گاوگیجه ی درونی

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

اسفند زودرنج من

در حالیکه دارم چایی و نبات هایی که برای فاطمه گرفته بودم اما نشد همو ببینیم و بدم بهش دارم اسفند زود رنج عزیزم رو جمع بندی میکنم.


هفته اول اسفند طوفانی بود، هیچ وقت اون شیفت هایی طولانی و فروپاشی های روانی بعدش رو فراموش نمیکنم. بار روانی بیشتر از روزهای کذایی نفرو نبود اما خب خستگی خودش به تنهایی ادم رو از پا در میاره و یه جرقه لازمه که بزنی زیر همه چی و برگه انصرافت رو تو صورت این سیستم کثیف پرت کنی. فعلا خودم هم نمیدونم قضیه انصرافم در چه حال هستش. جالبه نه؟

 

بزرگترین درسی که این ماه گرفتم این بود که برای اتفاقی که نیفتاده حتی اگه برنامه رخ دادنش قطعی باشه خودم رو ناراحت و عصبانی نکنم. این ماه شیفت های زیادی داشتم و همون اول ماه با دیدنشون خسته شده بودم اما خب الان اخر ماهه و کی فکرش رو میکرد که من کمتر از هر ماهی شیفت رفته باشم. یادمه یه روزی صبح شب و روز بعد شب بودم و اندکی پخته تر از صبح شب اول ماه بودم و به یکی از همکارا که برای برنامه ام داشت بهم ترحم میکرد گفتم ان شاءالله اون شیفت هم درست میشه و شد :))

 

طبق برنامه ای که داشتم این ماه لباس عید رضوانه رو دوختم و به‌به چه لباااااسی شد. بیشتر از بقیه خودم لذت بردم و چقدر خلق کردن لذت بخشه.

 

تو دقایق اخر رفتم برای چرخ خیاطیم، میز خریدم از اون میز های ساده چون نمیخواستم زیاد هزینه کنم و حالا مشکل " با این وسایل خرت و پرت چی کار کنم" اضافه شده و احتمالا باید دوباره هزینه کنم و یه کشو یا فایلی چیزی بگیرم :/ کاش همون میز کمددار رو میگرفتم.

 

اول ماه اگه با خودم میگفتم که باید خونه تکونی بکنم حتما در جواب میگفتم مگه خر شدی با این اوضاع شیفت ها و خستگی هات خونه تکونی که هیچ اتاق تکونی بکنی. اما بگم که یه شیفتم اف شد و سه روز تعطیلی داشتم برای این کار و به نظرم به نحو احسنت انجامش دادم. یعنی اونجور که تهش به خودم گفتم؛ احسنت عارفه چه کردی.

 

بالاخره رنگ های ویترای ام رو به کار گرفتم و ظرف های سفره هفت سین رو دورگیری کردم و خیلی خوب شد و بعد چند سال سفره هفت سین به پا کردیم.

 

ورزش بگم که این ماه مثل ماه قبل بود و خیلی راضی کننده نیست، امیدوارم برای اردیبهشت بتونم دوباره باشگاه برم.

 

درباره اون ترکر بولت ژورنال این ماه از اواسط ماه با شکرگذاری پرش کردم، اینجور که هر روز سه تا چیز که بابتش از خدا ممنون بودم رو در حد یکی دو تا کلمه مینوشتم و خیلی خوب و کارامد بود و توصیه میکنم امتحان کنید. هرچقدر هم روز داغونی داشته باشید اخر روز حس بهتری خواهید داشت.

 

برای زبان این ماه هیییچ کاری نکردم. درباره اش شرمنده هستم اما خب به خودم حق میدم که این ماه برای انجامش خیلی باثبات نبود. توی اون گفتگو های متعدد "خب میخوای انصراف بدی، چه برنامه ای داری؟" که با همکارهام داشتم، سارینا یکی از همکارهام پیشنهاد داد که برم دوره فشرده یه زبان دیگه مثل المانی که الان متقاضیزیاد داره برم و بعد به فکر تدریس باشم و حتی اگر هم نخواستم تدریس کنم تنوع خوبیه و نهایت بدرد مهاجرت هم میخوره و من از ایده اش خیلی به وجد اومدم اما خب نباید هیجانزده تصمیم گرفت و فعلا کاری نمیکنم .


این ماه وام گرفتم و تقریبا خیلی بی پول بودم، باید هوشمندانه تر خرج و برج کنم.

 

بهترین خرید این ماهم،خرید کتابی بود که دزیره معرفی کرد؛ رهایی از افسردگی به روش ذهن آگاهی، هنوز کامل نخوندمش اما باید بگم تا همینجاش فوق العاده بود و فعلا این نقل قولش رو گرو داشته باشید.

در مراحل اولیه ای که سیر نزولی خلق شروع می‌شود، این پایین بودن خلق نیست که به ما آسیب می‌زند، بلکه واکنش ما نسبت به آن است که به ما آسیب می‌زند.

 

خدایا برای این ماه ازت ممنونم اما خودت میدونی چقدر توی سختی ها قلبم ازرده بود و به نظرم بهترین دعا برای سال بعدم این میتونه باشه همونطور که این ماه آروم قلبم بود :)


ربِّ اشْرَحْ لی صَدری
و یَسِّرْ لی أمری
و احْلل عُقدةً مِنْ لسانی
یَفقَهوا قَوْلی

۲۹ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۴۳ ۱ نظر ۳

۳۲۱

اونقدر نوشتم و پاک کردم که انتشار کردن برام یه کار غیرعادی شده.
وقتی از روتین نوشتن خارج بشی خیلی سخت میشه دوباره بهش برگشت.
بار ها اومدم و نوشتم اما به نظرم برای انتشار کافی و به موقع نبودن. این دفعه تصمیم گرفتم هر جور از اب در اومد منتشرش کنم.

۲۷ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۵۳ ۳ نظر ۱۳

حوصله شرح قصه نیست

اول از همه ممنون از همتون که جویای احوال بودید و خودش قوت قلبی بود برام.
این روزا یه عالمه حرف برای گفتن دارم اما توانی برای بیانشون ندارم.
فقط یه روزی از یه شیفت خیلی داغون برگشته بودم خونه و اشکی بود که میریختم چون فکر میکردم من به درد این کار نمیخورم و این کار هم به درد من نمیخوره و ۴ سال عمرم رو پای این رشته که نه من دوستش دارم و نه میتونم باهاش ارتباط برقرار کنم گذاشتم و حیف از عمری که برنمیگرده. گریان و نالان و افسرده و داغووون بودم و واقعا از خدا میخواستم که تموم بشه دیگه و نیاز داشتم یکی به جای من تصمیم بگیره و عمل کنه و خسته شدم دیگه.
روز بعد کارای انصرافم رو کرد و هزار تا جا برای امضا و این نامه و اون نامه و این اتاق و اون اتاق رفت و جواب این شد که حتی اگه بخوام بزارم و برم هم نمیتونم و باید حداقل تا اردیبهشت صبر کنم که جانشبن تعیین شه برام. 
خلاصتا که اوضاع خیلی پیچیده شده و حوصله شرح قصه نیست.
فعلا دو روزی مرخصی ام و دارم تلاشم رو میکنم از فکر بیمارستان بیام بیرون و فعلا رو زندگی کنم و تا الان که خوب بوده.

 

تنتون سالم و زندگی تون روی غلطک :)

۱۳ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۲۳ ۱۰ نظر ۸

خب به خدمت انورتان برسانم که خیلی بد چیده شیفتامو.

اینکه برای بقیه همه راحتتره و شیفت صبح شب ندارن و بعد شیفت صبح و عصرشون اف هستن اما برای من اتقدر داغون چیده ناراحتم میکنه و تا مرز تنفر از این زندگی میرسونه

فردا میخوام صحبت کنم باهاش

۰۱ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۳۰ ۷ نظر ۱۶