۵۷ ستاره روشن رو خاموش کردم و دستگیرم شد که همه در حال جمع بندی ۹۹ هستن.
انگار من تنها کسی ام که داره عقربه های ساعتو هل میده تا ۹۹ یکم بیشتر پیشش بمونه ، نه به خاطر اینکه چه سال خوب و خاطره انگیز و پر ثمری بود؛ نه اصلا این طور نبود. فقط انگار اینجور بود که باید زمان رو نگه میداشتم که یه نفر بیاد مثه وقتایی که تو اتوبوسی و راننده در ها رو میبنده و آروم میخواد راه بیفته اما یهو هول میشی داد میزنی اقا وایستا یکی هنوز نیومده.
و من همونطور دم در واستادم و داد میزنم آقا وایستا یکی هنوز نیومده.

 

 

پ.نون: یه حس صبر کردن همراه با زجر داره وقتی حتی نمیدونی قراره چی بشه‌.