفاهی عمومی. یه جای دیگه هم برای اینکه توی پارک بشینیم و صبحونه بخوریم پول زور دادیم البته سرش دعوا هم کردیم اما خب شواهد حاکی از این  که بود طرف واقعا یه هزینه ای به شهرداری میده که انقدر قلدرانه و محکم و بی تردید داره ازمون پول میگیره ( به گفته خودش ماهی صد میلیون به شهرداری اجاره میده بابت پارک). تو راه برگشت بودیم و من سرماخوردگی بدی گرفته بودم از اون سرماخوردگی ها که مسلمان نبیند و کافر نشنود. گلوم به شدت درد میکرد و نمیتونستم به راحتی آب دهنم رو قورت بدم، صحبت کردن که بماند یکمی هم لرز داشتم و سردیم کرده بود و خیلی محتاج دستشویی بودم. بابا اولین جایی که دستشویی داشت توقف کرد و من رفتم سرویس بهداشتی که دیدم بعله اینجا هم پولیه. یه پسر بچه تقریبا ۷ ساله با یه کارتخوان نشسته بود دم در و هزینه ورودی میگرفت. حالم بد بود و اصلا نمیتونستم تا ماشین برگردم و پول بردارم. اونجا با وجود گلو دردم شروع کردم دعوا کردن که اقا اینجا عمومیه رو چه حسابی پول میگیری و این حرفا. مشغول دعوا بودم در حالیکه بدنم میلرزید و صدام به سختی در میومد (چقدر دلم به حال این لحظه ام میسوزه) خلاصه چند تا خانم دیگه هم پشتم واستادن و قضیه ختم به خیر شد.