قبل اینکه وارد دانشگاه بشم فکر میکردم که دانشجو یه آرمان طلب مطالبه گره که مدام اخبار رو دنبال میکنه و تحلیل میکنه و گوشش به دهان مبارک حضرت آقاست.
همیشه نسبت به درد های جامعه حساسه. 
 
حسابی بلده چطور تحلیل بکنه.کجا حرف بزنه و کجا سکوت کنه و کجا چی کار کنه.
حضور پر شوری توی راهپیماییا و اعتراضات داره و هیچ وقت از حقش نمیگذره و از هیچ چی نمیترسه. 
 
از اونایی که چشاش داد میزنن با خدا خیلی رفیقه و دائما و"تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّه"و "مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا" هستن.
 
دیگه یه یوزارسیفی ساخته بودم برا خودم. خرده نگیرید بهم، جوون و جاهل بودم دیگه. 
 
یکم تب دانشجو حزب الهی بودنم خوابید که نتایج کنکور اومد و با دلی گریان و قلبی مضطرب راهی این مهد علم و تمدن شدم. 
حالا اینکه چگونه شد که به اون ایدئالیسم اخلاقی حتی نزدیک هم نشدم خودش داستانیه. 
 
لب مطلب رو از زبان آقای معماریان میگم براتون.
به قول آقای معماریان دانشگاه یه جای خیلیییی خُنُکیه که یه سری آدم خنک میرن توش و خُنُک تر میان بیرون
.
.
.
اگر ندونن چی میخوان .
 
 
 
 
 
دانشجو های بیان روزتونو تبریک میگم.